cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

گالری هفت سنگ

تمامی نگین هایی که در کانال مشاهده میکنید طبیعی ، معدنی و تراش دست هستند. سنگ های موجود برای فروش دارای مشخصات و قیمت بوده ، و سایر نمونه ها جهت مشاهده اند .

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
653
Obunachilar
-124 soatlar
-47 kunlar
-1830 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

من دلم می‌خواد از خواب بپرم و ببینم سرم توی دامن مادرمه همون شب ۵ سالگیمه که پشت لبم پاره شد و تو اشک و خون خوابیدم، دلم می‌خواد از خواب بپرم و ببینم همه این زندگی کابوس بوده.... من دلم می‌خواد از خواب بیدار شم ببینم همون روز هفت سالگی که پدرم کنار سرم اون عروسک قشنگو گذاشت تا وقتی بیدار شدم ببینمش. من دلم پدر و مادرمو می‌خواد من دلم خونمونو می‌خواد من دلم گل یاس حیاطمونو می‌خواد من دلم می‌خواد همه این زندگی کابوس باشه خسته م از کابوس خسته.... خدایاااا خدایااااااا به غریبی و غربتم رحم کن.... به بی کسیم رحم کن خدااا... مشکلمو حل کن.... + کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید قضا همی بردش سوی دانه و دام... + بابا _ معین چشماتو وا کن و ببین ببین که بابا اومده بابا با یک عروسک خوشگل و زیبا اومده
Hammasini ko'rsatish...
08 Baba.mp313.00 MB
😢 5👍 1
بچه که بودم هر جا دستم از دست مادرم ول می‌شد قلبمو به باد می‌دادم شروع به گریه می‌کردم و اگر مادرم رو پیدا نمی‌کردم یکریز می‌گفتم: می‌خوام برم خونمون، مادرمو می‌خوام..... مااادرر کجایی که این روزها بدجور دستم از دستت ول شده کجایی که پیدام کنی و برم گردونی خونه....
Hammasini ko'rsatish...
💔 3😢 1
برخی چیزها جایی گم می‌شوند تا در درست ترین زمان ممکن از راه برسند و خاکستر ته مانده‌ات را جوری شعله‌ور کنند که کامل بسوزد و دود شود و برود به هوا. مثل همین پیام که معلوم نیست کجا هفت سال و نیم سال قایم شده بود تا امروز بیاید و هنگام بدرقه‌ام در غروب صدایت کند، با همان لحن دلخوش و سرشادی که نخستین طلوع‌ها صدایت می‌کردم . مرا از همان پنجره ببین که نخستین بار دیدی. مرا همیشه همانگونه به خاطر بیاور که شیفته‌اش بودی . همان تصویری را از من در ذهنت نگه دار که دوستش داشتی. مرا به اندازه‌ی شیرینی حرف های نیمه شب هایی که با تمام جانم باورت می‌کردم به خاطر بسپار... می‌دانی؟! دیگر این روزها از من بیزاری و آنچه نامش را عشق می‌گذاشتیم گویی سال‌ها قبل تمام شده بود و من بیهوده با کش دادنش نابودترش کردم. این روزها حتی نوشته‌هایم را نمی‌خوانی... من با مردگان برایت سر به سر هستم.... دلم می‌‌خواست برایت چنان ارزشمند بودم، چنان غنیمتی که بزرگترین تاوانت دریغ کردن کردن خودم از تو بود. آنقدر ماندم و ماندم و ماندم تا بودنم به نکبت بدل شد. افسوس که نبودنم شد آرزویت. من می‌روم اما تو قول بده مرا همیشه شبیه آن شب‌‌ها به یاد بیاوری شبیه همان کس که دوستش داشتی اصلا دوستش داشتی؟! اصلا این جان که بیهوده فرسود برای چه به هدر رفت؟ آیا حقیقتا به پای یک عشق رفت یا شوخی‌های کودکانه پسربچه‌ای بازیگوش که آمده بود سنگ به شیشه‌مان بزند و برود؟... بهترین من! من درین سخت‌ترین نقطه‌ی زندگی در کشاکش مرگ و حیات پر از حسرت شب‌های با تو بودن در دل شب‌ها گم می‌شوم تا تو روزگار روشنت را بعد از من پیدا کنی قول بده آن شب‌ها را فراموش نکنی...
Hammasini ko'rsatish...
در انتهای ویرانی حیات ، آنجا که چنان بکر و مستور و پاک است که حتی افکار، اذن ورود ندارند ! چه کودکانه و بی قانون ، چنگ می آویزیم به کلمات که بیان کنیم ، ناگفتنی ترین ها را ! و چه تحقیر آمیز است برای کلمات ناتوانی در بیان آنچه بین ما میگذرد ... آنجا که نه واژه نه نگاه و نه حتی جسممان میتواند شرح آنچه هست را تمام و کمال دهد بگذار سکوت شرین خیال انگیز دم صبح که پر است از خیال یکی شدنمان تفسیر کند آنچه نا گفتنی ست را ... فائزه / بامداد بیستم دیماه 1395 / کنار پنجره خیال انگیز عمر ، رو به قبله آفتاب ، اندکی پس از چشم گشودن ...
Hammasini ko'rsatish...
اگر با تو بودم به شب‌های غربت که تنها نبودم... اگر مانده بودی _ امید بعد تو خشم دریا و ساحل بعد تو پای من مانده در گل... + همین نوشته‌ها که نمی‌خوانی‌شان همین ترانه‌ها که نمی‌شنوی‌شان یک روز جواب تمام سوال‌های تو خواهند بود یک روز همدم هر لحظه‌ات خواهند شد یک روز که دیگر من نیستم تا بگویم: به قربان دلتنگی‌ات بشوم....
Hammasini ko'rsatish...
omid_agar_mandeh boodi.mp39.46 MB
3💔 1
Photo unavailable
اگر روزی آمدی اگر، نه! حتما روزی میایی... وقتی بیای برایت از روزهایی می‌گویم که از هجوم دلتنگی‌ات به امواج دریا پناه می‌بردم. برایت خواهم گفت چگونه با قدم‌های ترسانم هر روز کمی نزدیک‌تر به ساحل می‌نشستم تا مگر یک روز شهامت آن را بیابم که با امواج یکی شوم. برایت خواهم گفت چگونه به امید بازگشتنت، هر روز از مرگ، یک روز دیگر زندگی وام می‌گرفتم. آه... نازنین من تو چه می‌دانی انسان هر نفسش را به مرگ بدهکار باشد یعنی چه؟!... تو چه می‌دانی زندگی چون پارچه‌ای کهنه بین یاس و امید وا برود و تکه تکه شود یعنی چه؟!... نازنین من باورت می‌شود تو بیایی و من اینهمه از رنج بگویم؟؟؟!!! شرم بر آن عاشق که در شب وصال حرف از روزگار فراق بزند. تو که بیایی من برایت از گل و شعر و رقص و پرنده و باران خواهم گفت و فراموش می‌کنم همه آنچه را که بی تو گذشت. اما این‌ها را می‌نویسم برای روزگاریکه آنقدر دیر برسی که نباشم.... برای آنکه دوست ندارم تو نیز مثل من روزگاری دراز هر لحظه از خودت بپرسی چرا؟؟؟!!!... من نمی‌خواهم همان پرسش بی پاسخ که جان مرا فرسود، جانِ نازنین تو را نیز بگیرد....
Hammasini ko'rsatish...
💔 3😢 1
چه ساده‌ای که گمان می‌کنی اگر بی‌مهری کنی اگر جفا کنی تو را فراموش می‌کنم تو هنوزت عاشقت را نشناختی؟! من از آن عاشق‌های بیخود نیستم که به جور و جفایی بروم من فقط روزی می‌روم که قلبم قلب تکه و پاره‌ام دیگر تو را نخواهد دست ازین بی مهری بردار من به مهر تو تو اینجا نیستم که به بی مهری‌ات بروم من به فرمان قلبم هستم + جفایی و قفایی نرود عاشق صادق مژه بر هم نزند گر بزنی تیر و سنانش 《سعدی》 + من چشم را سرمه کرده بودم که تیر شکار شاهانه تو بر آن بنشیند تو به اشک غنیمت می‌بری؟! وه که چه به کم قانع شدی!
Hammasini ko'rsatish...
👍 1 1👏 1
من هرگز نتوانستم هدیه‌ای درخور شان تو به تو بدهم و امروز که انقدر از هم دور شده‌ایم امروز که جز بیزاری حسی به من نمانده یک نگرانی مادام به جان منست آیا آن طحفه‌های بی ارزش را هنوز نگهشان داشتی؟ یا مثل خودم دور ریختی‌شان؟؟؟ + آدم ناتوانی بودم در عشق خیلی من رو ببخش...
Hammasini ko'rsatish...
😢 4
حجم نفرت و بیزاری تو از من چنان عظیم است که در توان نفس خسته و دست خالی من نیست رای تو را از رفتن بازگردانم. اگر اینهمه ماندم گمانم این بود که تو هم مثل من گرفتار و ناچاری و در خیال خام خودم این ماندن با همین بی‌حرمتی‌هایی که می‌دیدم، نقطه قوت تو بود. خیال می‌کردم دلت گرم می‌شود که هنوز به انتظارت هستم. آنچه امروز از تو دیدم نفرت بود و نفرت و نفرت و بیزاری و بیزاری و بیزاری.... کاش می‌دانستم به کدام گناه؟!... تو اگر می‌خواهی بروی برو من می‌مانم سرنوشت من دیگر به آخر خودش نزدیک است می‌خواهم این چند جرعه آخر را با خیال تو سر کنم تو برو به سوی افق‌های روشنت اما قبل از آن تمام عکسهایت را از من پس بگیر تمام پیام‌های عاشقانه‌ات را نیز تمام حرف‌ها و وعده‌هایت را پس بگیر اصلا دستم را بگیر و ببرم به پیش از زمانی که می‌شناختمت همانجا رهایم کن وگرنه تا ابد هم که بروی تا به خدا هم که برسی هر بار که قلب من _مرده یا زنده‌ام_ مثل امروز خون بشود برای تو تمام جهان را به جنگ دعوت کرده‌ای...
Hammasini ko'rsatish...
😢 3
بذار برای آخرین بار با تو حرف بزنم بهم بگو چی شده اصلا نخواستی نگو فقط بگو تموم شده و دیگه نباش بذار از هرچه هست از دهن تو بشنوم بذار حس کنم انقدر هنوز ارزش دارم اصلا بگو بیزاری ازم ازم متنفری هرچه دلت میخواد بگو ولی با من حرف بزن من نیاز دارم بهت به شنیدنت هرچه گفتی قبول دارم هر چه بگی همون میشه اصلا بعدش میرم جودی گم و گور میشم که هیچ اسمی ازم دیگه هیچوقت نشنوی فحشم بده ناسزا بگو ولی اینجوری نادیده نگیر منو من دوستت دارم من عاشق توام این حق من نیست بفهم....
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.