cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

یکشنبه های داستانی

شعر و داستان

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
443
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
-37 kunlar
-730 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Photo unavailableShow in Telegram
🌻 🌻   ... از خودش پرسید‌: اين منم‌؟!  هزاران مگس را دید كه وزوز‌كنان می‌آمدند اطرافش پرواز می‌كردند‌. روی سر‌و‌صورتش می‌نشستند‌. از سوراخ‌های بینی‌، گوش‌، چشم و دهانش می‌رفتند داخل و در جمجمه‌اش جمع می‌شدند‌. سرش را تکان داد خودش را از شر‌شان خلاص كند‌. دست به صورتش کشید‌: خدایا دارم دیوانه می‌شم‌. خدایا‌....  چشم از آینه گرفت و به رج‌ِ آجرها نگاه كرد كه انگار تا بی‌نهايت ادامه داشت‌. فكر كرد‌: شاید آفتاب زده‌!  خم شد‌. صورتش را به شيشه‌ی پنجره چسباند و سر کشید تا تكه‌ای از آسمان را ببیند‌. سايه‌ی کلاغی از روی حیاط گذشت‌. بوی چای دَم‌كرده توی اتاق پیچید‌. دلش ضعف رفت‌. آرزو كرد همين لحظه زن‌‌ِ همسایه در بزند‌. دو نان سنگكِ داغ تحویل بدهد و بعد از پچ‌پچه کوتاهی بگوید‌: نه عزیزم‌، خواب‌ِ زن چپه‌‌؛ غم و ناراحتی‌، شادیه‌. انشااله خبرای خوش بهت می‌رسه‌....  صدای قلدرانه‌‌ی خروس‌ِ لاری آقای حقگو را شنید كه دو خانه دورتر‌.... 🌻 برای دانلود فایل‌های پی‌دی‌اف و صوتی داستان کوتاه (خوشه انگور، انتهای پاییز) روی لینک یکشنبه‌های داستانی کلیک کنید. سپاسگزارم ۱۴۰۳/۳/۱۳ #یکشنبه‌_های_داستانی
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailableShow in Telegram
🌻 🌻 با باز شدن‌ِ گيره‌‌، كمی هوا به تن‌اش رسيد‌. مطمئن بود اگر مجال داشته باشد‌ تكانی به خودش بدهد‌، پرها باز می‌شوند‌، پف می‌كنند و بدن‌ِ مچاله‌اش شكل می‌گيرد‌. تپش‌‌ِ قلب‌اش بيشتر شد‌، اين دفعه از شادی‌؛ از احساس نزديكی به رهایی‌؛ اما بی‌‌فاصله گيره‌ی گوشتی ديگری او را در خود فشرد‌. نااميد شد‌.  صاحب‌ِ گيره گفت: مفت و مجانی كه نمی‌شه‌. منم خرج دارم‌. ديدين كه‌، با كُلی بدبختی گرفتمش‌. تازه آن‌همه دانه‌م كه ريختم براش‌! صدايی گفت‌: تو هم كه همه‌ش بلدی تيغ بزنی‌! : چكار كنم‌؟ روزگارش اين‌جوريه ديگه‌! كسی ديگر پرسيد‌: حالا باس چقد بسفليم‌؟ : هرچه بيشتر پول بدين بيشتر آش می‌خورين‌! صاحب گيره بود كه جواب داد و دوره افتاد‌. بعد از دقايقی گفت‌: بركت‌. حالا همان‌جور كه قول دادم نمايش می‌بينين‌. يه نمايش‌ِ بی‌نظير‌. خوب دقت كنين‌! از خودش پرسيد‌: می‌خواهد چكار كند‌؟ سعی كرد سر بكشد اطراف را ببيند‌. اتاق‌.... 🌻 برای دانلود فایل‌های پی‌دی‌اف و صوتی داستان کوتاه (ذهنِ قفس، پرپرِ خیال) روی لینک یکشنبه‌های داستانی موجود در بیوی پیج کلیک کنید. سپاسگزارم ۱۴۰۳/۳/۶ #یکشنبه‌_های_داستانی
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailableShow in Telegram
🍀 🍀 کتاب‌های رسیده به یکشنبه‌های داستانی: 🍀 آواز سنگ‌ها [مجموعه داستان] 🍀 نوشته: صابر سلیمی 🍀ناشر: ماهتاب غرب 🍀 چاپ: اول. ۱۴۰۲ 🍀شمارگان: ۱۰۰ نسخه 🍀 تعداد صفحات: ۸۹ صفحه 🍀 قیمت: ؟ 🔶 🔶یاد‌آوری: این صفحه مختص اطلاع‌رسانی آثار منتشر شده است. ارزش‌سنجیِ ادبی، و یا نقد می‌ماند بعد از مطالعه و در صفحه (کتاب خوب).
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailableShow in Telegram
🌻 🌻 هیچ ‌یک از نود و شش نفر ساکنانِ مجتمعِ مسکونی هدف متوجه غیبت‌ِ طولانی آقای ‌(‌راستی‌) نشده بودند. این ‌را سرکار‌ غلامی‌، در گزارشش نوشت. او که از سال‌های دور آرزو داشت معلم‌ِ انشاء بشود و از بد‌ِ حادثه‌، تنبلی خودش‌، موضوعی محرمانه یا هرچه‌، به ‌آنچه می‌خواست نرسیده بود‌‌، همیشه سعی می‌کرد تا جایی‌ که می‌تواند با درج‌ِ کامل‌ِ جزئیات‌ هم دلش را تسلی دهد و هم سواد‌ش‌ را به‌رخ‌ِ همکارانش‌ بکشد‌‌؛ اما این مرتبه دیگر فقط بحث این‌ها نبود‌، قضیه خیلی فرق می‌کرد‌‌؛ آنقدر که ناچار به خیالپردازی شد. البته با یک حساب‌ِ سر‌انگشتی می‌شد دقیق نبودن‌ِ آمار را حساب کرد‌‌ چون ساختمان‌، ده طبقه بود و در هر طبقه چهار واحد. گیریم ده‌در‌‌صد‌ِ ساکنانش مجرد‌، ده‌در‌صد متأهل اما اجاق‌کور یا با لحنی ادیبانه‌، بدون‌ِ عقبه‌، ده‌در‌صد تک‌فرزند و بقیه ‌هم سفت‌و‌سخت تنظیم‌ِ خانواده ‌را رعایت کرده‌، فقط دو بچه پس انداخته بودند‌‌؛ با پسر یا دختر بودن‌شان کاری نداریم‌... 🌻 برای دانلود فایل‌های پی‌دی‌اف و صوتی داستان کوتاه (مجتمع مسکونی هدف) روی لینک یکشنبه‌های داستانی کلیک کنید. سپاسگزارم ۱۴۰۳/۲/۳۰ #یکشنبه‌_های_داستانی
Hammasini ko'rsatish...