4 890
Obunachilar
-824 soatlar
-237 kunlar
-8530 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
در کدامین شعر سعدی خویش را پیچیدهای
بوی عشق و عاشقی می آورد پیراهنت
حالو روز حیرتانگیزی است بودن پیش تو
گـریـهام میگیـرد از زیبـایی خندیدنت
باز امشب
ای ستاره تابان نیامدی
باز ای سپیده شب هجران نیامدی
شمعم شکفته بود که خندد به روی تو
افسوس ای شکوفه خندان
نیامدی
شهریار
بهترین راه برای آرامش شب
و ساختن فردایـی زیبا
این است که:
قبل از خواب تصمیم بگیریم
فردا قلبی را شاد کنیم
تا شاهد لبخند زیبای خداوند باشیم
به امید فردایی بهتر
شبتون_بخیر💫🌚✨
رنگ چشمت بهترین برهان اثبات خداست
«قل هو اللہ احد» گوید هر آن ڪس ڪافـَر است
انحناے ناب مژگانت «صراط المستقیم»
از نگاهت دل بریدن هم جهاد اڪبر است
خندههایت چون عسل حتا از آن شیرینترند
هر لبت تمثیل زیبایے ز حوض ڪوثر است
بوسههایت طعم حوّا میدهد با عطر سیب
بوسههایت یادگارے از جهان دیگر است
لب بہ خندہ وا ڪنی؛.. آرامشم پَر میڪشد
غنچہ میگردد لبت؛.. فریاد من بالاتر است
یڪ دو تار از ڪاڪلت دل را اسارت بردہ است
الامان از روسرے، زیرش هزاران لشڪر است
مهربان هستے، دلم در بند موهایت خوش است
مهربانے با اسیران شیوهے پیغمبر است
آیهالڪرسے ڪجا هم قدّ موهایت شود؟
گفتن از اعجاز مویت ڪار چندین منبر است
جد من قابیل و گندمزار مویت پرثمر
بهر من هر خوشهاش از هر دو دنیا سرتر است
یڪ گرہ بر بخت من زد یڪ گرہ بر روسری
هر ڪدامش وا شود، من روزگارم محشر است
خواهشے دارم... جسارت میشود... اما اگر
موے تو آشقتہ باشد دور گردن بهتر است
مهدی_ذوالقدر
👍 1👏 1
ازوفا دم نزن ای دوست که خود نامردی
عاشقم کردی و دنبال کسی می گردی
تو که از دفتر دل شعر و غزل آوردی
کمی ایکاش به این حرف عمل می کردی
عاشقت هستم و افسوس که صدروداری
من نباشم دگران را تو به پهلو داری
قبل تو عشق به پیشم چقدر عزت داشت
اینکه بازیچه ی مردم نشوی زحمت داشت؟
کمی ایکاش که چشمان توهم غیرت داشت
دلت افسوس به مهمان جدید عادت داشت
ولی ایکاش کمی زود بخود آیی تو
نگرانم که چنین درکف هر پایی تو
حرفم این نیست که همراه من و یارم باش
یا که در غصه و غم، مونس و غم خوارم باش
حرفم این نیست تو هم طالب دیدارم باش
تا ابد عاشق و دلداده و دلدارم باش
حرفم این است به هر رهگذری یار نشو
صاف و یک رنگ بمان شاعر دربار نشو
حرف من گوش کن وچاله ی هر راه نشو
قدرتت نیست که دریا بشوی؟ چاه نشو
شیر جنگل نشدی همدم روباه نشو
در شب تار بیابان زده گمراه نشو
نگران توام ای کاش خودت هم باشی
هرکسی لایق آن نیست که همدم باشی
مطمئنم که از این کار پشیمان هستی
خسته از مدعیان در پی جانان هستی
عاشقی کن تو اگر طالب درمان هستی
این جهان دار بقا نیست که مهمان هستی
با همه خوب و بدت باز تو را میخواهم
عاشقت هستم و در قلب تو جا می خواهم
احمد_صفرزاده
روزگاری عشق با امید خویشاوند بود
کوچه از حال و هوای دلبران خرسند بود
عشق بود و عزم در هنگامه ی تردیدها
جنگ عقل و عشق بی شک بر سر لبخند بود
مهربانی و وفاداری و پابندی به عهد
پرتوی از آذرخش عشق نیرومند بود
عشق ، راز سر بمهر خلوت خاموش بود
هیچ تردیدی ندارم عشق بی ترفند بود
اِژدَهای زهرناک بیشه ی دیجور شب
مثل دیوی در طلسم خویشتن دربند بود
"دوستت دارم " پیام رازناک دلبری ،
شرم و شوق چشم ها ، زیباترین سوگند بود
گوهر عشق از ازل یکدانه و نایاب بود
عشق مثل مهره ی الماس گردنبند بود
عشق مغرورانه و فارغ ز هر چه های و هوی
مثل شیر خفته ای در قله ی الوند بود
روزگاری عشق بی پروا و شهرآشوب بود
شعله های اشتیاق عشق ، بی مانند بود
سیل آمد عشق را تا قهقرای پوچ برد
عشق تنها آنچه در افسانه می جویند بود
یاد باد از اعتبار عشق ، یادش خیر باد
کوچه ها لبریز از عشاق غیرتمند بود
محمد_جوڪار