cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

(مهارتهای سلامتی و توانمندی)

استاد بابک مربی مهارت های زندگی و خودشناسی؛محقق و تسهیل گر https://idpay.ir/salamatib لینک پرداخت https://zarinp.al/razeghoghnos.ir @salamatib_ad

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
913
Obunachilar
+224 soatlar
-27 kunlar
-630 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

00:44
Video unavailableShow in Telegram
هیچ تفاوت بنیادی در درک درد و خوشی و عشق و دوستی و ترس و اندوه و شادی در حیوانات وجود ندارد. اینکه ما برخی حیوانات را به چشم دوست یا موجودی شایستهٔ حمایت می‌شناسیم و برخی دیگر را سزاوار قتل و شکنجه و اسارت، فقط و فقط از شرطی‌شدگی موروثی ما ناشی می‌شود. چشم‌ها را باید شست. جور دیگر باید دید. تالین ساهاکیان @salamatib
Hammasini ko'rsatish...
2.86 MB
9🥰 2🤩 1
🎥 فیلم مقیمان ناکجا دانلود و تماشای رایگان | فیلیمو https://www.filimo.com/m/tmng8/%D9%85%D9%82%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86_%D9%86%D8%A7%DA%A9%D8%AC%D8%A7 @salamatib
Hammasini ko'rsatish...
مقیمان ناکجا

فیلم مقیمان ناکجا نسخه کامل با تخفیف ویژه در فیلیمو به صورت قانونی با بالاترین کیفیت | ساخته ی شهاب حسینی و در ژانر درام و رازآلود با بازی

4
00:30
Video unavailableShow in Telegram
🔴 گل بریزید نقل بپاشید، شام جشن و شادیه ♻️ حلول ماه ذی الحجه و فرارسیدن سالروز پیوند مبارک و پر برکت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (علیه السلام) و سیدة نساء العالمین حضرت فاطمة الزهراء (سلام الله علیها) مبارک و خجسته باد. #روز_ازدواج عضویت در کانال 👇🏻 📡 @salamatib
Hammasini ko'rsatish...
10.95 MB
5
00:13
Video unavailableShow in Telegram
🍃🌺🍃 بگو: «آیا غیر خدا، پروردگاری را بطلبم، در حالی که او پروردگار همه چیز است؟! انعام ( ١٦٤ ) https://t.me/erteshadad با آگاهی از راز اعدادو سمبل ها پی به رسالتت ببر
Hammasini ko'rsatish...
8.99 KB
2
Photo unavailableShow in Telegram
40 روز بابخشش خدا همسفر شوید .https://t.me/shokrgozarirazghoghnos
Hammasini ko'rsatish...
3👍 2
05:07
Video unavailableShow in Telegram
🔴 توضیحات #دکتر_حریری در مورد #آب_یونیزه_قلیایی #هگزاکونال یا #آب_شش_ضلعی 🔻لطفا کلیپ های بیشتر درمان شدگان در لینک t.me/salamatib مشاهده بفرمائید مشاوره و سفارش09176478846 جابر 🧲 t.me/salamatib ❄️ شاد و تندرست باشید ❤️ @salamatib
Hammasini ko'rsatish...
66f35090d67af2ec343fae8e2d6959ff16249338-144p__752573.22 MB
2
پروژه خیرخواهانه تهیه و توزیع ۳۳۳ساندویچ الویه مرغ به یاری پروردگار متعال در تاریخ جمعه اول تیر این پروژه انجام میپذیرد . همراهی شما موجب دلگرمی و ایجاد وحدت و گسترش عشق و‌آرامش خواهد بود . گروه حامیان خیرخواه رازققنوس
Hammasini ko'rsatish...
8
00:29
Video unavailableShow in Telegram
Hammasini ko'rsatish...
2.19 MB
5
امروز ساعت ۵ صبح دخترم بیدارم کرد گفت بابا من عروس دارم من و میبری سالن گفتم اره دخترم میبرم وقتی امدم از در پارکینگ بیرون تو ماشین نشستم تا دخترم بیاد دیدم یه اقای پاکبانی داره کوچه رو جارو میکنه ولی خیلی ناشیانه و اصلا معلومه بلد نیست خب من پاکبان کوچه رو میشناختم اقای عزیزی یه پیرمرد خوش برخورد و با حال بود.. ولی نوع جارو كردن این كمى ناشيانه بود؛ تا حالا  در طى صدها روز ده ها پاكبان رو ديدم و حاليم بود كه اين يارو اين كاره نيست؛  رفتم دخترم و رساندم و برگشتم دیدم هنوز داره با آشغالها بازی میکنه. كم كم اين مشكوك بودنش رفت رو مُخم. در ماشین  رو باز كردم و صداش كردم «عزيز   خوبى؟ يه لحظه تشريف بيار. خيلى شق و رق   اومد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش خيلى شُسته رُفته جواب داد: «سلام. در خدمتم  مشكلى پيش اومده؟» از لحن و نوع برخوردش جا خوردم. نفس هاش تو سحرگاه زیادی پر انرژی بود؛ به ذهنم رسید که یه کم مهربان تر برخورد کنم. "خسته نباشی گفتم بیا تو الاچیق یه قهوه بزنیم" بعد تكه پاره كردن يه چندتا تعارف  اومد داخل و نشست. اون يكى هدفون هم از گوشش در آورد؛ دنباله سيم هدفون رو با نگاهم دنبال كردم كه ميرفت تو يقه ش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو مي شد. پرسيدم «چى گوش ميدى؟». گفت: «يه كتاب صوتى به زبان انگليسيه». كنجكاوتر شدم : « انگليسى؟! موضوعش چيه؟» گردنشو كج كرد و گفت: «در زمينه اقتصادسنجى». شكّم ديگه داشت سر ريز مي شد! « فضولى نباشه؛ واسه چى يه همچی چيزى رو مى خونى؟». با يه حالت نيم خنده تو چهره ش گفت: «چيه؟ به يه پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه؟ ... به خاطر شغلمه. » از سرایدار ساختمان دو تا ابجوش گرفتم دو تا علی کافه انداختم رفتم سر میز متعجب تر پرسیدم که  متوجه نميشم اين اقتصاد و سنجش و اين داستان ها چه ربطي به كار شما داره؟». نگاه ش را يه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد و گفت: « من استاد هستم تو دانشگاه. » قبل از اينكه بخام چيزي بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم و ادامه داد: « من پدرم پاكبان اين منطقه است. اقاى عزيزى. در مورد شما  و روانشاد پسرتونم  هم براى ما خيلى تعريف كرده همیشه میگفت یه پهلوون تو کوچه هست که مهربانه.   امشب تا دیدم شناختمون چون عکس تون رو با بابا دیده بودم.  جناب خمارلو  من دكتراى اقتصاد دارم؛ و دو تا داداشم يكي مهندسه و اون يكى هم داره دكتراشو مي گيره. به پدرم هر چى ميگيم زير بار نمى ره که بازخريد شه؛ ما هم هر ماه روزايي رو به جاى پدرمون ميايم كار مى كنيم كه استراحت كنه. هم كمكش كرده باشيم هم يادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اينجا رسوند.» چند لحظه سكوت فضای بین ما  رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل شده بود. استكان رو گذاشتم رو ميز و بلند شدم رفتم سمتش. بغلش كردم و گفتم «درود به شرفت مرد. قدر باباتم بدون. خيلى آدم درست و مهربونیه.. ✍️ سپهرخمارلو @salamatib
Hammasini ko'rsatish...
20