پرنده اگر برگردیم
Ko'proq ko'rsatish
Mamlakat belgilanmaganTil belgilanmaganToif belgilanmagan
239
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
دهانم لانه مورچگان است
هر روز صبح بیرون میریزند ساکنانش
که تا شب تکه ای از تو را
به انبار بیاورند
تمام دشت را میگردند و تو نیستی
برمیگردند
باران شبانه لانه را با خود برده است
محمد علی نوری
...
از رودخانه بوی خون میآید
از کهکشان صدای بربط
_آهای پیرمرد در خورجینت چه داری؟
_یک مشت خاک آقا
_یک مشت دندان بریزم توی حلقومت؟
_سهمم را برداشتهام آقا
_بدوزمت سینهی دیوار؟
_وطنم را ... آقا
_بدوزمت؟
_بدوز
پوتین
پوتین
پوتین
از رودخانه بوی خون می آید
از کهکشان صدای بربط
_در سینهات چه داری دختر ایل؟
_یک جفت چشم مردانه و جرعهای آب آقا
_آب دهانم را حیف صورتت کنم؟
بیندازمت توی آب انبار؟
_تشنه ام... آقا
_بیندازمت؟
_بینداز
پوتین
پوتین
پوتین
اسلحه را به سمت درختها گرفتهاند
اینطرف کوه از دهان چشمهها
خون بیرون میریزد
از بالای کوه آویزان کردهاند
سیبها را به اجاقها
از رودخانه بوی خون میآید
از کهکشان صدای بربط
هر ستاره چشمیست که میخندد
هر ستاره چشمیست که میخواند
هر ستاره چشمیست که میگرید
محمد علی نوری
به استقبال شعر از لورکا
تقدیم به حاشیه نشینان رود بلند کارون
من تمامی مُردگان بودم:
مُردهی پرندگانی که میخوانند
و خاموشند،
مُردهی زیباترینِ جانوران
بر خاک و در آب،
مُردهی آدمیان
از بد و خوب.
من آنجا بودم
در گذشته
بیسرود. ــ
با من رازی نبود
نه تبسمی
نه حسرتی.
بهمهر
مرا
بیگاه
در خواب دیدی
و با تو
بیدار شدم.
احمد شاملو
دیروز من چقدر عاشق بودم
فرزند چشمهای شاد تو بودم
وقتی که تو قد راست کرده بودی و یک بند فریاد میزدی
من دوست دارم من دوست دارم من دوست دارم
بعدش نشسته بودی و حرفی نمیزدی
تنها از آن حواشی شاد از نگاه بادامت خورشید میدمید
یک جفت چشم گوشتی از زیر شانههایت عریان نگاهم میکردند
و چشمهایم را میبستند
تا لذتم مرا ببرد سوی بازوی کوچههایت
بوی اقاقیا و لمس خزه در عمق آبهای جنونآمیز
و بالا کشیده شدن چون موج در شب مهتابی
و بازگشت و مهره ماهی مانند
و عطر شور تراشیده شدن از تو، وقتی که اختلال داغی از حد فاصل زانوها و قلبم زبانه کشید
اسبی شبیه سبز که از یک ستاره به آن سرسرا سکوت سرازیرساز
و من، خداخدا که دنیا پایان نیابد
و چرخش زمان و زمین جاودانه باز بماند
مثل همین تو که در یک همان متبلور میشد
دیروز من چقدر عاشق بودم
عاشقتر از همیشه و امروز
مردی شبیه الفبای راز که با سطلهای آب؛ غسل جماعت میکرد در روز در برابر مردم در میدان
و از تمام خیابانها مردم هجوم میآوردند
تا طوطی بزرگ سینۀ او را در آینه طالع کنند
شُرا شَرایَ شارَ شَهورا شُرا شَرایَ شارَ شَهورا
دیروز من چقدر
عاشقتر از همیــ ...
مثل همین تو که در هَما ...
شُرا
رضا براهنی
غزل غزلهای سلیمان: سرود نخست
«- کاش مرا به بوسههاى دهانش
ببوسد.
عشق ِ تو از هر نوشاک ِ مستىبخش
گواراتر است.
عطر ِ الاولین
نشاطى از بوى خوش ِ جان ِ توست
و نامت خود
حلاوتى دلنشین است
چنان چون عطرى که بریزد.
خود از این روست که با کرهگانات دوست مىدارند.»
«- مرا از پس ِ خود مىکش تا بدویم،
که تو را
بر اثر بوى خوش ِ جانات
تا خانه به دنبال خواهم آمد.»
«- اینک پادشاه ِ من است
که مرا به حجلهى پنهان خود اندر آورد!
سرا پا لرزان
اینک منام
که از اشتیاق ِ او شکفته مىشوم!
آه! خوشا محبت ِ تو
که مرا لذتاش از هر نوشابهى مستىبخش گواراتر است!
تو را با حقیقت ِ عشق دوست مىدارند.»
«- اى دختران اورشلیم!
شما را به غزالان و مادهآهوان ِ دشتها سوگند مىدهم:
دلارام ِ مرا که سخت خوش آرامیده بیدار مکنید
و جز به ساعتى که خود خواسته از خواباش بر نه انگیزید!»
«- آواز ِ دهان ِ محبوب ِ من است این که به گوش مىشنوم!
اینک اوست که شتابان از شتاب ِ خویش
از کوهها مىگذرد و از پشتهها بر مىجهد.
محبوب ِ جان ِ من آهو بچهیى نوسال است که شیر از پستان ِ ماده غزالان مىنوشد.
در پس ِ دیوار ِ ما ایستاده
از دریچه مىبیند، از پس ِ چفتهى تاک
و مرا مىخواند.»
«- برخیز – اى نازنین من! اى زیباى من! – و به سوى من بیا.
یکى ببین که زمستان گریخته، فصل ِ بارانها در راهگذر به پایان رسیده است و زمان ِ سرود و ترانه فراز آمده.
یکى در خرمن گل ببین که بر سراسر ِ خاک رُسته است.
بهار ِ نو باز آمده در سراسر ِ زمین ِ ما آواز ِ قمریکان است.
یکى در جوش ِ سرخ ِ میوهى نو ببین که بر انجیربن نشسته،
یکى به خوشههاى به گُل نشستهى تاک ببین که خوش عطرى مىپراکند.
برخیز اى نازنین ِ من! اى زیباى من! و به سوى من بیا.
برخیز اى کبوتر ِ من که در شکاف ِ صخرهها لانه دارى، اى کبوتر ِ من که در جاىهاء ِ بلند مىنشینى!
بیا که مرا از دیدار ِ روى خود شادمان کنى و از شنیدن ِ آواز ِ خویش شکفته کنى
که صداى تو هوشربا است
و روى تو هوشربا است
در برترین ِ مقامى از هوشربایى.»
«- دلدار ِ من از آن ِ من است بهتمامى و من از آن ِ اویم بهتمامى.
همچون شبان ِ جوانى که گلهى خود را در سوسنزاران به چرا مىبرد
همچون روباهان جوانسال،کهتاکستانهاىپُرگُلرا تاراج مىکنند
( روبهکان را از براى من بگیرید! شبان جوان را بگیرید! )
دلدارم رمهى بوسههایش را خوش در سوسنزاران ِ من به گردش مىبرد،
خوش در تاکستان من به گردش مىبرد.»
«- بدان ساعت که نسیم ِ مجمر گردان روز برخیزد،
بدان هنگام که سایهها دراز، و آنگاه بىرنگ شود
زود به سوى من آ، اى دلدار ِ بىهمتاى من!
زود به سوى من آ، اى شیرخوارهى ماده غزالان!
از دل ِ کوهساران درهم و آبکندهاى بِتِر، زود به سوى دلدار ِ خویش آى!»
بخشی از عهد عتیق
منسوب به سلیمان فرزند داود
برگردان :احمد شاملو
Boshqa reja tanlang
Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.