cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

خدابانو

زندگی من و زنهای درونم...‌ چیزی نمی‌دانم و در تلاش دانستن هستم. همه اسامی مستعارند.

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
4 462
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

بچه‌ها من اصفهانم و منظورم از جلفاگردی، حوالی کلیسا وانکه که معروفه به جلفا و خیلی خیلی قشنگه 🤍
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailableShow in Telegram
از جلفاگردی امشب
Hammasini ko'rsatish...
همیشه از این تیپ جملات که "بچه شبیه کیه؟!" متنفر بودم... از همان لحظه‌ای که قند متولد شد و توی بیمارستان این جملات را می‌شنیدم حالم بد میشد... اوایل سعی می‌کردم روشنفکرانه برخورد کنم و بگم: هرکسی قیافه خاص خودشو داره و قرار نیست لزوما کسی شبیه کسی بشه... بهرحال این بچه دی‌ان‌دی والدین رو داره و بالاخره هر قسمتش به این دو نفر رفته کمی بیشتر یا کمتر ... پس از مدتی که دیدم حتی هوش بچه‌هام هم داره راجع بهش بحث میشه که هوششون به کی رفته فهمیدم این فرهنگ تو خون این مردم تزریق شده و منم دیگه رها کردم و کسی که نمیخواد رشد کنه رو براش وقت نمی‌ذارم.
Hammasini ko'rsatish...
لب بالای مادربزرگ رو که کار کردم قند اومد کلینیک، باهاش قرار گذاشتم ببرمش جلفاگردی به مناسبت ایام تولدش. شکوفه هی نگاهش میکرد و میگفت: وای با خودت یه سیبه نصف شده! چقدر شبیه خودته! وای خدابانو جون انگار خودتی فقط نوجوان شدی! گفتم: شکوفه جون چهره قند تلفیق چهره دو تا مادربزرگاشه، وقتی نگاه میکنه همزمان مامانم و مادرشوهرم رو میبینم، ولی نبات خود منه. گفت: وای خدابانو جون نبات اصلا شبیه تو نیست. قند لبخند ملایمی از سر بی اهمیتی زد و کنار من ایستاد و گفت: اینجا بایستم نگاه کنم اذیت نمیشید؟
Hammasini ko'rsatish...
لاین پوست کلینیک باید سکوت باشه و پیانویی پخش بشه بعد این مادربزرگه همانطور قهقهه میزد و اینا را تعریف می‌کرد. فکر کنم ۶۷ سال و اینا داشت. شکوفه آروم بلند شد در را محکم بست که صدا نره بیرون. مادربزرگه همانطور که اشکش از دسته گل‌هایی که خودش به آب داده بود درآمده بود گفت: بذار اونا هم بشنوند بخندند =))))))
Hammasini ko'rsatish...
بعد ادامه داد گفت: خانم ده دوازده سال پیش یه روز رفتم آرایشگاه و هم تتوی ابرو زدم هم خط چشم هم خط لب. وقتی اومدم خونه دو تا دخترام اینقدر جیغ زدند که قیافه‌ت مثل اون زَنا شده، هر چی میگفتم نه اینا که اینطور نمیمونه، اینا جیغ می‌زدند میگفتند آبروی ما جلوی شوهرامون چی میشه؟ وای مامان یه موقع نیای بیرون مادرشوهرامون رو ببینی. خودش قاه قاه میخندید و میگفت: قیافه‌م مثل زن خرابا بود همون موقع ولی پس فرداش دیگه خوب شده بود، شوهرم هم شب اول بسم الله میگفت می‌آمد کنارم اینقدر چشمام کشیده بود. اینقدر خندید منم خنديدم. دختراشو قبلا دیده بودم گفتم: چقدر هم دو تا دختراتون نازند. شکوفه گفت: هر دو قشنگند ولی شبیه هم نیستند. خانم مادربزرگ گفت: آره اصلا شبیه نیستند آناشید مال بقاله شیده مال قصابه :)
Hammasini ko'rsatish...
یه خانم که مادربزرگ هستند باهام هماهنگ کرد که بیاد شیدلب بزنه، وقتی عکس لبشو فرستاد دیدم که خیلی کبوده، بهش گفتم: پیشنهاد من اینه اول درمانی پیش بریم و اول یه دور نارنجی براتون بزنم و یکماه دیگه تشریف بیارید برای رژلب دائم. امروز که اومد، شروع کرد به اختلاط کردن و گفت: ببین بیست سال قلیون کشیدم، ولی یه دو سه ساله گذاشتم کنار ولی شما که گفتید لبات کبوده بیشتر به فکر رفتم که یه اقدامی بکنم، وقتی هم رژ ندارم دوستام مرتب میگن سیگار میکشیدی لبات اینقدر سیاهه؟ گفتم: خب حالا من کبودی لبتون رو میگیرم و لبتون صورتی معمولی میشه :) ذوق کرد، گفت: فردا و پس فردا میشه رژ بزنم؟ گفتم: نه تا یه هفته چیزی روش نزنید. گفت: وای میخوام برم پارک بدوم جلو این باغبونه زشته که! و قاه قاه خندید... اون بخند ما بخند =))))
Hammasini ko'rsatish...
دوباره پاییز، دوباره آلودگی هوای اصفهان و دوباره تعطیلی مدارس...
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailableShow in Telegram
خدایا خودت اینا را شفا بده 🔫 دزدی فرهنگی هم دیدیم
Hammasini ko'rsatish...
چیکار کنم چشمم به غلط املایی حساسه و لابلای اینهمه احساساتی شدن از خود جمله، چشمم غلط رو شکار میکنه =))
Hammasini ko'rsatish...