⛓تعظیم 🔥خورشید⚡ و ماه🌘
❌❌❌❌ کانال انتقال یافت این کانال علاوه بر دو تا رمان متفاوت دیگر چند پارت هم جلو تر است👇👇 https://t.me/joinchat/qoxC4PJmnldjNzhk ❌❌❌❌
Ko'proq ko'rsatish1 016
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
❌❌❌❌
کانال انتقال یافت این کانال علاوه بر دو تا رمان متفاوت دیگر چند پارت هم جلو تر است👇👇
https://t.me/joinchat/qoxC4PJmnldjNzhk
❌❌❌❌
یه کانال پر از میم های احساسی🖤💔
اگه میخوای حرف دلت رو بشنوی یه سر به کانال زیر بزن👇💔🖤
~♡~♡~♡~♡>>>♤<<<♡~♡~♡~♡
دیدی یسری عکسا سیاه سفیدش قشنگه
و هیچ جوره با رنگی اش نمیشه کنار اومد؛
یسری آدمام همینن، تو نباید رنگ شونو ببینی، همون سیاه سفید شون قشنگ تره ...
بخوام واضح تر بگم نباید بهشون نزدیک شی و باهاشون خیلی صمیمی شی و همه رنگ هاشونو بشناسی باید همونجور از دور به سیاه و سفید بودن شون نگاه کنی و لبخند بزنی ...
لبخندی از روی رضایت
رضایت اینکه بهش نزدیک نشدم که بیشتر بشناسم اش تا وقتی شناختم اش یهو عوض شه و اونی نباشه که فکر میکردم ...!
پس یادت نره سیاه سفید بعضی آدما بهتره ...
#میم_نَ
@ryo_roman|🧩
‼️سکس گروپی #تجاوز به دختره که وسط راه #خوناشام🔥 هاتمون میرسه و اوووف 🤤 نمی تونم بگم خودت بخون😜👇
https://t.me/joinchat/iqrSS93iQ9cyNGM0
رمان خوناشانی 💯هات🔥سکسی🔞خشن
‼️‼️رومن خوناشام خشن و با روحیهی یاغی گری سالهاست که #سکس نداشته حالا حساب کن با گیر انداختن دختر لوند و زیبا چه بلایی که سرش نمی یاره🙈🤤🤤🤤 😱😱🙈
بعد سال ها سکس بالاخره #دختری پیدا کردم که شقم میکنه. لبخند ترسناکی زدم که دندون های نیشم نمایان شد.
دختره تا #دندونام و دید جیغی زد و پا به فرار گذاشت یک چشم به هم زدن جلوش ظاهر شدم و با خشونت به دیوار کوبیدمش.
به چشماش نگاه کردم و گفتم:"بهتره صدات در نیاد وگرنه تو همین خیابون جوری #جرت می دم که نتونی تکون بخوری."
قبل از این که بخواد چیزی بگه تو یک لحظه تو همون کوچه ی تاریک #لختش کردم و یه پاش و بالا دادم و با تمام توان کیر بزرگم و داخل کصش فرو کردم #لعنتی خیلی تنگ بود با صدای جیغش و بدی خون چشمام قرمز شد اون باکره بود با تمام لذت دندونام و دو گردنش فرو کردم و همراه تلمبه زدن خونش شیرینش و مکیدم صدای آه و ناله هاش و ضربات من تو #کوچه پیچیده بود تا این که.....
https://t.me/joinchat/iqrSS93iQ9cyNGM0
‼️💯دختره رو تو خیابون #جر میده و هم خونش و هم باکرگیش و میگیره.🤤
جوین تا از دست ندادی 😜
‼️سکس گروپی #تجاوز به دختره که وسط راه #خوناشام🔥 هاتمون میرسه و اوووف 🤤 نمی تونم بگم خودت بخون😜👇
https://t.me/joinchat/iqrSS93iQ9cyNGM0
رمان خوناشانی 💯هات🔥سکسی🔞خشن
‼️‼️رومن خوناشام خشن و با روحیهی یاغی گری سالهاست که #سکس نداشته حالا حساب کن با گیر انداختن دختر لوند و زیبا چه بلایی که سرش نمی یاره🙈🤤🤤🤤 😱😱🙈
بعد سال ها سکس بالاخره #دختری پیدا کردم که شقم میکنه. لبخند ترسناکی زدم که دندون های نیشم نمایان شد.
دختره تا #دندونام و دید جیغی زد و پا به فرار گذاشت یک چشم به هم زدن جلوش ظاهر شدم و با خشونت به دیوار کوبیدمش.
به چشماش نگاه کردم و گفتم:"بهتره صدات در نیاد وگرنه تو همین خیابون جوری #جرت می دم که نتونی تکون بخوری."
قبل از این که بخواد چیزی بگه تو یک لحظه تو همون کوچه ی تاریک #لختش کردم و یه پاش و بالا دادم و با تمام توان کیر بزرگم و داخل کصش فرو کردم #لعنتی خیلی تنگ بود با صدای جیغش و بدی خون چشمام قرمز شد اون باکره بود با تمام لذت دندونام و دو گردنش فرو کردم و همراه تلمبه زدن خونش شیرینش و مکیدم صدای آه و ناله هاش و ضربات من تو #کوچه پیچیده بود تا این که.....
https://t.me/joinchat/iqrSS93iQ9cyNGM0
‼️💯دختره رو تو خیابون #جر میده و هم خونش و هم باکرگیش و میگیره.🤤
جوین تا از دست ندادی 😜
🔞خون🩸اشام🔥میلیونر🔞
زمان پارت گذاری هر روز ساعت ۲۲ شب
کانال انتقال یافت
هر چه سریع تر عضو کانال بشین
https://t.me/joinchat/qoxC4PJmnldjNzhk
⛔توجه،توجه⛔
اگر بعد از خوندن این رمان جر خوردید نویسنده هیچ مسئولیتی و قبول نمیکنه؛خود دانید😂😂
آیهان عصبی داشت جلومون قدم رو میرفت،نیم نگاهی به آقاجون انداختم که کنارم ایستاده بود و با عصاش روی زمین ضرب گرفته بود.
زیر لب رو به آقاجون گفتم:
-همهش تقصیر شماست..
هی گفتم من توبه کردم دیگه نمیخوام کسی و اسکل کنم هی اصرار کردید!!
هی اصرار کردید؛بفرمایید اینم نتیجهش..
وقتی ایهان شروع کرد حرف زدن خفه شدم و بهش چشم دوختم،با انگشتِ اشارش من و نشونه گرفت و گفت:
-فعلا با تو کار ندارم،چونکه از تو همچین چیزی برمیومد..اصلا تعجب نکردم!!
نفس حبس شدهمو بیرون دادم؛خداروشکر با من کار نداره..
رو به روی آقاجون ایستاد و گفت:
-ولی خداوکیلی اقاجون یه نگاه به سنتون کنید..
این بچهست،این نفهمه،این مغزش اندازه نخوده نمیفهمه داره چیکار میکنه..
شما بجای اینکه گوشش و بپیچونید بگید خوبیت نداره،زشته این کارا!!
باهاش همدست شدید؟!
کی فکرش و میکرد آقاجون با اون ابهت یه روز جلوی ایهان بازخواست شه؟!
البته با وجود من هر چیزی ممکنه..
آقاجون تنهای بهم زد که یه چیز بگم؛سرم و تکون دادم و رو به ایهان گفتم:
-حالا انگار چیکار کردیم..
فقط عکس تو رو فرستادیم واسه دختره گفتیم بیا رل بزنیم اون اولا هَوَل بود زود قبول کرد دوما ما تا بهش گفتیم بیا خونه قبول کرد و بلند شد اومد که بعدش دید آقاجون مخشو زده و از تو خبری نیست عصبی شد رفت شکایت کرد..
به ما چه این وسط؟!
اقاجون در تایید حرفم گفت:
-راست میگه به ما چه؟؟
ایهان عصبی و کلافه زد تو پیشونیش و گفت:
-خیر سرم زن گرفتم..
بعد همین اقاجونتون منتظر نتیجهست.
یکی باید خودتون دوتا رو فقط بزرگ کنه..
بعد واسه من نوه نتیجه هم میخوان،خدایا خودت نجاتم بده.
و بعد کلافه از اتاق بازرسی زد بیرون..
https://t.me/joinchat/AAAAAFA42kwn_TdfZr_NgA
#آیهانمودیوونهکردن😂😂😂
#عشق یعنی با اون همه کبکبه و دبدبه هر کاری بهش بگی انجام بده😂😂😌
منتظر بودیم تا وسایل تزئینی و بیارن..
با دیدن بادکنک هلیومی زیر چشمی نگاهی به آیهان انداختم که مشغول بود و حواسش به من نبود..بادکنک آبی رنگ و برداشتم و با شیطنت خاصی کمی از هوای داخلش رو بلعیدم..با خنده رفتم سمت آیهان،پشت سرش ایستادم و گفتم:
-ببخشید آقا!!خانومِ خوشگلتونو دزدیدن..
چون صدام تغییر کرده بود متوجه نشد منم و سریع برگشت سمتم،خواست چیزی بگه که متوجهی خودم و بادکنک توی دستم شد..
به ترتیب دستش مشت،فکش منقبض و رگ کنار شقیقهاش زد بیرون..
لبخند پهنی تحویلش دادم و گفتم:
-نمیدونستم خانوم خوشگلتون اینقدر براتون مهمه..
چشم غره ای بهم رفت و صد و هشتاد درجه برگشت و پشتش رو بهم کرد..
دیگه تاثیر گاز هلیوم رفته بود و صدای خودم برگشته بود با معصومیت خاصی رو به روش قرار گرفتم و گفتم:
-یه پُک بزن خواهش!!
و بادکنک و گرفتم سمتش..
با عصبانیت خاصی گفت:
-تمنا این بچه بازیاتو جمعش کن دیگه..کی میخوای بزرگ شی؟
برای اینکه بیشتر حرصش بدم پاهام و کوبیدم رو زمین و گفتم:
-تا با تغییر صدا حرف نزنی همینه که هست..
ولی انگار این کارام براش عادی شده بود چون بدون توجه رو ازم گرفت..گناه دارم خوب!!
چشم گرد کردم و خیلی مظلومانه که دل یه سنگ و آب میکنه ولی دل این ایهانِ کوه و نه! گفتم:
-به خاطر من فقط یه جمله..آیهاان!!
با برگشتنش به طرفم سعی کردم لبخند شیطانیم رو پنهون کنم؛گفت:
-باشه!! فقط یه کم..
سرم و تند تند تکون دادم و سر بادکنک و گرفتم سمتش وقتی یه ذره از گاز هلیوم و بلعید خواست سرش و بکشه عقب که بادکنک و رها کرد و این باعث شد کل گازِ داخلِ بادکنک و قورت بده..با دیدن قیافهی متعجب و چشمای ورقلمبیدش زدم زیر خنده..دستش و گذاشت روی دهنش تا حرف نزنه ولی من و نشناخته..
رو بهش با چهرهی خبیثانه گفتم:
-حرف نزنی میرم به پسره شماره میدماا..
در نظر خودش تهدیدوارانه اسمم و صدا زد ولی چیزی که من شنیدم صدای دخترونهی نرم و نازکی بود که با عشوه اسمم و به زبون اورده بود..
https://t.me/joinchat/AAAAAFA42kwn_TdfZr_NgA
😂😂😂😂😂آقااااا این رمان بمب خندس...
نخونیی واقعااا از دستش دادی😂😂😂😌
به خاطر ابروش زنش رو میزنه ولی بعدش به غلط کردن میافته😱🔞❌
مات و مبهوت به سر و صورت کبود شده دختر روبرویش زل می زند ، باورش نمی شود صورت کبود مقابلش زیر مشت و لگد های خودش به این حال و روز افتاده باشد ، پس قولی که داده بود چه می شود؟
_ نفس من...
صدایش می لرزید ، چشمهایش از اشک پر می شود، نمی داند چه بگوید. اصلا چه دارد که بگوید؟
_ قول داده بودی دیگه روم دست بلند نکنی ...
این جمله حرفها دارد. انگار دخترک قول او را یادش نرفته است ..!
کاش دردش فقط همین قول دادن بود تا با غلط کردن سر و تهش را بزند اما این بار فرق می کند ..!
_ ولی از ترس حرف مردم زدی زیر قولت ...حتی نذاشتی جای زخمای قبلی خوب بشه... دیگه جای کمربندت روی بدنم خالکوبی شده؟ میخوای ببینی؟
به بند امدن نفس مرد مقابلش لبخند میزند لبخندی تلخ ، پر از بغض ، پر از کینه ...می چرخد و پیراهنش را بالا میزند ..!
از دیدن تن عزیز دردانهاش اشک حلقه زده در چشمانش سرازیر می شود با این ملکهاش چه کرده است؟ شرمنده سرش را پایین می اندازد ...حتی زبانش نمی چرخد تا فریاد بزند و بگوید غلط کرده است. اخر امشب وقت لال شدن بود؟
پیراهنش را پایین میکشد و به سمتش برمی گردد ...به چشمان خیس و وحشت زده مرد مقابلش زل میزند ، حلقهاش را از دست چپش بیرون میاورد و روی میز مقابلش می گذارد :
_ دادگاه میبینمت جناب آیان مشایخ..!
مثل چوب سر جایش خشکش می زند ، دردی قفسه سینهاش را فرا میگیرد. نفسش به زور بالا میاید ...صورتش هر لحظه سرخ تر از قبل میشود ، دخترک تظاهر به بی تفاوتی میکند و از جا بلند میشود ، بیشتر از این نمیتواند هوای مسموم این عمارت را تحمل کند. عمارتی مجلل که جز خاطره تلخ یاداور چیز دیگری برایش نیست..!
پشتش را به آیان میکند و اولین قدم را بر میدارد..
_ مـــن طلاقت نـمیدم نفس...!
این صدای فریاد مردی است که دارد نفسهای اخرش را میکشد...صدایی که پر از درد و عجز است.....روی پاشنه پا به عقب بر میگردد لبخند پیروزمندانهای میزند :
_ اره اگه حق طلاق نداشتم میتونستی بازم تواین قبرستونی زندونیم کنی بازم بخاطر گناه نکرده اذیتم کنی ، اما این بار فرق میکنه، اون نفسی که تو میشناختی مُرد ....دیشب خودت با دستای خودت خاکش کردی..!
نیشخندی به صورت وا رفته مرد میزند و با قدم های بلند به سمت در قدم بر میدارد ...کلید را در قفل میچرخاند ، دستش به دستگیره نرسیده است که بازویش به عقب کشیده میشود... هین بلندی میکشد و سرش را به عقب میچرخاند ..با ترس به صورت قرمز مرد مقابلش زل میزند و با صدای لرزان داد میزند :
_ داری چه غلطی میک...
قبل از اینکه جمله اش تمام شود لبهایش اسیر بوسههای حریصانهی آیان میشود .....❌🔞♨️
https://t.me/joinchat/Q5Nt7AzGKWk2Yjg0
آیــان مشایـخ مـــرد قـدرتمــندی کـه تـنهـــــا نقطـه ضعفش نــفسِ
بــه ایـــران برگشتـه تا انتقــام هفـــت سالـی کـه زنـش اون رو تـــرک کـرده رو بگــــیره ولـی زنش...❌🔞♨️
https://t.me/joinchat/Q5Nt7AzGKWk2Yjg0