مؤسسة عَبَقِ الشُّهداء
عبق الشهداء مؤسسة مستقلة, غير حكومية ,تطوعية ,لا تتبع اي جهة رسمية، نقوم بتوثيق وحفظ قصص الشهداء وترجمتها الى ثلاثة لغات و تقديم الدعم المادي والمعنوي فضلاً عن اقامة الدورات التثقيفية وورش العمل لعوائلهم الكريمة https://t.me/joinchat/0AXT4P_Go64wOWUy
Ko'proq ko'rsatish6 814
Obunachilar
-424 soatlar
-197 kunlar
-7130 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
روز گذشته سالگرد شهادت
شهید جاويد الاثر
یوسف شعبان ابراهیم عطیه
ولادت: بصره ۱۳۶۹
شهادت: تپه هاى حمرين ۱۳۹۴/٢/۱۶
سال ۱۳۸۵_ ۱۳۸۶ بود که شهید یوسف، هیئتی به نام (شباب بطل العلقمى) تاسیس کرد. او و عدهای از دوستانش در شهر گرمه به زائران امام حسين ( ع )خدمت میکردند.
پدرش میگوید: امام حسین(ع) به خوابم آمد و من از طریق ایشان سرنوشت پسرم را کامل و تمام فهمیدم.
امام حسین ( ع )در عالم رویا به من گفت: «آیا میخواهی یوسف پیش تو بماند؟» گفتم بله میخواهم! امام ( ع )اینبار فرمود: «اگر میخواهی یوسف پیش خودت بماند نگذار به جبهه برود و اگر رفت بدان که شهید میشود.» به او گفتم که هستی؟ فرمود: «من سید الشهدا هستم.»
درباره آن رویا با یوسف و مادرش حرفی نزدم. وقتی یوسف میخواست به جبهه برود تصمیم گرفتم حجت را بر او تمام کنم و واکنش پسرم را ببینم؛
به او گفتم: «این دفعه به جبهه نرو پسرم.»
یوسف گفت: «پدر جان این آخرین باری است که جبهه میروم و اگر شهید نشدم دیگر نخواهم رفت؛ من ۵۰ رکعت نماز نزد امام حسن عسکری و ۵۰ رکعت در جوار امام علی الهادی و ۵۰ رکعت دیگر در سرداب غیبت امام مهدی(عج) خواندهام و به آنها هدیه کردهام و واسطه قرار دادمشان که شهید شوم.»
آخرین باری که میرفت پدرش داشت او را به ترمینال میبرد تا به همرزمانش بپیوندد؛ پدرش به یوسف گفت: «پسر عزیزم تو این بار به جبهه میروی و شهید میشوی.» یوسف پاسخ داد: «پدر جان تو میدانی که برنمیگردم و شهید میشوم؛ پس نمیگذارم مرا به ترمینال برسانی؛ تا به حال دیدهای که پدری پسرش را به کام مرگ ببرد؟»
سپس یوسف شروع کرد به گریه کردن و گفت: «پدر جان مراقب مادرم باش...»
یوسف به جبهه «تپه هاى حمرین» پیوست. چند روز بعد از پیوستنش با مادرش تماس تلفنی گرفت و به او گفت ما محاصره شدهایم؛ از شما میخواهم دعایم کنید که بهشتی شوم،
برایم دعا کنید شهید بشوم.
چند ساعت بعد او به مقام رفیع شهادت نائل شد. او با تمام توان در برابر دشمنان خدا ایستادگی کرد. پیکر پاکش به دست تروریستها افتاد و تا کنون نیز مفقود باقی مانده است.
در آخرین تماسی که در واپسین ساعات پیش از شهادتش گرفته بود، به جوانان هیئت وصیت کرده بود که در به پا داشتن شعائر حسینی استمرار داشته باشند و همیشه به زائران امام حسين ( ع )خدمت کنند.
روايتگر : پدر شهيد
يوم أمس مر علينا ذكرى إستشهادالشهيد المفقود الأثر
يوسف شعبان ابراهيم عطيه
الولادة:البصرة 1990
الشهادة: تلال حمرين 2015/5/6
اسس الشهيد يوسف موكب
(شباب بطل العلقمي) عام 2006-2007 و بعض اصدقائه شاركوا يوسف بخدمة زوار ابي عبدالله الحسين في منطقة گرمة علي في البصرة .
والده يقول :علمت كل ما سيحدث بولدي يوسف من خلال الإمام الحسين عليه السلام حيث أتى لي الإمام الحسين في عالم الرؤيا و قال لي:
"هل تريد بقاء يوسف بجنبك؟
"فقلت له : نعم. ثم قال الإمام:
"اذا اردت ان يكون يوسف بجانبك فلا تدعهُ يلتحق الى الجبهه واذا التحق سوف يستشهد!
"ثم قلت له: من انت؟
"فقال انا سيد الشهداء.
لم احدث يوسف و ام يوسف بهذه الرؤيا و عندما اراد ان يلتحق يوسف الى الجبهه اردت ان القي الحجه عليه وأرى ما هي ردة فعل ولدي يوسف قلت له بني يوسف هذه المره لا تلتحق الى الجبهه’ فرد عليّ يوسف و قال:
"يا والدي هذا آخر التحاق لي الى الجبهه و اذا لم انال الشهاده لم التحق مرة اخرى ،لأني صليت و اهديت (٥٠) ركعة عند الامام الحسن العسكري و (٥٠) ركعة عند الأمام علي الهادي و (٥٠) ركعة عند سرداب الغيبة الامام المهدي (عج) و دعوتهم و طلبت منهم ان انال الشهاده.
عند التحاقه الأخير ’ اراد والد يوسف ان يوصل ولده الى (الگراج) لكي يلتحق ’ قال له بني سوف تلتحق و تنال الشهاده فرد عليه ولده يوسف و قال يا والدي انت تعلم بأني لم اعد و انال الشهاده ، لم ادعك ان توصلني الى (الگراج)
و هل يوجد والد يأخذ ولده للموت؟
ومن ثم بكى يوسف و قال يا والدي اوصيك (بأمي)
التحق يوسف الى تلال حمرين و بعد ايام اتصل بأمه و قال لها نحن محاصرين و اطلب منكِ الدعاء لكي ادخل الجنه ادعو لي ان انال الشهاده
و بعد ساعات نال شرف الشهاده وهو يقاوم اعداء الله و بقيت جثمانه بيد الارهابيین و الى الآن لم يُعثر على جثمان الشهيد يوسف
في آخر اتصال قبل استشهادة بساعات
اوصى الشباب الموكب الحسيني
الاستمرار بإقامة الشعائر الحسينية و و خدمة زوار الامام الحسين عليه السلام
الراوي : والد الشهيد
Yesterday ...we had a martyrdom anniversary
Yusef and a number of his friends established an association to serve Imam Hussain’s visitors, called “Batal Al-Alqami’s Youth”
His father says "I learned everything that will happen to my son Yusuf through Imam Hussein, peace be upon him, where Imam Hussain came to me in the dream and He said to me "Do you want Yusuf to stay beside you" Then I told him yes,then the he said “If you want Yusuf to be by your side, do not let him join the front, and if he joins, he will be martyred” Then I told him who you are? He said “I am the master of the martyrs” [Title to imam hussain in In Islamic culture]
I didn’t tell Yusuf and his mother with this dream , and When he wanted to join the front, I wanted to put him in front of reality and see what would be the reaction of my son .
I told him at this time: my son do not join the front !
He said “ dad , if I am not martyred this time I will not join again , because I prayed and gave (50) rak'ahs to Imam al-Hasan al-Askari, (50) rak’ahs at the front on al-Hadi and (50) rak’ahs at the basement of backbiting Imam al-Mahdi (peace be upon him) [Holy places for Shiite Muslims ] and I called them and asked from them I got the martyrdom” .
Upon his last journey Yusef’s father wanted to drive his son to the (garage). He said to him “ my son , you will join and be martyred”
He replied, "You know that I will not return, and i will be martyred ,I won't let you take me to the garage, no father takes his son to die”
Then Joseph cried and said to his father: I hope you will take care of my mother
Yusef joined Hamrin hills and after days he called his mother and said to her “We are besieged and ask you to pray so that I may enter Heaven”
Hours later, he won the honor of martyrdom while resisting Allah's enemies
, His body remained in the hands of the terrorists, and it has not been found until now
The martyr Yusef in his last call, hours before he was martyred،He recommended his friends to attend the service of Imam Hussein's visitors and
to conduct the Hussain rites.
The martyr Youssef Shaaban Attia
Birth Date: 1990
Birth place:Basra
Martyrdom place: Hmrin Hills
Martyrdom Date : 6-May-2015
ذكرى العروج الشهيد الاعلام الحربي في هيئة الحشد الشعبي حيدر المياحي
تاريخ الاستشهاد 2017/4/27 - الموصل
امروز مصادف سالگرد شهادت شهید رسانه نظامی نیروهای حشد الشعبی شهید حيدر مياحى است.
تاریخ و محل شهادت : 2017/4/27 موصل
This day marks the anniversary of ascension for the martyr of the war media in the popular crowd Haider Al-mayahi
Martyrdom place &Date : 27-Apr-2017 Iraq-Mosul.
تمر علينا ذكرى استشهاد
الشهيد:كرار علي طعمه التميمي
الولادة: البصرة 1997
الشهادة:الموصل- حضر 2017/4/26
الشهيد كرار شاب هادئ ومؤدب وخجول،ليس لديه أصدقاء كُثُر في حياته المدنية سوى 5أو 6 شباب،وحينما سأله والده عن السبب؟
أجابه الشهيدقائلاً:لا أحب كثرة الأصدقاء،لأن كثرتهم تسبب المشاكل،
عندصدور فتوى الجهاد الكفائي كان عمر كرار 16سنة وكان طالباً في الصف الأول متوسط ،عندما سمع إعلان فتوى الجهاد قال:(هاي لأدور عليها).
إلتحق الشهيد في إحدى تشكيلات الحشد الشعبي لكنهم لم يستقبلوه في بادئ الأمر لصغر سنِّهِ
فقام بتزوير هويته ليتم قبوله واشترك في إحدى الدورات العسكرية لينضم في صفوف المجاهدين،
قال لأهله: أنا ذاهب للجهاد في سبيل الله لكي أنال شرف الشهادة،فقالوا له:أنت صغير ولم ترَ من عمرك شيئاً
فقال:كلنا سوف نموت لكنني أريد أن أموت ميتة شرف.
شارك في العديد من المعارك وأُصيب بإطلاق نار في ظهره من قبل قناص ارهابي في بيجي(جامع الفتاح)،وأثناء إجازته كان يلحّ بأن يلتحق للجبهة،وبعد ثلاثة أشهر من إصابته التحق في قاطع جبال مكحول،فأُصيب مرة ثانية في صدره،في( قاطع الحضر)وتم نقله الى بغداد لمعالجته،وأعطوه مبلغاً من المال يقدر ب (2مليون)فقال لهم:لا أريد مالاً،بل أريد الإلتحاق حتى أكمل مسيرتي الجهادية،فالتحق الى قاطع الحضر،بعد ثلاثة أشهر من اصابته،فقامت العناصر الارهابية بمحاصرتهم والتعرض لهم وطلبوا من بعض المجاهدين الاستسلام فأبى المجاهدون ذلك ،وقام الشهيد كرار بقتل (7)من عناصر الارهابية وطلب من رفاقه أن ينسحبوا وأُصيب هو في عينه ونال شرف الشهادة مع ثلَّة من المجاهدين.
سالگرد شهادت
شهید: كرار علی طعمه التمیمی
ولادت: بصره ۱۹۹۷ (۱۳۷۶)
شهادت: موصل ، حضر ، ۲۰۱۷/۴/۲۶ (۱۳۹۶/۰۲/۶)
شهید کرار جوانی آرام، مودب و باحیا بود. دوستان زیادی نیز نداشت و تنها با حدود پنج شش نفر دوست بود!
وقتی پدرش جویای علت شد او گفته بود از داشتنِ دوستان زیاد خوشم نمیآید چرا که باعث دردسر میشود!
به وقت صدور فتوای جهاد، کرار ۱۶ سال داشت و دانشآموز سال اول راهنمايى بود، از اعلام فتوا که مطلع شد گفت: این همان چیزی بود که دنبالش میگشتم!
شهید به یکی از پایگاههای حشدالشعبی ملحق گشت اما به خاطر سن کمش پذیرفته نشد.
بعد از آن اقدام به تغییر تاریخ تولد خود نمود و بالاخره وارد یکی از دورههای آموزش نظامی شد و سرانجام به صفوف مجاهدین پیوست.
او به خانوادهی خود گفت: من به جبههی جهاد در راه خدا رهسپار هستم تا به شرف شهادت نائل گردم. خانوادهاش به او گفتند: تو هنوز سنی نداری و از دنیا چیزی ندیدهای!
او نیز گفته بود: همهی ما در پایان میمیریم، اما من میخواهم مرگم شرافتمندانه باشد.
وی در بسیاری از جبههها حضور یافت و در بیجی (مسجد الفتاح) از ناحیهی کمر مورد اصابت تک تیرانداز قرار گرفت. در دورهی نقاهت و مرخصیاش نیز مُصر به برگشتن به جبهه بود. سرانجام پس از گذشت سه ماه از مجروحیتش، به كوهستان مکحول اعزام شد و اینبار نیز از ناحیهی سینه مورد اصابت قرار گرفت و جهت معالجه به بغداد فرستاده شد. به پاس جهادهایش به او دو میلیون دینار اهدا نمودند اما او نپذیرفت و گفت: من به این پول احتیاج ندارم بلکه میخواهم به جبهه برگردم و مسیر جهادی خود را کامل کنم.
سه ماه بعد به الحضر اعزام شد، تروریستها منطقه را محاصره و به آنها پیشنهاد تسلیم کردند؛ رزمندگان نیز پیشنهاد تسلیم را نپذیرفتند. در خلال درگیری شهید کرار ۷ نفر از تروریستها را به هلاکت رساند و از یارانش درخواست عقبنشینی کرد.
سرانجام این رزمندهی دلیر از ناحیهی چشم مجروح گشت و به همراه گروهی از مجاهدین دعوت حق را لبیک گفتند و به درجهی رفیع شهادت نائل آمدند.
Karrar (The martyr) is a quiet, polite and shy young man.
He has only 5 or 6 young friends in his civil life, and when his father asked him about the reason?
The martyr replied: "I do not like many friends, because too many friends cause problems."
When the advisory opinion of Al-Kafaée (Kafaée jihad's fatwa) was issued, Karrar was 16 years old and was a middle school student, when he heard the announcement of the (jihad's fatwa) he said: "This is what I'm looking for".
The martyr joined one of the crowd formations, but they did not accept him at first because of his young age.
He forged his identity to be accepted and participated in one of the military courses to join the ranks of the combatants (Al-Mujahideen),
He said to his family: "I am going to Jihad for the sake of Allah in order to gain the honor of martyrdom", they replied to him: "But you are young and you have seen nothing of your life."
He said: "We're all going to die, but I want to die a death of honor."
He participated in many battles and was shot in the back by a terrorist sniper in Baiji (Jamea Al-Fattah), and during his vacation he was insisting that he join the front, and after three months of his injury he joined the (Makhoul) mountain range, and he was injured again in the chest, in (Al-Hadhr Sector) He was transferred to Baghdad to treat him, and givin an amount of money estimated at (2 millions), and he said to them: "I do not want money, but I want to join to completed my (Jihadist) career, so he joined the urban sector, after three months of his injury, so the terrorist surrounded them and subjected them and asked some of them to surrender but the (Mujahideen) refuses to do so, and the martyr Karrar killed (7) terrorist and asked his comrades to withdraw and he was shot in the eye and won the honor of martyrdom with a number of the other (Mujahideen).
Today we remember the martyrdom
of The martyr Karrar Ali Toama Al-Tamimi
Birth Date: 1997
Birth Place: Iraq - Basra
Martyrdom Date: 26-April-2017
Mattyrdom Place: Iraq - Mosul - Hadhr