انجمن شاعران مرده
اینهمه تقلاها و جدالهای فکریِ ما چه بهایی خواهد داشت، اگر محبت در دلهایمان نقصان گیرد؟ (کانت) @fara_agahi کانال کوچک شما @arasheyni
Ko'proq ko'rsatish187
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
شاید کسی فصلی شود در قصهام اما
دیگر ز آب و رنگ عشق این داستان خالیست
حسین منزوی
@fara_agahi
Hammasini ko'rsatish...
کانال خبری کاکاوند نیوز
خبربروز واخباربخش کاکاوند را در این کانال دنبال کنید دوستان میتوانند اخبار ،تصاویر خبری خود را به مدیر کانال ارسال نمایند تا به نام خودشان در کانال فوروارد داده شود👇👇👇 ارتباط با مدیر(پیشنهاد وانتقادات) 🆔 @habi6995
چرا مانند ما دلتنگ نمیشوند
آیا در شهر آنها شب وجود ندارد؟
محمود درويش
@fara_agahi
همه ما
فقط حسرت بی پایان یک اتفاق ساده ایم
که جهان را، بی جهت،
یک جور عجیبی جدی گرفته ایم...
@fara_agahi
نغمهی روسپی!
بده آن قوطی سرخاب مرا
تا زنم رنگ به بی رنگی ی خویش
بده آن روغن ، تا تازه کنم
چهر پژمرده ز دلتنگی خویش
بده آن عطر که مشکین سازم
گیسوان را و بریزم بر دوش
بده آن جامه ی تنگم که کسان
تنگ گیرند مرا در آغوش
بده آن تور که عریانی را
در خَمَش جلوه دو چندان بخشم
هوس انگیزی و آشوبگری
به سر و سینه و پستان بخشم
بده آن جام که سرمست شوم
به سیه بختی خود خنده زنم
روی این چهره ی ناشاد غمین
چهرهیی شاد و فریبنده زنم
وای از آن همنفس دیشب من
چه روانکاه و توانفرسا بود
لیک پرسید چو از من ، گفتم
کس ندیدم که چنین زیبا بود
وان دگر همسر چندین شب پیش
او همان بود که بیمارم کرد
آنچه پرداخت ، اگر صد می شد
درد ، زان بیشتر آزارم کرد
پُر کس بی کسم و زین یاران
غمگساری و هواخواهی نیست
لاف دلجویی بسیار زنند
لیک جز لحظه ی کوتاهی نیست
نه مرا همسر و هم بالینی
که کشد دست وفا بر سر من
نه مرا کودکی و دلبندی
که برد رنگ غم از خاطر من
آه ،این کیست که در میکوبد؟
همسر امشب من می آید
وای ای غم ز دلم دست بکش
کاین زمان شادی او می باید
لب من ای لب نیرنگ فروش
بر غمم پرده یی از راز بکش
تا مرا چند درم بیش دهند
خنده کن، بوسه بزن، ناز بکش
سیمین بهبهانی
@fara_agahi
ای چرخ فلک خرابی از کینهی توست
بیدادگری شیوه دیرینهی توست
ای خاک اگر سینهی تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینهی توست
خیام
تنها یک بار
میتوانست
در آغوشش کشند،
و میدانست آن گاه
چون بهمنی فرومیریزد
و میخواست
به آغوشم پناه آورد!
نامش برف بود
تنش، برفی
قلبش از برف
و تپشش
صدای چکیدن برف
بر بامهای کاگلی.
و من او را
چون شاخهای که زیر بهمن شکسته باشد
دوست میداشتم.
بیژن الهی
@fara_agahi
Boshqa reja tanlang
Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.