شعر دانشگاه
بی هیچ مقصدی، جز ادبیات! تلگرام👇 https://t.me/sheredaneshgah فیسبوک👇 http://www.facebook.com/sheredaneshgah انستاگرام👇 http://www.instagram.com/sheredaneshgah وبلاگ 👇 http://sheredaneshgah.blogfa.com
Ko'proq ko'rsatishMamlakat belgilanmaganTil belgilanmaganToif belgilanmagan
338
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
فراخوان ارسال شعر برای مجلهی صوتی شعر دانشگاه
شعر دانشگاه تصمیم دارد تا اولین شمارهی مجلهی صوتی این گروه را که حاوی دکلمهی شعرهای اعضای گروه خواهد بود، منتشر کند.
شاعران میتوانند از نشر این فراخوان تا ساعت ۱۲ جمعهشب، ۲۳ خرداد/جوزا دکلمهی شعرهایشان را با متن شعر در گروه تلگرام شعردانشگاه به اشتراک بگذارند.
شعرهای منتخب از میان شعرهای فرستاده شده در قالب مجلهی صوتی از طرف شعر دانشگاه نشر میشود.
یادداشت: با توجه به اهمیت کیفیت صدا در مجله، در صورت امکان، فایلها را در فارمت mp3 بفرستید.
آدرس گروه تگرام شعر دانشگاه 👇
@sheredaneshgahgroup
@sheredaneshgah
هر شب رد میشود
از شانههایم
طولانیترین امواج زلزلهی که
درزهای عمیقی در صورتم میکارد
رودی جاری میشود
به دنبالم
که اسیدترین ادامهی دنیاست
میخواهد
گونهی دیگر خودم را بپاشم
تا چشمهایم
در راه منتهی به آغوشت
گیر نکند
کم آوردهام
بیشتر از ساعتی که
نمیداند
دوازده حیوان وحشیاش را
به چه سرگرم کند
#روحینا_رویش
@sheredaneshgah
نشستهای مجازی-تلگرامی شعر دانشگاه در مواردِ نقدِ شعر (غزل و سپید_آزاد)، ارایهی سمینارهای ادبی و ایجاد گفتمان در رابطه به شعر امروز، دوشنبهها، ساعت هشت صبح آغاز میشود.
شاعران تا هشت دوشنبهشب فرصت دارند شعرهای شان را برای نقد در گروه به اشتراک بگذارند.
برای پیوستن روی لینک زیر کلیک کنید👇👇👇
https://t.me/sheredaneshgahgroup
@sheredaneshgah
🎧Track: #Radioactive
💽Album: #NightVisions (Deluxe)
👥Artists:
👤#ImagineDragons
🕘Duration: 3:6
📆Published on: 2014-09-29
Lyrics: ✅
پ.ن: پیشنهاد میشود برای مشاهدهی متن آهنگ از پلییر pulsar استفاده کنید.
https://t.me/sheredaneshgah
رادیواکتیو.mp36.69 MB
خوانشی از متن آهنگ رادیواکتیو، اثری از گروه موسیقی امیجین دراگنز
خوانشگر: هوشنگ
I'm waking up to ash and dust
I wipe my brow and I sweat my rust
I'm breathing in the chemicals
رادیواکتیو با بیداری آغاز میشود، بیدار شدن از خوابی که لایههای خاکستر و غبار به ضخامت و عمیق بودنش افزوده است. بیدار شدن و برخاستن از تمدن سوخته و از دسترفتهای که ممکن است زیادهرویِ تلاش انسان در زندهماندن باعثش شده باشد. این باز مانده برمیخیزد و پیشانیاش را پاک میکند و با زدودن زنگها از اشیا و جاهای باقیمانده، نشان میدهد که هنوز میتواند دنیای جدیدی بسازد، با آنکه ریههایش از مواد شیمیایی پر شده است؛ به امیدی که ته دلش مانده میچسپد و رو به جلو حرکت میکند.
I'm breaking in, shaping up then
Checking out on the prison bus
This is it, the apocalypse
او میشکند و دوباره میسازد. از اتوبوس زندان که همیشه در مسیر تکراری در حرکت است به باختهها و ساختههای خود مینگرد. زندانی که ممکن است درون خودش باشد که همواره در حال دگرگون شدن است. زندانی که ممکن است گذشته و حالش باشد، گذشته و حالی که تکرار میشود و راهی به آینده نمییابد. در نتیجه به قیامتی دست مییابد که در وجود خودش اتفاق افتاده است؛ قیامتی که خراب میکند و از نو میسازد و راه را به سمت تولد دوباره کج میکند.
I'm waking up, I feel it in my bones
Enough to make my system blow
Welcome to the new age, to the new age
Welcome to the new age, to the new age
Whoa-oh, whoa
I'm radioactive, radioactive
Whoa-oh, whoa
I'm radioactive, radioactive
او برمیخیزد، این را در استخوانهایش احساس میکند؛ احساسی که توانایی از بین بردن سیستمهای بدنش را دارد. احساسی که گذشتهی تکراری و ناخوشایندش را منفجر میکند. او وارد عصر جدیدی میشود که پر از تحول و هنجار شکنیست، به مخاطبانش خوشآمد میگوید و از آنها استقبال میکند. او رادیواکتیو است و تمام فراز و نشیبهای درونیاش را به خودش بدهکار است.
I raise my flags, don my clothes
It's a revolution, I suppose
We're painted red to fit right in
پرچمش را بالا میبرد و لباس به تن میکند. حس یک انقلاب در درونش زنده میشود؛ انقلابی سرخ، انقلابی که خیلی منظم و برنامهریزی شده به سوی بینظم کردن و دگرگون کردن دنیا میرود. حالا تنها نیست و با جمع زیادی از پیروانش وارد مبارزه با اطرافش میشود.
All systems go, the sun hasn't died
Deep in my bones, straight from inside
آنها امیدوارند به سیستمهای که ابداع کرده اند، به خورشیدی که در رگهایشان میتابد. و این امید را به شنوندگان شان منتقل میکنند.
رادیواکتیو مبارزهایست به سبک خودش، فریادی که از مدرنیته برمیخیزد، صدایی که شنونده را به ادامه دادن دلگرم میکند. بیآنکه نقد مستقیمی از زندگی ماشینی و شیمیایی داشته باشد و از پیامدهای آن هشدار بدهد، از بازماندههایی حرف میزند که ادامهی نسل انسان هستند؛ انسانهایی با دید نو، پختهتر و خطر دیدهتر از قبل، انسانهایی که میخواهند از صفر شروع کنند و شاهد پایان خوبی باشند.
#ایمجین_دراگنز با (نایتویژن) شروع کرد، آلبومی که خوب درخشید و روزها و هفتههای زیادی در صدر جدول نهادهایی که از موسیقی و دغدغههای موسیقی میدانستند و میگفتند؛ ماند. هفت میلیون نسخه فروخته شد و جایزهی بهترین اجرای راک را بدست آورد.
#ایمجین_دراگنز
#آلتر_نتیو_راک
#Radioactive
#Imagine_Dragons
#هوشنگ
@sheredaneshgah
خوانشی از جرجیس پارسیبان بر شعر امید ولی
با بغض، با لعاب دهن به زور/ بلعیدهای پِریگَبَلینت را/ هر بار پا شدی به سرِ گیجی/ هر بار خوردهای به زمینت را/الهام میشدی وسطِ خلسه/ شعری که میزدهست کمینت را-
-میریزی خورد میشوی آهسته/ سر میزند از آینه تصویرت/ "با هفت هشت دخترِ بدکاره"/ از خواب میپری شده تر زیرت/ هرچند داده میروی، همهش از دستت/ رو زندگی بلند شده...
تنهایی همیشهگیات یکسو/ یکسو تویی و این همه تنهایی/ با شیشهیی شکسته خودآزاری!/ با فلمهای پورن خودارضایی/ خود را گرفته رفتهای از پاتوق/ خود را کُ/جا گذاشتهای جایی
تو ریختی و خورد شدی خود را/ دیوانهای خدای درونت را/ سر زد بهت از آینه تصویرت/ فاریدهای به خلسه جنونت را/ وا/ایستاده رگ زدهای... خود را/ پاشیدهای شتک زده خونت را/ تو مازوخیسم فیزیولوژیک داری
شاعر در آغاز اپیزود، تلاش برای راحت شدن دارد و این تلاشی که، به نتیجه نمیرسد، سوژه به زمین میخورد و این تصویر زمین خوردن را شاعر تلاش دارد بگوید یا بنمایاند؟ وقتی شاعر نوشته «هربار پا شدی به سر گیجی» آیا این سطر توانسته تصویر کسی را که با سرگیجی و نا متعادلی ایستاده بنمایاند؟ با استناد به این که راوی اول شخص نیست و، ناظر است تا اشتراک کننده در این اتفاق، پس نمیتواند متن، خود دست اول باشد در نمایاندن.
در کل تمام بندهای شعر به همین منوال تمام میشوند، متن هرچه قدر با تناسبِ اینهمان شدهتر روان خودش و روان مخاطب را بهم برساند، تصویرِ شفافِ پشتِ متن، در متن ظاهر میشود. زبان لوگو این ویژگی را خیلی زیاد دارد، به باور من شعر جهت تازه بخشیدن به زبان لوگوست.
جنبهی مازوخیستی شعر با این که کلان جلوه داده شده اما خورد است، صمیمیت در زبان شعر کم است، با کلمات به مثابه جسد برخورد شده، روان کلمات در ساختار معنایی راحت نیست، طبیعی نیست، تجربی نیست، بیشتر کلمات روایت میکنند تا تجربه شدن، اما تلاش برای این که چه اتفاقی باید بیفتد اهمیت دارد.
تفاوت یک اتفاق تصنعی با طبیعی در چیست؟ اتفاق طبیعی به تدریج با فشار لازم در پیرامون خود تاثیر میگذارد و اجرا میشود، اتفاقِ تصنعی که دچار أعمال قوه هست، به هر اندازه که فشار بلند میشود روند طبیعی بودگی میشکند، تخیل در شعر کمک میکند تا از فشار بیش از حد جلوگیری شود، در واقع تخیل میتواند طبیعی بودن ببخشد به اجرا.
#جرجیس_پارسیبان
@sheredaneshgah
با بغض، با لعاب دهن به زور
بلعیدهای پِریگَبَلینت* را
هر بار پا شدی به سرِ گیجی
هر بار خوردهای به زمینت را
الهام میشدی وسطِ خلسه
شعری که میزدهست کمینت را-
-میریزی خورد میشوی آهسته
سر میزند از آینه تصویرت
«با هفت هشت دخترِ بدکاره»
از خواب میپری شده تر زیرت
هرچند داده میروی، همهش از دستت
رو زندگی بلند شده...
تنهایی همیشهگیات یکسو
یکسو تویی و این همه تنهایی
با شیشهی شکسته خودآزاری
با فلمهای پورن خودارضایی
خود را گرفته رفتهای از پاتوق
خود را کُ/جا گذاشتهای جایی
تو ریختی و خورد شدی خود را
دیوانهای خدای درونت را
سر زد بهت از آینه تصویرت
فاریدهای به خلسه جنونت را
وا/ایستاده رگ زدهای... خود را
پاشیدهای شتک زده خونت را
تو مازوخیسم فیزیولوژیک داری
*Perigabalin: خانوادهی قرصهای روانگردان
*«با هفت هشت دختر بدکاره دوستم» محمد علی بهمنی
#امید_ولی
@sheredaneshgah
منی که از تو
تویی که نیستی
پُرش شده
که نیستی پر از خودش شده
خودش پر از خودش شده
«خانه از نیستیِ هیچ کسی
پر شده تا گلو مرا از من
کوچه از این من و منِ خانه
این من از من که کوچه را از من
هیچ سو تر به آن سوی کوچه
نیست را بودنی که نیست خودش
پا به تنهایی پر از همه کس
میگذارد مرا «میگذارد»
خودش در خودش، از خودش، با خودش خودش را»
#جرجیس_پارسیبان
@sher_e_daneshgah
ادامه
راوی که به عنوان کمره در این شعر عمل کرده و دخالتی در کار ندارد، میتوانست از زاویههای بستهتری به سوژه نگاه کند؛ زاویههایی که برای همگان قابل درک نیست و اگر قابل درک هم هست، نمیتوانند ببینند تا این که یکی کمره را ماهرانه از این زاویه دچار سوژه کند و شکل دیگری از سوژه را به نمایش بگذارد. در یک گفتوگوی تلویزیونی که همیشه شاتها از زاویههای قابل دید برای عموم گرفته میشود، کمره در موقعیتی قرار میگیرد که تصویر گفتوگوکننده را دچار شکست نکند؛ اما اگر قرار باشد کمره در جایگاه هنری خودش قرار بگیرد، میتواند به شکست تصویر برسد و از یک زاویهی سکسته و غیر معیاری وارد عمل شود. این نوع نگاه، به کشف زاویههای تازهای از اتفاق میرسد و باعث میشود که اتفاق را دگرگونتر از آنچه دیگران میبینند، به نمایش بگذارد. همچنان راوی در تشخیص این که مورد سوژهشدگی سرکشی و عصیان خودش شده یا وضعیت اجتماعی به عنوان یک کل، بر او مثل دیگران سایه انداخته است، دچار سردرگمی میشود و با به میان کشیدن نبود برف و باران که نشانههای زایایی و زندگی اند و نبود شان به نبود نان انجامیده است، به دنبال بیان وضعیت عمومی میپردازد؛ وضعیتی که تا واکنشی باشد برخاسته از کنشهای راوی، زادهی شرایط تاریخی-جغرافیایی است که البته، انگیزههای موجود در نوعیت واکنش دیگران که سوژه را در این خفقان قرار داده است، نیز یکی از دلایل این نازایی – نبود برف و باران و نان- است که با توجه نوع دید روای نسبت به اتفاقاتی که در شعر میافتد، در رابطهای عمقی با این موضوع پردخته نشده و روای انگار در بیت آخر، برای این توانسته باشد یک بیت اضافه کند، خودِ سربههوایش را وارد شعر میکند که به خوانش دیگری از شعر میانجامد و یا در آوردن بیت «برف و باران و نان»، به عنوان نشانههایی از حیات جمعی، دچار روایت مسؤولانه شده است و از وضعیت اجتماعی و محدودیتهای آن بر همگان روایت کرده است.
با توجه به تجربهای که «شمیم فروتن-شاعر» در چند سال کار دارد و همواره در کارگاهها به کارهایش پرداخته شده است، چفت و بست روایت، نشان از بیتوجهی و سطحی گرفتن راوی دارد و راوی تا این که تلاش کرده باشد به خلق یک اثر خلاق برسد، به رفع مسئولیت فکر کرده است و بسیار به سادگی با پر شدن وزن و عروض در بیتها، خودش را از بیتها خلاص شده دیده و نخواسته دخالتی در نحوهی بیان وضعیت با دید هنریتر داشته باشد.
#زاهد_مصطفا
@sheredaneshgah
تنیدن در دام؛ خوانشی از شعر شمیم فروتن
خوانشگر: زاهد مصطفا
بوی خون است، بوی عصیان است/ کاجها تا گلو تبر خورده/ چقدر میوههای خونین را/ از درختان بیثمر خورده
سر پناهی برای خوابیدن/ آجُری را به سرقت آورده/ در تن زخم خوردهی دیوار/ باز هم قُرص بیضرر خورده
در هوایی که برف و باران نیست/ هر طرف قصههایی از نان است/ او که یک تکه استخوان شده است/ جای نان، خونی از جگر خورده
دستهایش به عمق بدبختیست/ در دلش رخت شستوشو دارد/ از سر شام تا اذان خروس/ بار ها زهر بیاثر خورده
یاد آن روزهای بچگیاش/ خانهای را که ساخت ویران شد/ بوی با روت زد به حلقومش/ طعنههایی که از پدر خورده
حَتم دارد که سر بهراه شود/ از تمام خودش جدا بشود/ نه، نه! هرگز چنین نخواهد شد/ دختری را که مغز خر خورده
شعر در خفقان اتفاق افتاده است؛ در وضعیتی از بودن که سوژه، خودش را به شناسایی محدودیتها میرساند و تلاش میکند در انعکاسی از این خفقان و محدودیت، مورد شناخت قرار بگیرد؛ خفقانی که حاصل وضعیت اجتماعی سوژه است. راوی برای این که مورد ترحم قرار نگیرد، از زاویهی دید سوم-شخص، وارد میشود و مانند یک کمره، بدون این که دخالتی در ذهن سوم-شخص داشته باشد، برآمد حالت روحی سوم-شخص را نشان میدهد و با برشمردن برخی از رنجهایی که «او»؛ یعنی سوم-شخص به تجربه گرفته، در تلاش است پنجرهای را به روی مخاطب بگشاید که مخاطب خودش حاضر این تجربهها باشد. روایت سوم-شخص، برای نشان دادن آنچه راوی مد نظر داشته است، موفقانهتر عمل کرده که مسلماً در روایت اول-شخص، دچار شعاف میشد و یا به برانگیختن ترحم مخاطب در مقابل راوی میانجامید و دوم-شخص که بسیار دشوار است مخاطب را طوری در موقیعت سوژهشدگی قرار داد که خودش را در این موقعیت بشناسد و با خودش که در متن جریان دارد، به همذاتپنداریِ قابل شناخت و درکی دست یابد.
سوژهای که در این شعر مورد شناخت قرار گرفته، به شدت در سرکوب زندگی میکند و این سرکوب، تا این که به واکنشی انجامیده باشد، به تسلیم انجامیده؛ تسلیمی که انگار به نهیلیسم رسیده؛ اما پارادوکسی که در آخر شعر اتفاق میافتد، مخاطب را متوجه زاویهی دیگری از این وضعیت میکند که نه تنها عوامل جمعی باعث شکلگیری این وضعیت شده، بلکه نوعیت سوژهبودگی سوژه نیز دلیلی برشمرده میشود برای چنین وضعیتی و راویای که در آخر از سر به راه نشدن سوم-شخص (سوژه) میگوید. از این جا میتوان دوباره برگشت و شعر را بر محور این سربهراه نبودن به خوانش گرفت. این که عصیان و سربهراه نبودن سوژه، باعث شکلگیری چنین وضعیتی شده و بستری را به وجود آورده که دیگر جایی برای خودش باقی نگذاشته است؛ بستری که حاصل برخورد پرخاش سوژه است و سوژه تا این که در کنشی از سوی دیگران، به این وضعیت تن بدهد -اگر بتوان تن دادن گفت که با توجه به بیت آخر هنوز راوی سربهراه نیست و امکانش نمیرود- در واکنشی از سوی دیگران است که دچار این وضعیت میشود؛ واکنشی که محصول کنشهای سربههوای سوژه است و عصیان سوژه، با تصادم به نقطههای حساس اجتماعی و خانوادگی، دوباره بر سوژه منعکس میشود و او را دچار محدودیت، خفقان و خوردن خون جگر میکند.
در نگاه اول، با سوژهای در این شعر روبهروییم که سرخورده شده، بارها با این که مرگ -زهر- را تجربه شده است: «دستهایش به عمق بدبختیست/ در دلش رخت شستوشو دارد/ از سر شام تا اذان خروس/ بار ها زهر بی اثر خورده»؛ اما این تجربه موفقانه نبوده و دست این خفقان یا زندگی را از یخن سوژه خلاص نکرده است؛ اما در نگاه بعدی، با سوژهای روبهروییم که سرخورده و منفعل نیست و در حقیقت دچار دامی شده است که خودش برای خودش تنیده و دوست دارد این دام را همچنان بتند. دامی که در وضعیت امروز افغانستان، بیشتر نسل جوان در خانواده و اجتماع برای خود میتنند و با بیرون زدن از قواعد و اصول خانوادگی-اجتماعی، مورد سرزنش و طردشدگی قرار میگیرند و همچنان دست و پا میزنند تا تن به کهنالگوهای اجتماعی و خانوادگی ندهند و به عنوان لکهی ننگ خانواده، به دنبال برساخت زندگی در بستر دیگری باشند تا نسل بعد، دچار این بازدارندگیهای خانوادگی-اجتماعی نباشد. همانطور که در جریان روایت، نشانههایی از خستگی و در خودفرورفتگی سوژه را شاهدیم، در آخر نیز با مغز خری که خورده است، متوجه خستگی و کسالت او استیم و به نوعی، سرکشی یا کنشهایش که موجب واکنشها و قرار گرفتن سوژه در این موقعیت شده را به خوردن مغز خر ربط میدهد و به شکلی از اعتراف تن میدهد که فقط دیگران- آنان که مقابل کنشهای سوژه به واکنش و سرزنش دست برده اند- حرف شان حرف حساب است و مغز آدم خورده اند. این برخورد طنزی، توانسته قسمتی از بار را از دوش راوی بردارد.
ادامه دارد...
Boshqa reja tanlang
Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.