cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

اندیشیدن به محال

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
340
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
+57 kunlar
+1030 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

و ما به خیابان افتادیم نام مرا تکه تکه به دیوار بچسپان تکه تکه مرا بخوان بر روی مجمعه‌ی مس که سرم بریده به مطبخ می‌رسد ما از آفتاب رسیدیم به گاهِ صبح که نور از نزدیک می‌شکند طره‌ی مویش را من از گیسو گل چیدنم به این مَهِ اردیبهشت بغل وا کرده رفیقان رفیقان نه هیچ کس که در این بَرّ و بحرِ طویل آه می‌اندازد بر دامنِ داد و ما که بوده‌ایم که دامن در آتش دادیم به بیداد و ما به فرض همین واو وصل به همین طرز خیابان رقصیدیم بی سر جماعت گل بر سینه داغ گرفتند در این هوای بهشتی تکه تکه مرا نامش کن برابر آواز سرخ تکه تکه شدم‌هایت را به کوی و کوه بچسپان آه رفیقان رفیقان بهانه‌ی منی که من از تو به تکه‌ای که تو در نامم جوانه می‌زنی بهانه‌ی تو اَم که مرا تکه تکه به من برمی‌گردانی در خود به خوابِ نور بیفتی تنت به لحن دل باد برقصد نیکوست تنت که پیرهن آفتاب به بالا پوشیده به آزادی فکر می‌کند به خواب نور بیفتیم زند همی‌خوانَد ترانه‌های تو را دوست دارمی که لای نسوجم گم شد آی رفیقان رفیقان و هیچ چیز مرا تکه تکه نمی‌چسپاند به هیچ چیز و غیر لای نسوجم از انتحارِ خیابانِ باد را به طعمِ مَی آورده که از پیاله به وحدت میل کرده‌ام شبیه زهر لبت وقتی ملایم از کنار سکوت آغشته می‌کند کلمات از تمام جوانب موج می‌دهند آفتاب تُنُک می‌شود جمیع تکه تکه شدن‌های هوی را رفیقان https://t.me/mahal_andishe
Hammasini ko'rsatish...
2
💥احسان طبری و طوقِ لعنتهای نویسندگی...! ✍️ علی مرادی مراغه ای @Ali_Moradi_maragheie ✅امروز مصادف است با درگذشت احسان طبری در ۱۳۶۸. نوشتن در ایران، راه رفتن روی طناب در ارتفاعی بلند است، مخصوصا با رسانه های امروزه که می ماند و بعدا «طوقِ لعنتِ» صاحبش میگردد! هر نویسنده شاید طوقِ لعنت داشته باشد اما آنان که جذب ایدئولوژی و حزبی شده و استقلال خود را از دست می دهند، بیشتر، دارای آن طوق ها می گردند! ♦️اولین طوق لعنتِ طبری، مقاله ای بود که در زمان اشغال متفقین در ۱۳۲۳ش در تاکید بر واگذاری نفت به شورویها نوشت که: «شمال ایران، حریم امنیت شوروی است ما بایستی این حریم را محترم بشماریم» (نشریه مردم برای روشنفکران»، ۱۲ آبان ۱۳۲۳) در حزب توده، باسوادترین بود شاعر، فیلسوف، ادیب، مورخ و به ۶ زبان میتوانست بنویسد و بخواند، اما غلطیدنش در ایدئولوژی استالینیزمی، موجب شد که هر چه بیشتر می نوشت بر طوقهایش افزوده می شد! ♦️هیچکس بهتر از او ماهیت پلشتِ استالینیزمی را نمی شناخت چون در زمان آوارگی، سی سال در آن زیسته بود اما چون گرفتار هزاران زنجیرهای مرئی و نامرئی حزبی بود پس از انقلاب که به ایران برگشت همچنان بر قربانی کردن منافع کشورش در پای منافعِ برادر بزرگتر و در پای سیاست خارجه روسیه پای فشرد! ما نمی دانیم چه تعداد از آن مقالات بی شمار مطبوعات حزب توده که بر خشونت عریان و اعدامهای انقلابی خلخالی تاکید میکردند توسط طبری نوشته شده، اما شکی نیست که در ایجاد شکاف در کانون نویسندگان، طبری سهم بزرگی داشت بقول بزرگ علوی: «طبری آن پشت قایم شده بود و می گفت ما باید خودمان یک کانون نویسندگان درست کنیم...» (خاطرات علوی،...ص۳۵۱) ♦️اگر آن زنجیرهای ایدئولوژیکی نبود طبریِ شاعر و فیلسوف می توانست در طراز جهانی مطرح گردد اما گرفتاریش در آن غار تاریک مُثُل افلاطونی، او را مدام به بسوی هذیان گویی و طوقِ لعنتهای بیشتر می راند، حتی زمانیکه پس از انقلاب، قلع و قمع حزب توده آغاز شد او با هذیان گویی ها، اطرافیانش را ذله کرده بود! اطرافیانی که او را پنهان کرده بودند تا دستگیر نگردد، طبری همچنان از تحلیل«صفحه شطرنج و نقش شوروی...» می گفت! (اندیشه پویا، شماره ۳۸،ص۹۲. و کتابچه حقیقت.ص۲۹) او حتی سرکوب و غیرقانونی شدن حزب توده را به امپریالیسم نسبت می داد و می گفت: «من فکر میکنم که امپریالیسم دارد آخرین نفسهای خود را میکشد و برای همین، اینقدر هار و عصبی شده است» (با گامهای فاجعه، فرهمندراد...ص۱۱) ♦️ در زندان نیز پس از شکستن اش، استدلال می آورد در رد مارکسیسم و اثبات واجب الوجود! کیانوری مینویسد حتی یک روز هم دوام نیاورد و مسلمان شد! اطلاعات زیادی از مسلمان شدنش نیست به غیر از حافظه زندانبانانش. اما از معدود کسانی که توانسته دمی طبری را ببیند، خانم لورانس دئونا روزنامه نگار سویسی بوده در ۱۳۶۳در زندان قصر: «سرانجام معجزه روی داد در مقابل من درهای زندان باز و بسته میشوند ... طبری آنجاست. مبهوت از نور فلاشها، سراپا ایستاده خمیده، لاغر، با پوست مرطوب و براق، شکسته تر از سن و سالش...گفتگو چند دقیقه بیش به طول نینجامید اما من هرگز فراموش نمیکنم که یک متفکر کمونیست به شما بگوید آری خانم، این طور است من پذیرفته ام. من ایدئولوژی سیاسی و اجتماعی اسلام را پذیرفته ام...» (لورانس دئونا ، خاطرات در ملاقات با طبری در زندان، سویس،۱۹۸۹) اما به غیر از لارانس دئونا، به آذین نیز اوضاع رقت بار او را در زندان دیده: «پیر و شکسته و دست راستش بر اثر سکته رخوتی دارد و زبانش کمی کند است و گوشش سنگین و در آن بیرون نیز همسرش آذرخانم با سرطان می جنگد!...خبر رسید که همسرِ طبری درگذشته است... پیرمردِ تنها، گاه بی مقدمه و بی صدا اشک می ریزد». (بارِ دیگر و این بار...به آذین...ص۲۰۰) ♦️به گفته حسین شریعتمداری، طبری بزرگترین تئوریسین حزب توده در بستر مرگ «گریه و زاری میکرده که آیا خداوند که بخشنده و مهربان است توبه این کهنه مارکسیست بازگشته را می پذیرد یا نه...»؟! (کیهان روز ۹ اردیبهشت ۱۳۶۸) این سخن راست می نماید و با تیپ طبری سازگار است چون رفیقش به آذین، هم اتاقی او در زندان نیز می نویسد: «این مرد در ژَرفایِ دل و اندیشه، به هیچ چیز ایمان ندارد، به هیچ چیز وفاداری نمی شناسد در سِرِشتِ اوست که در آشوبِ جریانها و نیروهایِ متضاد، خود را و موقعیّت و رفاهِ ممتازِ خود را حفظ کند...». (بار دیگر و این بر...ص۲۰۱) ✅از زمان پهلوی، کتابهایی متعددی چون فیلسوف نماها و اصول فلسفه و روش رئالیسم که جایزه سلطنتی پهلوی را بردند برای مبارزه با مارکسیسم نوشته شد اما هیچکدام کارگر نشد و سرانجام، زندان کارگر شد! تصویر زیر، پرونده طبری در زندان رضاشاه و همچنین تصویر نادر او با لورانس دئونا در زندان پس از مسلمان شدنش: https://s8.uupload.ir/files/3_qfjl.jpg
Hammasini ko'rsatish...

🔲 کاشکی از مادر نزادمی {به نام توماج‌صالحی‌ها} مسعود میری ایوبِ عهد عتیق در برابر رنج دشوار و تحمل ناشدنی ، در اولِ باب ششم می‌گوید: « کاش‌که غصه‌ی من سنجیده شود و مشقت مرا در میزان با آن بگذارند ، زیرا که الان از ریگ دریا سنگین تر است ‌؛ از این سبب سخنان من بیهوده می‌باشد». شنیده‌ام مار که می‌زند ، آدم فلج می‌شود ، برگ از برگ وجودش نمی‌جنبد ، اندوهِ بی حد بدن را گورستان می‌کند: هیچ تکانی نه ، هیچ امیدی نیست. اینگونه است که ایوب روزش را نفرین می‌کند : « روزی که در آن متولد شدم هلاک شود و شبی که گفتند مردی در رحم قرار گرفت آن روز تاریکی شود و خدا از بالا بر آن اعتنا نکند و روشنایی بر او نتابد».   این چنین احوالی اما در بانگِ فرهنگ و تمدن ایرانی هم به شماری در خور دیده می‌شود ، آنجا که در ایاتکار زریران ، بند چهلم، گشتاسپ و جاماسب حکیم در گفت و گویند: «کاشکی من از مادر نزادمی یا اگر زادمی به بخت خویش به خُردی بمردمی یا مرغی بودمی به دریا فتادمی »... این اندوه از بسیاری‌ و وفور است که در گلو لُکّه می‌شود و در سینه غده می‌کند و در دهن کلمه‌ی مهر به زندگی را  می‌میراند. در «دوازده متن باستانی» ، پژوهش‌گر  نمونه‌ی کوچکی از این «کاشکی نزادمی»ها را در متون پهلوی و شعر پارسی آورده ، و آدم در درماندگی و بی سامانی‌ی مطلق ، جز لعنت به زاد و رودش چه تواند گفتن؟ با این وصف اما همه وقت ، هنگام گذر از « ای کاشکی ز مادر گیتی زادمی/ یا پس چو زاده بودم جان را بدادمی» باید مهیا بوده باشد که سوزن گرامافون تقدیر روی یک نت مأیوس و مطلق گیر نکرده ؛  هنگام تطور نواها و صداها ، وقت ظهور مجال‌های کوچک برای گشایش‌های بزرگ ، زمان زمین و فلک را سقف شکافتن و طرحی نو در انداختن را برساخته ، و آن همه اندوه‌های صَعب و صُلب را در لفاف تاریخ نهفت کرده تا اینک یادکردشان را برخوانیم! این به دندان خشم سنگ خشم را خاییدن ، هیچ که نباشد با ایستادن بر عهد و جانبخشیدن‌ در عزم ، لابد جایی به فرجامی می‌رسد. ما گاه جز حیات و زیست برهنه‌ی‌مان هیچ در کف موجود نداریم ، از این روست که جز خود و زندگی چه‌چیز می‌ماند که ببخشاییم تا داد خویش بستانیم؟ گویی ایاتکار زریران می‌خوانند این فرزندان ما ، به  جبرانِ داغِ فقدانِ یک روزگارِ از دست شده ، دهانی پر سخن دارند برای آفریدن و راه بسته را گشودن. شاید اگر جاماسب حکیم اینجا اکنون حاضر می‌بود آن سخنِ نبشته در متن ایاتکار را خلاف می‌کرد و این چنین می گفت: « او بِه که از مادر بزاد یا که چون زاد نمرد یا از خُردی به بزرگی رسید ...» ____ ✓به یادگار زریران از دکتر ماهیار نوابی نشر اساطیر و دوازده متن باستانی از بیژن غیبی نشر موقوفات دکتر افشار بنگرید https://t.me/mahal_andishe
Hammasini ko'rsatish...
Repost from پویش سیمرغ
اصولاً ایران‌ستیزان چپ و تجزیه طلب برای رسیدن به خواسته متلاشی کردن ایران و پیاده کردن آرمان های خود و ملت سازی، ایده فدرالیسم را پیشنهاد کرده و بدون هیچ انعطاف و منطقی می‌گویند ایران کشوری بزرگ است و برای بهتر اداره شدن باید فدرال شود و اگر فدرال نشود راهی جز تجزیه نیست. ایشان عموما از فقدان دانش سیاسی مردم استفاده کرده و عبارت فدرالیسم را به گونه پوپولیستی ترویج می‌کنند و متاسفانه افرادی نیز بدون آگاهی از مفهوم فدرالیسم به دنبال ایشان می‌روند. در این یادداشت بررسی می‌کنیم که فدرالیسم چیست! #ایران #ایرانشهر #فدرالیسم #کنفدرالیسم #فدراسیون #مارکسیسم #کمونیسم #سوسیالیسم #تجزیه_طلبی #جداسری #تجزیه_طلب #پانترکیسم #پانکردیسم #عدم_تمرکز #تمرکزگرایی @pooyeshesimorgh
Hammasini ko'rsatish...
Repost from پویش سیمرغ
اصولاً ایران‌ستیزان چپ و تجزیه طلب برای رسیدن به خواسته متلاشی کردن ایران و پیاده کردن آرمان های خود و ملت سازی، ایده فدرالیسم را پیشنهاد کرده و بدون هیچ انعطاف و منطقی می‌گویند ایران کشوری بزرگ است و برای بهتر اداره شدن باید فدرال شود و اگر فدرال نشود راهی جز تجزیه نیست. ایشان عموما از فقدان دانش سیاسی مردم استفاده کرده و عبارت فدرالیسم را به گونه پوپولیستی ترویج می‌کنند و متاسفانه افرادی نیز بدون آگاهی از مفهوم فدرالیسم به دنبال ایشان می‌روند. در این یادداشت بررسی می‌کنیم که فدرالیسم چیست! #ایران #ایرانشهر #فدرالیسم #کنفدرالیسم #فدراسیون #مارکسیسم #کمونیسم #سوسیالیسم #تجزیه_طلبی #جداسری #تجزیه_طلب #پانترکیسم #پانکردیسم #عدم_تمرکز #تمرکزگرایی @pooyeshesimorgh
Hammasini ko'rsatish...
Hammasini ko'rsatish...
ویژگی‌های نسل زِد، نسلی تابوشکن یا سر به راه؛ از افسرده‌های متظاهر تا تظاهر به بی‌خیالی و درعین حال دغدغه‌مند بودن

غزل حضرتی نوشت: دهه هفتاد اوضاعش کمی بهتر از دهه شصت بود، بچه‌هایی بودند اغلب تک تا دو فرزندی. اما دهه هشتاد متفاوت است. شاید چند سال دیگر این تفاوت در مورد دهه نودی‌ها بیشتر به چشم ‌آید، اما فعلا می‌خواهیم درباره دهه هشتاد حرف بزنیم، نسلی که می‌داند چه می‌خواهد و تنها خودش است که برایش مهم است. کاش ما هم همین‌طور بودیم.

👍 1
Repost from ایران فردا
🔴 سعدی و سیاست‌نامه‌نویسی‌های او ▪️به مناسبت اول اردی‌بهشت روز گرامی‌داشت سعدی 🔷مسعود میری @iranfardamag 🔸گوئیا سیاست نویسی در تبار خود برای ایرانیان هیچگاه نتوانسته است از مرزهای وعظ ، تحذیر و زینهار بگذرد و به همین سبب گفته‌اند و گفته‌ایم ، این نهج از کار فکری همواره در محاط قصه‌واری و ادب ورزی محصور مانده است . داعیه‌هایی چنین را خود نیز پیشتر گفته‌ام ، اما اگر نیک می‌نگریستیم و می اندیشیدیم در می‌یافتیم که آنچه پیشتر در باب سیاست و فکرتِ وابسته بدان کوده و توده شده ، هر آینه برای جستن و گفتن نسل‌های بعد کفایت می‌کند. آن ذخیره که در متن‌های یک فرهنگ پرورده چون زبان فارسی یا دری در پیش و متون دینی‌ی مزدیسنایی در پس مستقر و مستتر است ، برای آنکه درست فهمیده شود و طبیعت متن به طینت روزگار درآید ، لازم است و « اهمیت دارد دیرینه شناس "به سوی اکنون عقب‌نشینی کند" در نتیجه هدف نه چندان به ماهیت یک زمان گذشته بلکه به آشکار شدن اکنون مربوط است»(جورجو آگامبن ، الکس ماری/۵۵). آنچه فیلسوف می‌ورزد تفکر است ، همانطور که در متن‌های ما ادیب می‌ورزد ، و مگر فیلسوف در ورزه‌ی تفکر همان متن را برای جستن فکرت بکار نبسته است ؟ ▪️از آلتوسر می‌آموزم که برای تفکر در یک جمله‌ی مثلاً : زانو بزن و لب به دعا بگشایِ ادبی و دینی‌ی پاسکال ، مادیت ایدئولوژی ،انضباط‌های ناظر بر بدن وو را در می‌یابد و بدان فهمی نو می‌بخشد: « آنچه انجام می‌دهم مرهون پاسکال نیست!و خصوصاً [با توجه به آن] جمله شگفت انگیز[ وی ]در باب تاریخ علم ، که طبق آن مدرن‌ها تنها بدین علت بزرگ‌تر از قدما هستند که بر شانه‌های ایشان ایستاده‌اند» (بازیابی مکرر،التوسر /۸۴ و ۸۵) متن چیزی جلوتر یا عقب‌تر شهروند خود نیست ، زیراک شهروند متن است که آن را در طول یک کلان روایت خورده خورده بر زبان جریان می‌بخشد و چنانکه در جایی دیگر نوشته ام ، زبان اندوختنی را قابل وحی در خود می‌سازد. وحی‌ی زبان ، خورده روایت ها را در یک زبان کلان در آغوش یک روایت بسیط بسط می‌بخشد و از اینرو از یک ادبیات طولانی مدت یک نهج و نحو از تفکر پدید می‌اورد. باز به اشارات آگامبن برمی‌گردم که آلکس ماری یادآوری می‌کند «در سرتاسر مجموعه ی آثار آگامبن تکرار شده ، اینکه" شعر" و فلسفه ذاتا به هم متصلند . در اینجا اتصال بدین معناست که هر یک غیاب دیگری را پر می‌کند »(آلکس ماری /۱۷۰) 🔸از این بابت است که برای ایرانیان آن کار که فلسفه می‌کند برای یونان ، ادبیات و شعر سپهری گشوده برای تفکر دارد.«نحو تفکر» در سیاست و هر چیزی دیگر ,سامانی‌ ست که در بطن و بذر آن تفکر می‌زاید و می‌زید و آن همانا نحو پرسشی مستمر از زبان از دین از اسطوره و مانند این‌ها ست. متون ما چنانکه آن پرسشگر اندیشه جو گفته چندان هم «امتناع تفکر» ندارد بلکه «از امتناع از تفکر ما»، مفرد و بیگانه افتاده است. چنین اگر باشد پس متن مادام که در معرض هبوط و بشارت وجدان جمعی و فردی قرار نگیرد ، وحی نهفته در آن و بشارت و زینهار مستورش را به کمند نبوت جمعی یا فردی نمی‌سپارد. باید قابل شد تا قول متن اظهار کند و سخن گوید. اگر بدین نحوه از نوشتن در باب سیاست و حکومت گری غور شود، ریشه های آن شاید در متون دیرین خاصه متن‌های نگارش یافته در عهد آل ساسان یافت گردد، آنجا که حکمت های بزرگمهر ، مینوی خرد ، جاودان خرد، نامه تنستر به پادشاه طبرستان و کارنامه اردشیر بابکان به نگارش در آمده است. اما ایرانیان پس از هجمه تازیان بر سرزمین خود هماره برای نائل آمدن به یک نظام اداری و سیاسی ، کشتی‌ی سیاست نامه نویسی را در ورطه‌ی هولناک قصه نویسی و وعظ و تنذیر پیش رانده و بیان آرمان بزرگ « شهریاری‌ی ایرانی» را تباری ادبی و قصوی بخشیده اند. البته حتی همین شیوه از سیاست نامه نویسی هم در بارگاه خلفای عرب موجب عذاب شده است و چه بسا در نوشته های ابن مقفع از این نوع نوشته ها بوده که بعد به بدترین عذاب ها دچار گشت و در آتش یا مذاب سوزانده شد. ▪️اگر کلیله و دمنه‌ی او نوعی سیاست نامه نویسی نباشد، پس چه می‌تواند بود؟ انتظام و در رشته کشیدن حکایه ها در سبک ایرانی - هندی ، تنها آغوش پر مهری بود که اندیشه آرمان خواهی ایرانی که نوع شهریاری خاص خود را می طلبید، می توانست حکایات زاد و رود خود را در آینده‌ی آن بنمایاند و داستانهای پادشاهان این دیار را به نقل بنشیند. حکایات بی شماری می توان یافت که نشانه‌ی مجلس کردن ها و نقل آوردن روزگاران از کف رفته و به طوفان بلا دچار آمده را در خود مخفی کرده اند..... متن کامل: https://cutt.ly/Kw5Hkj2M #سعدی #ایران_فردا #مسعود_میری #سعدی_و_سیاست‌نامه‌نویسی https://t.me/iranfardamag
Hammasini ko'rsatish...
🔴 سعدی و سیاست‌نامه‌نویسی‌های او

▪️به مناسبت اول اردی‌بهشت روز گرامی‌داشت سعدی 🔷مسعود میری @iranfardamag  گوئیا سیاست نویسی در تبار خود برای ایرانیان هیچگاه نتوانسته است از مرزهای وعظ ، تحذیر و زینهار بگذرد و به همین سبب گفته‌اند و گفته‌ایم ، این نهج از کار فکری همواره در محاط قصه‌واری و ادب ورزی محصور مانده است . داعیه‌هایی چنین را خود نیز پیشتر گفته‌ام ، اما اگر نیک می‌نگریستیم و می اندیشیدیم در می‌یافتیم که آنچه پیشتر در باب سیاست و فکرتِ وابسته بدان کوده و توده شده ، هر آینه برای جستن و گفتن نسل‌های بعد کفایت می‌کند. آن ذخیره که در…

[ رنگی کنار شب بی‌حرف مرده‌است ] سهراب سپهری در یکم اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۵۷ خورشیدی در تهران خرقه تهی کرد. او که بی حرف از زندگان بود، در کلمات آتشین زندگی ، سایه‌ی دیوار مرگ را برگزید و قدم‌زنان تا تهِ باغ آفرینش دور شد. او را در شعر "مسافر"ش ابدی می‌دانم. https://t.me/mahal_andishe
Hammasini ko'rsatish...
👌 1
امروز یکم اردیبهشت است ، در چنین روزی در سال ۱۳۳۰ خورشیدی ، روز گذر از زندگی ست برای ملک‌الشعرای بهار ، چراغی تابان که برای یک فرهنگ وجود او کافی ست تا احترام بیاورد . یادش بیدار باشد. https://t.me/mahal_andishe
Hammasini ko'rsatish...
2