🍃 #
حافظ می فرمود:
وصال "دولت بیدار" ترسَمَت ندهند
که خفتهای تو در آغوش بختِ خوابزده
از نگاه #
عرفانی همه انسانها یا در خواب هستند و یا در حال بازی و سرگرمی، در این حالت اخیر هم بیرون از عالم خواب نیستند. #
مولانا از عاشقی یاد می کند که شبهنگام انتظار معشوق میکشید و چون معشوق بر سر قرار آمد و او را خفته یافت، چند عدد گردو در دامنش ریخت و برفت؛
یعنی تو هنوز کودکی و لایق بازی و سرگرمی!
#
عارفان به ما میگویند وقتی «خود» را با مظاهر بیرونی و ﷼
مفاهیم_ذهنی و تصورات و خیالاتمان همهویت میکنیم و کمکم در میان هزاران من و ما گم میشویم، از آن پس رهایی و بیداری اگر نه
محال، دست کم دشوار میگردد.
چیزهایی چون وطن، دین، زبان، رنگ و نژاد و طبقه و گروه و... ما را از خود حقیقیمان دور میکنند.
در حالی که اینها هیچ کدام به «من» حقیقیِ ما ربطی ندارند؛ سهل است که منشأ غالب نزاع ها و ستیزهای ما آدمیان از همین جاها آب میخورد. و هرروز که میگذرد ستبرتر و قویتر میشوند و همهی ابعاد زندگی مان را در خود فرو میپیچند.
مولانا داستان مردی را میگوید که بر سر راه خلق خاری کاشت و خار کمکم بزرگ شد و ریشه دوانید. اما در جواب اعتراض همسایه ها میگفت که روزی آن را خواهد کند "
غافل از اینکه خارکن هر روز ناتوانتر میشد و خار قویتر و انبوهتر."
این داستان، داستان همه ی ما انسانهاست.
آن درخت بد جوانتر میشود
وین کَننده پیر و مضطر میشود
خاربُن در قوّت و برخاستن
خارکن در پیری و در کاستن
خاربن هر روز و هر دم سبز و تر
خارکن هر روز زار و خشک تر
او جوانتر میشود تو پیرتر
زود باش و روزگار خود مبر
اما اینکه ما در خوابیم یا خود را به خواب زدهایم بدان معنا نیست که کاری نکنیم و بهانهای برای جَستن از خواب نجوییم:
مرد غرقه گشته جانی میکَنَد
دست را در هر گیاهی میزند
تا کدامش دست گیرد در خطر
دست و پایی میزند از بیم سر
دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده بِهْ از خفتگی
اندرین ره میتراش و میخراش
تا دم آخر دمی فارغ مباش
لنگ و لوک و خفته شکل و بی ادب
سوی او می غیژ و او را می طلب
#
مثنوی_مولانا
حال نکته اینجاست که ما از نظرگاه غربیها (با توجه به مؤلفههای مدرنیته و سنجه های ترقی) نیز در خوابیم و چنان که باید و شاید از این خواب گران، به تعبیر #
علامه_اقبال_لاهوری، برنخاستهایم و هنوز تا دستیابی به لایههای زیرین ترقی و تجدّد راه درازی داریم.
T.me/roshanfekrisoroosh