رخسار بیستون
198
Obunachilar
-124 soatlar
-37 kunlar
-330 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
Repost from غزاله غفارزاده
🔸نمیتوان پذیرفت که یک کشاورز [حتی اگر بیسواد باشد] از بذر، چگونگی آبیاری،کاشت و درو اطلاع نداشته باشد...
بنابراین از نویسندۀ داستان بهطورطبیعی انتظار میرود که از مصالح کار خودش یعنی تکنیک داستان، زبانِ قصه، چگونگی انتخاب موضوع و تاریخ قصه اطلاعات کافی داشته باشد و بهاندازۀکافی داستان خوانده باشد،علاوهبر همۀ اینها پُرشور و فعال با صحنههای گوناگون زندگی درگیر شده باشد، چون درنهایت داستاننویس، راویِ چشماندازهای تیره و شاد و خاکستری زندگی است.
داستایفسکی بهعلت آرمانخواهی نخستین دوران جوانی زندگیاش دستگیر میشود و با صحنهسازی تا پای چوبۀ دار میرود و بعد، پنج سال حبس میکشد. حاصل این پنج سال حبس و تیرهروزی و مشقّت کتاب «خاطرات خانۀ مردگان» است.
از کشمکشها و درگیریهای همینگوی در میادین جنگ و دریا و شکار کوشهماهیها و سفر به آفریقا... کتابهای «وداع با اسلحه» و «پیرمرد و دریا» و... بهوجود میآید...
بقیۀ نویسندگان جهان هم از مشاهدات و تجربیاتِ پُربار خود نوشتهاند...
کتاب: بنیادهای داستاننویسی، منصور یاقوتی، نشر کیانافراز، صفحه ۱۳
@ghazaleghaffarzadeh
Hammasini ko'rsatish...
Hammasini ko'rsatish...
Repost from KurdPress Iran || خبرگزاری کُردپرس _ بخش ایران
Photo unavailableShow in Telegram
🔸اسطورە ی زن انقلابی کُرد بر سر دار
✍️صلاح الدین خدیو
🔸پنجاه سال قبل در چنین روزی لیلا قاسم دانشجوی انقلابی کُرد به دست دولت صدام حسین در زندان ابوغریب بغداد به دار آویخته شد. لیلا نخستین زن کُرد است که در جریان جنبش ملی کُرد رسما به اعدام محکوم می شود.
kurdpress.com/x47vn
.........................
@KurdPress_Iran
نقش قلم
محمد امجدیان
دیواره بیستون
صعود مسیر قرارگاه به جان پناه کام اژدها
روبروی ما دیواره بیستون قد علم کرده و این کوه با صخره های بلند و رعنا ما را پذیرا می شود.
در بیستون، این دیارِ یارانِ جان و عشق در پگاه دل انگیزی، مورخه بیست و یکم اردیبهشت ماه هزار و چهارصدو سه با هماهنگی از قبل، ساعت شش صبح با همنورد و پیشکسوت گرامی آقای محمود انصاری و همنوردش علی کتابی که از کنگاور آمده اند، دیدار می کنیم.
وسایل فنی جهت صعود تقسیم می شود وبا کوله ها ی سنگین به سرپرستی آقا سید فریبرز حسینی راهی دیواره می شویم.
همنوردان جان: محمود انصاری، علی آقا کتابی، آقا سید فریبرز حسینی، فرهاد نامداری، احسان نادری، بهزاد مرادی، محمد امجدیان
🌱🌸🌱
https://telegram.me/mohamadamjadean
💧✍
نقش قلم
محمد امجد یان
خانه دوست کجاست
مادربزرگ انسان شریفی بود و مثل همیشه بوی شکوفه های بهار نارنج می داد.
در کردستان نام انار را "هَنار" صدا می زنند و یا میوه ی انار را "هَنار" نگارش می کنند، اما در میان بیشتر کُردها نارنج همان نارنج است.
مادر بزرگ در یکی از روستاهای خوش آب و هوای نزدیک کردستان به دنیا آمده بود، و در آستانه جوانی در روستای نزدیک زادگاهش ازدواج می کند.
او چند سال پیش در سن کهولت از دنیا رفت و با شیون و عزای اقوام به خاک سپرده شد.
روزی که مادر بزرگم نارنج از این دنیا رفت، شکوفه های انار همه بر زمین پَرپَر شدند، بعد از چند ماه مادرم انار(هنار) هم زود پیر شد، به راستی در این روزگار آدم ها چه زود پیر می شوند!؟
یک روز که برای چندمین بار بر سر مزار مادر بزرگ رفتم با حالت مویه گفتم : مادر بزرگ تو رفتی و همه مهربانی ها را با خودت بردی، آری تو رفتی و چنان فاصله بین اقوام افتاده که نگو... من گدای عشقم مادر بزرگ...
زمانی که پدر بزرگ و مادر بزرگ در قید حیات بودند، محیط و فضای خانه شان حال و هوای خاصی داشت، مادر بزرگ شوخ طَبع، خوش اخلاق و مهربان بود و با پوشش لباس کُردی چهره اش برازنده ترمی شد.
زمانی که زنده بود دو سه ماه یک بار برای دیدارش به روستا می رفتم، دیدار زمانی بود که آن جا هنوز فقط یک راه مالرو به صورت پاکوب داشت که با پیمودن آن وارد دهکده می شدیم، آری هنوز جاده ای احداث نشده بود و ماشینی که ما را پشتِ پرچین باغ های نزدیک به روستا پیاده می کرد، می بایستی با راه پیمایی طولانی خود را به خانه مادر بزرگ می رساندیم .
آن روستا با وجود طبیعت بِکر چهار فصل سال دلفریب و زیبا بود، به گفته سهراب سپهری: در آن جا مردمانی زندگی می کردند که دانه های دلشان همچون دانه های انار پیدا بود.
باغ ها و چشمه سار های آن جا شبیه به باغ بهشت بود و جالب تر اینکه خانه ها یی که از گِل رُس بنا شده بودند با نمایی باستانی حس خاصی داشتند.
صبح ها شعله ی آتش، گُر تنور و عِطر نان تازه دهکده را فرا می گرفت، و در آن میان دودِ تنور از بام کلبه ها سبک و آرام به طرف آسمان اوج می گرفت و از دور بسیار رؤیایی و شیرین بود.
اطراف خانه ی مادر بزرگ از درختان گِردو محاصره شده بود و باعث تعجب بود که مادر بزرگ (نارنج) با آن چهره مهربان و نحیف چطور بین آن همه درختان کهنسال که سر از در و دیوار خانه اش بر آورده بودند نفس می کشید.
آری در آن دهکده نیز باغ های پر بار و زیبا با میوه های فراوان زیر نور خورشید می درخشیدند و ما با رؤیا های کودکانه در میان سکوت باغات نظاره گر میوه های کال و رسیده بودیم.
یادش بخیر مادر بزرگ گاهی برای دیدن ما به کرمانشاه می آمد، کنارش می نشستم و به قصه ها و حرف ها ی دلش گوش می دادم و عاشقانه دست پرمهرش را می بوسیدم.
او باز با همان سادگی و یکرنگی دست در جیب جلیقه اش (کُلنجه) که از سکه های پهلوی تزئین شده بود می کرد و مُشتی کشمش و گِردو به من می داد و می گفت:
روله ایِیش بَهش تو، به خوه، نوش گیان
(پسرم این هم سهم تو بخور نوش جان)
🌈☀️🌈✍
https://telegram.me/mohamadamjadean
رخسار بیستونhttps://telegram.me/mohamadamjadean
00:58
Video unavailableShow in Telegram
فریاد مرا بشنو
دیواره بیستون، خروش آبشاران👌👍🌺
نقش قلم
محمد امجدیان
آسمان می گرید
آسمان می گرید، آسمان بیستون سال هاست گریه نکرده است، گاهی مهربانانه می گرید و گاهی می غرد وباران یکسره می بارد، فریاد بیستون به پراو می رسد، خروش آبشاران است و زمزمه های عاشقانه، تو هم ای خسته دل بیا با ما برقص، فریاد دل های عاشق است، بیا دل ها زنده شده اند. آری بیستون به رقص آمده است، رقص آبشاران است، سنگ ها وصخره ها با نجوای آبشاران می رقصند، گل ها و گیاهان هم دست در دست هم می رقصند، صدای باران به یاد شیرین و فرهاد بر طبل می کوبد و همچنان چه زیبا می نوازد ،دشت ها همه سبز.
رودها با نجوایشان فریاد دره ها را به سریالان می برند و خبر می دهند که بهار آمده، دریا در انتظار ماست.
🌺🌾🌺