cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

روانشناسی کاربردی

مشاوره پیش از ازدواج ، اختلافات زناشویی . استاد دانشگاه تهران آموزش مهارت های زندگی رواندرمانگر ومشاور، سکستراپ، هیپنوتراپ و مطب‌ : مترو سبلان ، مدنی شمالی بعد از خیابان بخت آزاد پلاک ۸۵۵ 09120173414 لینک کانال: https://telegram.me/behrouzravanshenasi

Ko'proq ko'rsatish
Mamlakat belgilanmaganTil belgilanmaganToif belgilanmagan
Reklama postlari
282
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

همراهان محترم لطفا از این به بعد مطالب کانال را در اینستاگرام پیگیری نمائید ، به علت کمبود وقت فعلا در تلگرام پستی نخواهیم داشت و در دو پیج فعال اینستاگرام دکتر بهروز رجبی در خدمت شما خواهیم بود . آدرس هر دو پیج در دو پست بالا در دسترس شما همراهان خوب کانال قرار دارد . پاینده باشید و ماندگار🙏🙏🙏🙏🙏
Hammasini ko'rsatish...
دخترکم برگرد، حتی اگر هزارسال است که رفته‌ای، برگرد به آغوشم، حتی اگر ده ها هزار بار اشتباه کردی، تو تکه ای از جان منی و من در قبال جان کوچکم مسئولم. لعنت به من اگر با تو آنقدر بد تا کنم که از بی مهری‌ام به دست‌های سرد غریبه‌ای پناه ببری. برگرد دخترکم، اگر به دنبال نور رفتی و به سیاهی رسیدی، اگر به دنبال عشق رفتی و به داس‌های خون‌آلوده رسیدی. برگرد، من با تمام عشقی که به تو دارم برای چشم‌های معصوم تو، نور میسازم. برگرد دخترم که هوای بیرون از این خانه مسموم است. هیچ خشمی نیست، هیچ داسی نیست، دستان من خالیست، ببین؛ من پر از عشقم برای تو، درست شبیه به روزهای کودکی‌ات، درست شبیه به اولین باری که نام مرا با لحن شیرین کودکانه صدا کردی، که لبریز شدم از اشتیاق، که بال هایی کم داشتم برای پرواز! دخترکم، خطای تو، خطای من است، برگرد و آغوش مرا محکم‌تر بچسب، که بازهم پناه می‌شوم، که باز تکیه گاه می‌شوم، که خورشید می‌شوم برای روزهای سرد نوجوانی‌ات، روی آغوش من همیشه حساب کن دخترم #نرگس_صرافیان_طوفان‌ با بغض، برای رومینا 🖤 پ.ن؛ دختر #عشق می‌خواهد، و آغوش امنی برای دخترانگی به دخترانتان عشق بدهید #دکتر_بهروز_رجبی_روانشناس_بالینی @dr.behrouz.rajabi https://www.instagram.com/p/CA-KF9Jj2Mp/?igshid=6epaidkw3nxk
Hammasini ko'rsatish...
dr behrouz rajabi (l.n 1024)

دخترکم برگرد، حتی اگر هزارسال است که رفته‌ای، برگرد به آغوشم، حتی اگر ده ها هزار بار اشتباه کردی، تو تکه ای از جان منی و من در قبال جان کوچکم مسئولم. لعنت به من اگر با تو آنقدر بد تا کنم که از بی مهری‌ام به دست‌های سرد غریبه‌ای پناه ببری. برگرد دخترکم، اگر به دنبال نور رفتی و به سیاهی رسیدی، اگر به دنبال عشق رفتی و به داس‌های خون‌آلوده رسیدی. برگرد، من با تمام عشقی که به تو دارم برای چشم‌های معصوم تو، نور میسازم. برگرد دخترم که هوای بیرون از این خانه مسموم است. هیچ خشمی نیست، هیچ داسی نیست، دستان من خالیست، ببین؛ من پر از عشقم برای تو، درست شبیه به روزهای کودکی‌ات، درست شبیه به اولین باری که نام مرا با لحن شیرین کودکانه صدا کردی، که لبریز شدم از اشتیاق، که بال هایی کم داشتم برای پرواز! دخترکم، خطای تو، خطای من است، برگرد و آغوش مرا محکم‌تر بچسب، که بازهم پناه می‌شوم، که باز تکیه گاه می‌شوم، که خورشید می‌شوم برای روزهای سرد نوجوانی‌ات، روی آغوش من همیشه حساب کن دخترم #نرگس_صرافیان_طوفان‌ با بغض، برای رومینا 🖤 پ.ن؛ دختر #عشق می‌خواهد، و آغوش امنی برای دخترانگی به دخترانتان عشق بدهید #دکتر_بهروز_رجبی_روانشناس_بالینی…

🔴 طلاق رو تجربه کردم، بار ها و بار ها ترک شدم، رابطه ایده آلم در آستانه جدایی بود با کلینیک دکتر رجبی آشنا شدم و اون رابطه به من برگشت. 🔺من سال 94 بعد از 10سال زندگی زناشویی جدا شدم و این شوک عاطفی بسیار شدیدی برای من بود، همراه با از دست دادن تمام پشتوانه مالی من هم بود چون با همسرم شریک بودیم و من تمام دارایی هام رو از دست دادم، جایگاه خوب اجتماعیم رو از دست دادم، روحیه ای نداشتم 🔺همیشه از دوستم مشورت میگرفتم و فکر میکردم زخم های من به حدی رسیده که بتونم به زندگی عادی برگردم ولی حالا با درمان دکتر رجبی فهمیدم که ما فکر میکنیم زمان مرهم ماست، زمان مرهم نیست، فقط باعث چشم پوشی ما از زخم هامون میشه و درمان نمیشه 🔺چند سال گذشت و من توی این چندسال نمیتونستم با کسی رابطه دراز مدت داشته باشم و تمام رابطه های من به سرعت بهم میخورد 🔺با آقایی آشنا شده بودم که آقایی خوبی بودند ولی من اصلا مدیریت کردن رابطه رو بلد نبودم، رفتار های درستی نداشتم، هر وقت مشکلاتی پیش میومد من از دوستم میپرسیدم که باید چیکار کنم و در نهایت هر دو آسیب هایی در این رابطه دیدیم و این آقا به بدترین نحو ممکن و بسیار درداور من رو ترک کرد و من برای چندمین بار تنهایی رو شروع کردم 🔺خیلی فکر میکردم چه چیزی در من هست؟ چرا این اتفاقات برای من میوفته؟ چرا مشکل رابطه دارم ؟ از طریق دوستم با دکتر رجبی آشنا شدم و پروسه های درمان را طی کردم و مهارتهای ارتباطی را آموزش دیدم .در حالی که مقدمات آشنایی من با آقای جدیدی فراهم شده بود ولی من اصلا خودم رو حد ایشون نمیدونستم و این من رو عصبی میکرد 🔺پروسه جذابیت درونی، عزت نفس تا اعتماد به نفس را شروع کردم فهمیدم من اصلا خودم رو دوست ندارم، اعتماد به نفس ندارم، جذابیت ندارم و فقط فکر میکردم این هارو دارم، سایه هام رو دیدم، فرافکنی هام رو دیدم، اما باز هم رابطه ی من به چالش میخورد ، من قبلا به تنهایی به هیچوجه از پس مشکلاتم برنمی اومدم باید از دوستم کمک میگرفتم اما با دکتر رجبی زخم هامو میدیدم و تونستم خودم رو کمک کنم 🔺بعد از مدتی باز هم این رابطه من هم در آستانه جدایی قرار گرفت و این آقا قصد ترک کردن من رو داشت که من با کمک دکتر رجبی، برگشتم به لحظه طلاقم و فهمیدم انگار هیچ موضوعی در من حل نشده بودم، تمام زخم هایی که اون طلاق به من زده بود خودشون رو نشون داد، تمام نشانه ها در من وجود داشت، با زخم هام صحبت کردم، آسیب های جداییم رو در خودم حل کردم، فهمیدم چرا در روابطم ترک میشدم و دکتر کمکم کرد که تمام گذشته ام را حل مسئله کنم . معجزه زندگیم با دکتر رخ داد . https://www.instagram.com/p/CA_ExIXpcxo/?igshid=1o1gduabq4cxc
Hammasini ko'rsatish...
dr behrouz.rajabi(ش.پ ۱۰۲۴)

🔴 طلاق رو تجربه کردم، بار ها و بار ها ترک شدم، رابطه ایده آلم در آستانه جدایی بود با کلینیک دکتر رجبی آشنا شدم و اون رابطه به من برگشت. 🔺من سال 94 بعد از 10سال زندگی زناشویی جدا شدم و این شوک عاطفی بسیار شدیدی برای من بود، همراه با از دست دادن تمام پشتوانه مالی من هم بود چون با همسرم شریک بودیم و من تمام دارایی هام رو از دست دادم، جایگاه خوب اجتماعیم رو از دست دادم، روحیه ای نداشتم 🔺همیشه از دوستم مشورت میگرفتم و فکر میکردم زخم های من به حدی رسیده که بتونم به زندگی عادی برگردم ولی حالا با درمان دکتر رجبی فهمیدم که ما فکر میکنیم زمان مرهم ماست، زمان مرهم نیست، فقط باعث چشم پوشی ما از زخم هامون میشه و درمان نمیشه 🔺چند سال گذشت و من توی این چندسال نمیتونستم با کسی رابطه دراز مدت داشته باشم و تمام رابطه های من به سرعت بهم میخورد 🔺با آقایی آشنا شده بودم که آقایی خوبی بودند ولی من اصلا مدیریت کردن رابطه رو بلد نبودم، رفتار های درستی نداشتم، هر وقت مشکلاتی پیش میومد من از دوستم میپرسیدم که باید چیکار کنم و در نهایت هر دو آسیب هایی در این رابطه دیدیم و این آقا به بدترین نحو ممکن و بسیار درداور من رو ترک کرد و من برای…

#جدال‌_عشق‌_و_غیرت هر از گاهی سعی به رها کردن خودش داشت مچش را بیشتر می فشردم. چشمم بسته بود و درد بخیه را به جانم می خریدم. حسام جایی نمیری بمیرمم ولت نمی کنم. ــ تورو خدا ولم کن چکارم داری آخه. دکتر در حالی که مشغول بخیه بود گفت. ــ چکار کردی با خودت جوان؟ حسام با بغض جواب داد. ــ از این آقا بپرس که عشقمو از چنگم در آورد. گوشه ی چشمم را باز کردم. ــ بسه چیزی نگو اینجا جاش نیست. توجیح مناسبی برای بدبخت کردن خودت نیست. بلاخره از بیمارستان رها شدیم. حسام را به باغی که تازه خریده بودم و از قبل آماده کرده بودم بردم. دو نفر از بچه های باشگاه را که با مرام بودند برای کمک خواسته بودم. فکر همه جا کرده و دارو ها و مسکن و سرُم هایی که حسام امکان داشت نیاز پیدا کند با مشورت پزشک برایش آماده کرده بودم. اتاقی امن و بی خطر درست کرده بودیم. اصلا دلم نمی خواست کوچکترین آسیبی به خودش بزند. دم در باغ ایستادم و بوق زدم. ایمان در را باز کرد وارد شدم. حسام ترسیده بود التماس وار دستم را که روی دستی بود گرفت. ــ تورو خدا می خوای با من چکار کنی من که کاری به زندگی شما ندارم. ــ نترس کاریت ندارم اینجایی تا برگردی به حسام چند ماه پیشت. بردیا در سمتش را باز کرد. ــ به آقا حسام گل گلاب خوش آمدی. بیچاره کُپ کرده بود با ترس نگاهم کرد. ــ نترس پیاده شو. بردیا دستش را گرفت و پیاده شد. ایمان در را که بست به سمت دوید. ــ چکار کردی با خود کمیل؟ هیچی بابا رفتم بیارمش رفیق رفقای بیحالش زدن ناکارم کردند. ــ بردیا با ناراحتی گفت: ــ گفتیم بذار همراهت بیایم. از جلو راه رفتم. ــ چیزی نیست خوبم. وارد ساختمان شدیم. به سمت حسام چرخیدم. امشب و استراحت کن از فردا خیلی کار داریم. ــ چکار داری آخه با من؟ صورتم را به صورت زرد و بیحالش نزدیک کردم. بوی بد تنش صورتم را مچاله کرد. ــ باید ترک کنی والا بیرون رفتن از این خونه محاله. اخمی کرد: ــ چرا باید ترک کنم؟ ولم کن برم نمی خوام نمی تونم. توی صورتش غریدم. ــ باید ترک کنی... باید. ــ خب چرا؟ اصلا تو چکار به من داری؟ غرور و غیرتم را زیر پا گذاشتم. انگشت اشاره ام را به جای نامعلومی کشاندم. ــ باید به خاطر زن بارداری که بادیدن تو توی اون هوای سرد به زانو افتاد ترک کنی. باید به خاطر اون بیچاره که چند روزه خواب و خوراک نداره و تا صبح پشت پنجره می ایسته و اشک می ریزه ترک کنی. غریدم. ــ فهمیدی؟ مات و مبهوت نگاهم کرد... #دکتر_بهروز_رجبی_روانشناس_بالینی @behrouzravanshenasi
Hammasini ko'rsatish...
N✅با كودكان بيش فعال چگونه رفتار كنيم!؟ ⁉️نقش والدین دربرابرکودکان بیش فعال چیست!؟ #دکتر_رجبی_روانشناس_بالینی #درمان_غیر_دارویی_بیش_فعالی_کلینیک_دکتر_رجبی @behrouzravanshenasi
Hammasini ko'rsatish...
20.50 MB
تعارض در روابط زناشوئی پدیده ای غیر قابل اجتناب و طبیعی است و نمی توان آن را حذف کرد، بلکه استفاده ی خلاقانه از تعارض در جهت رشد پرسش ها و آرای جدید و خلق یک فضای همکاری و مشارکت هوشمندانه است. 5 دلیل اولیه برای  اختلافات عمده: 1: علایق متفاوت 2: عدم صرف زمان با همدیگر 3: تعارض با خانواده ی همسر 4: تفاوت های مذهبی 5: نگرش راجع به مسائل جنسی برای حل هر تعارض نیاز داریم به سه سوال اساسی پاسخ بدهیم: 1: چه کسی درگیر تعارض است؟ 2: منبع و ریشه ی تعارض چیست؟ 3: سطح تعارض چه میزان است؟ زوجین می توانند با مذاکره و گفت و گو راه حل های مختلف را جهت حل تعارض بررسی کنند تا به راه حلی که برای هر دو قابل قبول است، دست یابند و مذاکره ی مطلوب به دنبال به حداکثر رساندن نقاط مشترک است. همچنین می توانند شخص ثالثی (مشاور) را به عنوان میانجی انتخاب کنند که به آنها در یافتن راه حلی برای رفع تعارض کمک کند. حل تعارضات زناشویی در کلینیک آرامشکده مهر به مدیریت دکتر بهروز رجبی استاد دانشگاه تهران ۷۷۶۹۳۹۱۵ #دکتر_بهروز_رجبی_روانشناس_بالینی #روانشناسی #رواندرمانی #کارگاه_آموزشی #کلینیک_دکتر_بهروز_رجبی @behrouzravanshenasi
Hammasini ko'rsatish...
10.83 MB
مناسب برای کودکانی که خواهر و برادر تو راهی دارند. #دکتر_رجبی_روانشناس_بالینی @behrouzravanshenasi
Hammasini ko'rsatish...
7.81 MB
عمق فاجعه اینجاست که هر درخت بلوط بعد از ۴۰ سال میوه میده! شما اگر یک دونه بلوط بکاری بعد از ۵ سال ۷۰ سانت بیشتر رشد نمیکنه! سال ۹۴ ارزش هر درخت بلوط ۱۶۹ میلیون تومان برآورد شده! و در بعضی کشورها تا ۲۰۰ هزار دلار ارزش گذاری شده! یعنی برابر با دیه ۵ انسان! ببین چه سرمایه‌ای در آتش زاگرس سوخت... جا نداره که عزای عمومی اعلام کنیم؟ #دکتر_بهروز_رجبی_روانشناس_بالینی @behrouzravanshenasi
Hammasini ko'rsatish...
5.88 MB
#ستاره_بختم_سیاه_بود قسمت 33 چشم‌هایش روی النگوهای سبز ثابت ماند و حتی نفهمید چه وقت پیرزن النگو فروش رفت. دوباره روزهایش همان سگ دو زدن شده بود و کاری دیگری نداشت. خاله‌اش به خارج از کشور رفت و زندگی شأن رو روال عادی پیش می‌رفت. چندماه گذشت. در این چند ماه خانواده سپهر کم و بیش برای احوال گرفتن از ماندگار می‌آمدند. تا اینکه یک سال گذشت! یک سال از مرگ تازه دامادی که خاک کهنه‌اش کرد و داغش را روی دل‌های همه گذاشت. مجلس نذر بزرگی در روستا به خاطر سپهر برگذار شد و بعد از آن نذر همه‌ی فامیل رخت عزا از تن کندند و شروع یک زندگی عادی را زدند. آن روز ماندگار هم آخرین گریه‌اش را برای سپهر کرد و رخت عزا را در آورد. چند روزی از مجلس نذر گذشته بود که خانواده سپهر دوباره آمدند و ماندگار به فکر این که برای احوال گیری آمدند، با متانت مشغول مهمان نوازی شد. چای‌ها را توزیع کرد و کناری نشست‌. سمین که حالا رنگ و لعابی به صورتش زده بود و لباس اناری رنگ محلی بر تن داشت با لبخند معنا داری گفت: گل‌اندام جان من حاشیه روی بلد نیستم. رک و راست حرف می‌زنم. تو که قانون روستا رو می دونی! ماندگار جان الان دیگه ناموس ما حساب میشه و تو تمام روستا ول‌کردن عروس را نصفه و نیمه ننگ می‌دونند. سپس با لبخند نگاه ماندگار گیج شده کرد و گفت: ما هم ناموس مون رو ول نمی‌کنیم! ماندگار گیج از حرف‌های سمین رو به گل‌اندام کرد و سوالی خیره‌اش می‌گردد. گل‌اندام که تا ته ماجرا رو خوانده بود، سکوت کرد که سمین با تک خنده‌ی گفت: من بهت میگم ماندگار جان! چند روزی میشه لباس عزا رو از تن بیرون کردیم. رسم روستا هم اینه که یه فامیل وقتی عروس شوند بیوه میشه باید خود شون اون و عروس کنه! ما هم اومدیم تو رو دوباره به پسر مون خواستگاری کنیم. اتمام حرفش مساوی شد با صدای بلند «چی» گفتن ماندگار. اصلاً نمی‌توانست این حرف را هضم کند. - چی نداره گل دختر رسم، رسمه! اخم‌های ماندگار در هم می‌رود و با داد گفت: اومدید خواستگاری؟ واسه کدوم برادر تون؟ از دوتاش که برادر شوهرای من بودن خبر دارم که زن دارن سومی که نامردی کرد و من و رها کرد، چهارمی کدومه که من نمیشناسم؟! لبخند سمین جمع شد و آرام زمزمه کرد. - داداش کوچیکه ما از زنش راضی نیست دل زن دوم داشت و کی بهتر از... ماندگار میان حرفش می‌پرد و گفت: آره! کی بهتر از ماندگار بدبخت! کی بهتر از منی که یه بار صورت شوهرم و ندیدم بشم زن دوم برادر شوهرم! سمین هم بد خلق شد. - رسم رسمه دختر جون! عصبانیت ماندگار فوران کرد. - رسم تون اینه که سه زندگی رو بدبخت کنین؟ مادرم از این که زن دومه خیلی خیر دید که من ببینم؟ درب اتاق به یک باره گشوده شد و احمدآقا با ابروان گره خورده داخل شد. رو به ماندگار عصبانی می‌توپد. - چخبره؟ خونه رو گذاشتی رو سرت! سمین جای ماندگار گفت: اومدیم خواستگاری دختر خانوم قبول ندارن! گره کور آبروان احمدآقا کورتر شد و رو به ماندگار عربده می‌کشد. - مگه بی صاحابی که خودت نشستی مجلس خواستگاری! ماندگار اعتراض گونه گفت: اما آقا... - مرگ آقا پاشو برو اون اتاق خودم تصمیم می‌گیرم! اشک در چشم‌های ماندگار حلقه می‌زند و ترس از این که پدرش این خواستگاری مضخرف را قبول کند او را به جنون می‌کشد. با دو خودش را در خمیرخانه پرت کرد و با صدای بلند هق می‌زند. این حق او نبود که وسلیه شخصی کسی شود. مگر جز اموال شخصی آن‌ها به حساب می‌آمد که رهایش نمی‌کردند؟ این موضوع رسم بود و می‌دانست پدرش قبول کرد. اما این را هم می‌دانست اگر پدرش قبول کند خودش را خواهد کشت! چند ساعتی از رفتن آن‌ها گذشته بود و ماندگار هنوز هم در خمیر خانه به سر می‌برد. ادامه دارد... #دکتر_بهروز_رجبی_روانشناس_بالینی @behrouzravanshenasi
Hammasini ko'rsatish...
#ستاره_بختم_سیاه_بود قسمت 32 خاک نریزید بر مزارش، او قرار بود تخت عروسی‌ام را بلند کند؛ نه این که تخت تابوتش را بلند کنید. چرا رفتی؟ مگر قرار نبود به خانه‌ای بختمان برویم؟ پس چرا تنهایی رفتی به خانه‌ای بختت و مرا اینجا تنها گذاشتی؟ یک قطره، دو قطره، سه قطره حتی سیل اشک هم کافی نیست تا غمت را از روی دلم پاک کند. نیامدنت بعضی گذاشت در گلویم که با هر بار باریدن بیشتر شد! قرار بود امروز برایم لباس عروسی بیاوری! پس چرا این لباس سیاه است؟ نکند عروس‌های که بخت شأن سیاه است لباس سیاه می‌پوشند؟ راستی گفتم بخت حالا بخت من سیاه بود تو چرا رفتی؟ باید من می‌رفتم تا کسی دیگری را سیاه بخت نکنم. عکسی را مقابلم گذاشته‌اند می‌گویند تو هستی! آیا از تو سهم من یک عکس بود؟ نه بوی پیراهنی، نه خاطره‌ای یک لبخندی، نه چشمک‌های پُر شیطنتی! هیچ چیز جز یک عکس بیجان با لبخند جذابی که فقط هیزم شد روی آتش دلم. وقتی متولد شدم خواهر دوقلویم رفت، بزرگ‌تر شدم مهر پدرم رفت، عاشق شدم عشقم رفت، حالا که خواستم همسرت شوم تو رفتی! با صدای گریه‌های بلند سمین چشم می‌بندد و گله گذاری از یار نیمه راهش را نیمه رها کرد. او وقتی شنید سپهر مرده، نمرد اما چیزی جز مرده متحرک هم نیست! اشک‌های که گهی رود نیل می‌شوند و گهی دشت کویر! گهی بغضش با صدای می‌شنکد و گهی زهر شد و ته دلش می‌ریزد. نگاه از عکسی که به جانش آتش می‌زند می‌گیرد و چشم ‌می‌بندد؛ تا نبیند مادری را که روی سینه‌اش میز‌ند تا درد پسرش کم‌تر شود، تا نبیند خواهری را که از مُردن برادرش می‌سوزد و کاری از دستش بر نمی‌آید، تا نبیند نامزدی که چیزی جز مُرده متحرک نیست. هفت روز گذشته بود، هفت روز از سیاه بخت شدن ماندگار! دستش را آرام روی آب تکان داد و به چهره‌ای رنگ پریده‌اش در روی آب پوزخند می‌زند. این هفت روز حتی هانیه و پدرش هم کاری به او نگرفته بودند و به حال خودش رهایش کرده بودند. صدای کشیده شدن چیزی را روی خاک حس کرد و با سرعت به عقب برگشت. درست پشت خانه‌ای شأن بود و اگر خطری را حس می‌کرد باید به سرعت خودش را به داخل می‌رساند. با دیدن پیر زن آشنایی النگو فروش تلخ‌خندی زد و رو گرفت. پیر زن با چشم‌های کم سویی نگاه به اطراف چرخاند و با دیدن دختری کنار جوب آب لبخند بر لب‌های خشک و چروکیده‌اش مهمان شد. شاید توانست فروشی داشته باشد. آرام‌آرام سمت دخترک حرکت کرد و با صدای تحلیل رفته‌ای صدایش زد. - دخترم النگو می‌خوای؟ ماندگار بدون آنکه برگردد با پوزخند و لحن تلخی گفت: واسه یه زندگی تباه صدای صدای شرنگ، شرنگ النگو خوشی نمیاره ننه! پیر زن که معنی حرف‌های ماندگار را نفهمیده بود کنارش جای گرفت و شروع به باز کردن گره دستمال النگو‌هایش کرد و در همان حال از النگوهایش تعریف و تمجید می‌کرد. - این بار النگوهای خوشگل آوردم، ببینی عاشق شون می‌شی! یکیش رنگش سرخه خیلی‌ها خریدنی ولی کمی قیمتش بالاست ها... پیر زن همینطور در حال تعریف النگوهایش بود که ماندگار ناگهانی برگشت و گفت: ننه النگوهای مشکی داری که صدای بلند داشته باشه؟ پیر زن اخمی از روی نادانی کرد و گفت: یعنی چی؟ ماندگار دوباره رویش را سمت جوب آب برگرداند و آرام گفت: چون تا همه‌ی روستا باید خبر بشه که بختم سیاهه! پیر زن آرام خندید و گفت: نفهمیدم مادر، گوش‌هایم سنگینه می‌دونی که پیری است و این مشکلات! چی گفتی حالا؟ ماندگار با صدای بلندتری جواب داد. - النگو نمی‌خوام! - چرا دخترم؟ ماندگار نگاهی به او کرد و کمی پولی از جیب لباس محلی‌اش بیرون کرد و داد دست پیر زن. - هیچی ننه جون! ستاره‌ی بختم سیاهه ننه جون، النگو بندازم که چی؟ پیر زن پول را گرفت و گفت: این چیزیه که تو فکر می‌کنی! ماندگار که دیگر حوصله‌ای ماندن را نداشت خداحافظی گفت و راهش را کشید که برود اما پیرزن صدای کرد و سمتش رفت. بعد دست برد وسط دستمالش و النگوی سبز رنگی را بیرون آورد و گذاشت کف دست ماندگار و گفت: بختت سیاه نیست ،تو هم روشن‌تر فکر کن دخترم. اگه به نپوشیدن النگو سیاه بختیت رو نشون میدی حالا با پوشیدن این النگوهای سبز خوش بختیت رو نشون بده! ادامه دارد... #دکتر_بهروز_رجبی_روانشناس_بالینی @behrouzravanshenasi
Hammasini ko'rsatish...