Giltaj
پایگاه گیلان شناسی تنها کانال رسمی مجله گیله وا و نشر گیلکان در تلگرام جهت ارتباط با ادمین لینک زیر را لمس کنید 👇👇 @giltajadmin
Ko'proq ko'rsatish794
Obunachilar
+224 soatlar
+57 kunlar
+1930 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
■ چهار خرداد ۱۴۰۳
درگذشت نینواز سنتی مازندران
زنده یاد خلیل طهماسبی عمران
صبح دیروز جمعه چهارم خرداد۱۴۰۳، شنیدن خبر مرگ خلیل طهماسبی، تلخ و تاریکم کرد. مرد خاموش بود و تنها با لله وایش حرف می زد. شریف و پاک و بی غش. امروز رفیقی دیگر، از آمل زنگ زد و گفت پیکرخلیل را به سنگال چلاو آمل بردند وبه خاک سپردند، به همان جا که خلیل سال هایی دراز، از کودکی و نوجوانی، در دلً بیشه هایش منزل داشت و گاو مردم را می چرانید، همان جا که پلنگ بر او چنگ انداخت و زخمی اش کرد و او از چشمان زیبای همان پلنگ می گفت که پس از به زخم کشیدنش، بر بلندایی درتاریکی ایستاد و با چشم های سبز فسفری اش، دمی بر او نظر افکند و در سیاهی های بیشهی سنگچال گم شد. خلیل را از سال های دور می شناختم که علی هاشمی چلاوی، دوست مهربان شاعرم، او را از خلوت تاریک بیشه هایش، به فرهنگخانه مازندران در ساری آورد و رفیق زنده یادم احمد محسن پور با او حرف زد و صدای لله وایش را ضبط کرد و او را به روشنی های شهر کشید. خودش به زبان سادهی گالشی اش می گفت: من مردی وحشی بودم ودر جنگل برای دل خود و گاو هایم ساز می زدم. (با دست علی هاشمی را نشان می داد و می گفت): این آدم مرا به شهر برد! با مهر و سپاس به علی نگاه می کرد و صمیمانه دوستش داشت. پس از آن بود که شهر خلیل را شناخت. محسن پور قطعاتی به روایت خلیل طهماسبی ساخت و نامش را در آلبوم "موسیقی مازندران" خود ثبت کرد. آن گاه صدای خلیل شنیده شد؛ تنها صدای لله وایش، ونه آن صدایی که درونش را از حد کار توان فرسای سخت و تنهایی، می خراشید و او آن را با زبان سازش می مویید.
در دانشنامهٔ مازندران انوشه نیز، از خلیل این گونه یاد شده: " طهماسبی عمران، خلیل، فرزند حسین علی(سنگ چال، آمل۱۳۳۴ش_. ) راوی و نوازندهی لله وا، نواختن ساز را از پدر فرا گرفت و...روایت هایش پایهی برخی از آثار تولید شدهی گروه های موسیقی بومی مازندران بوده است. حالا باید پس از خط تیره در آن پرانتز نوشت: همانجا، خرداد ۱۴۰۳) نام او، در سال ۱۳۹۹ به شمارهی ۵۲، درفهرست گنجینهی زندهی بشری سازمان میراث فرهنگی ایران ثبت ملی شده است.گنجینه ای که دیگر زنده نیست! در درازای آن بیماری جانکاهی که پشتش را به خاک زد نیز، هیچ سازمان و نهاد فرهنگی مربوطه، عنایتی نداشت و یادی از اونکرد.مرد خسته و زخمی و درد آلود و خاموش در خاک خفت و هیچ نگفت. اما درود بر فرشاد فدائیان که آدم ها را از بوی سوز دل هاشان می شناسد. او در واپسین سال عمر خلیل به سویش شتافت و مستند درخور درنگِ *خلیل* را ساخت؛ که به قول خودش، اگر نمی ساخت، حسرتش تا هميشه با او می ماند.
یاد خلیل طهماسبی عمران، زنده می ماند واین نصیب همه نمی شود!💚
https://www.instagram.com/p/C7Z_BYrIjeX/?
igsh=dHFoY21xd3RiN2tu
Photo unavailableShow in Telegram
💮 جامهای زرین ۳۰۰۰ ساله به گیلان بازگشتند
در نخستین روز از روز جهانی موزهها و هفته میراث فرهنگی، امروز ۲۹ اردیبهشت ماه در موزه باستانشناسی شهر رشت از جامهای زرین عمارلو و کلورز با قدمت ۳۰۰۰ سال پیش رونمایی شد؛ این جامها به مدت یک هفته در موزهی باستانشناسی رشت در معرض دید همگان قرار میگیرد و پس از آن دوباره به مخزن موزهی ملی ایران بازمیگردد.
@giltaj
❤ 4👌 2🥰 1
🌪
✍م. پ. جکتاجی
کویا ایسام نانم!
نه بندی نها وارگانم مرا اونا
نه بندی تانه مرا بداره خو تنگه مئن
اَ جولفٚ جا جگا میان ایسام تنها
اگه تی قشنگٚ گئسهیا
والانی شانه جا
سردی گیرم آیم بوجور
یافم مرا
برگردان:
کجا هستم، نمیدانم!/ نه بندی است که خود را بدان بیاویزم/ نه بندی میتواند مرا در خود نگهدارد/ در این سیهچالهی عمیق ماندهام تنها/ اگر گیسوان زیبایت را/ از شانه بیاویزی/ نردبان میگیرم خودم را بالا میکشم/ پیدا میکنم خودم را.
#م_پ_جکتاجی
https://t.me/gilebaraze
@giltaj
گیلهبرازه
نویسه ادبیِ گیلهبرازه شعرِ مدرنِ گیلکی مدیر: مهرداد پیلهور با همکاری شورای دبیران راه ارتباطی و ارسال آثار : @Mehrdadpilehvar
👍 6❤ 3👏 2🤩 1
Photo unavailableShow in Telegram
رونمایی از جامهای طلای عمارلو و کلورز رودبار
مکان : رشت ، خیابان بیستون ، موزه رشت صبح شنبه ۲۹ اردیبهشت
@giltaj
Photo unavailableShow in Telegram
نشست تخصصی معماری معاصرگیلان ، در محل نمایشگاههای بین المللی استان گیلان
@giltaj
■ یادداشت های روزانه
اکبر آقا را همه می شناسند. فیزیک بدن او و نوع کارش که با سخت کوشی همراه است او را پیش همه همشهریان شهره و آشنا کرده است. او ۵۰ سال است که در کار فروش و پخش مطبوعات است. با همین کار، زندگی را تاب آورده و زن و بچه را نان داده و با حداقل ها گذران کرده است. اوایل کیوسک مطبوعاتی داشت و جایش ثابت بود ولی بعد آن را از دست داد و با یک دوچرخه دست دو روزنامه و مجله پخش می کرد. تا چندی پیش سوار دوچرخه می شد حالا اما پیری و بیماری نمی گذارد سوار آن شود. فقط دوچرخه را با تمام بار روزنامه و مجله با خودش می کشد.
امروز که دیدمش و سلام عیک کردیم یک روپوش بلند پلاستیکی سفید بی رنگ بر تن داشت که تا پایش کشیده میشد . با اینهمه زیر باران تند رشت خیس آب شده بود . او به هیچ جایی نرسیده است جز داشتن یک زندگی ملال انگیز تکراری اما شرافتمندانه با خدمات مطبوعاتی در حد توزیع ، همین ! آیا در عالم مطبوعات آب از آب تکان میخورد؟
اکبر آقا زمانی که «دامون» را داشتم نماینده نشریه بود. اوایل کار گیلهوا هم با من همکاری داشت . از آن زمان می شناسمش. شاید ۴۴ سال. من هم همین حدود دارم کار مطبوعاتی می کنم. هر سال سخت تر از سال قبل و این سختی تمامی ندارد.
جامعه همپای اکبرآقا و من در این سالها از مطالعه انبوه به مطالعه اندک آن هم در دنیای مجازی رسیده است. من و گیله وا و امثال من و نشریات ما هیچ، راستی اکبرآقا باید چه بکند؟
دوشنبه – ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
@giltaj
👍 5😢 4❤ 1