cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

سازگران صابری

ساخت و تعمیر تار' دوتار 'سه تار و کمانچه ارتباط با ادمین: @kamanche_saberi

Ko'proq ko'rsatish
Eron365 537Til belgilanmaganToif belgilanmagan
Reklama postlari
148
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

توجه توجه با سلام .به اطلاع دوستان میرسانم چهار عدد کمانچه مشابه عکس فوق با مهر سعید صابری از منزل اینجانب به سرقت رفته است از دوستان خواهش میکنم دقت کنید شاید سارق شماره و مهر ساز رو از بین ببره و یا اینکه بخواد چند ماه دیگه ساز ها رو بفروش برسونه لطفا هر کمانچه ای مشابه عکس فوق برای فروش مشاهده کردید که حتی مهر و شماره هم نداشت سریعا با شماره های زیر تماس بگیرید با تشکر . سعید صابری 09156853550 09159818365
Hammasini ko'rsatish...
نمایشگاه گروهی سازهای ایرانی معرفی و فروش آثار سازگران خراسان
Hammasini ko'rsatish...
15.60 MB
نوازندگی دوست عزیزم جناب علی ربوبیان کمانچه ساخت کارگاه سعید صابری @sazgaran_saberi
Hammasini ko'rsatish...
8.41 MB
امید سه خشتی (قالبی برای شعر به زبان عامیانه با تاریخچه‌ای چند هزار ساله در بین کردهای کرمانج) عاشقانه را تمام می‌کند و یکدفعه صدای جوجه‌های کیانوش پسر سمیه که از در حیاط خلوت وارد شده‌اند در خانه می‌پیچد و همه می‌زنند زیر خنده. امید با احترامی خاص ساز را به دیوار تکیه می‌دهد و از نقش موسیقی مقامی در این روزها می‌گوید: «بین نسل ما و نسل پیشین شکافی عمیق افتاد. ممنوعیت‌ها باعث شد بسیاری از بزرگان ما خانه‌نشین شوند. ما حتی نتوانستیم از محضر اساتید برجسته هم استفاده کنیم. حالا شما ببینید مردم ایران چقدر از فرهنگ غنی موسیقی ایرانی بی‌اطلاع هستند.» از او می‌پرسم بعد از مرگ حاج قربان، آخرین «بخشی‌خوان» ایران، چه به روز بخشی‌ها آمد؟ می‌گوید: «حالا هم پسر حاج قربان علیرضا یا بعضی استادان دیگر خصوصیات یک بخشی را دارد اما مناسبات اجتماعی تغییر کرده. در واقع این مناسبات اجتماعی بود که باعث می‌شد یک بخشی‌ کار کند. یکی از کارهای بخشی، خواندن داستان‌های عاشقانه و عارفانه در مراسم عروسی برای ریش‌سفیدها بود اما حالا مردم دیگر نه مثل سابق مراسم می‌گیرند و نه حوصله گوش دادن به موسیقی که بیش از پنج دقیقه طول بکشد دارند چه برسد به اینکه پنج ساعت بنشینند پای داستان‌های بخشی. این را در فرهنگ ما هم می‌بینید حالا همه چیز فست فودی شده.» زمان خداحافظی هر شش نفر روبه‌روی دیوار آجری و قدیمی در کوچه می‌ایستند تا از آنها عکس بگیرم. باد گرمی در کوچه می‌پیچد. نگاهی به ترجمه امید از ترانه‌ سه خشتی که خواند می‌اندازم و از خودم می‌پرسم دیگر چه کسی برای دیدار محبوبش راه سخت کوهستان را در پیش می‌گیرد؟ اگر این طور است، پس چرا هنوز این ترانه‌ها و شعرها اشک به چشم آدم می‌آورند؟
Hammasini ko'rsatish...
برادر دیگر سعید، لیسانس حسابداری دارد. او یاد روزهایی می‌افتد که سمیه می‌خواست کار را شروع کند و از او خواسته بود ساختن کمانچه را یادش بدهد. سعید فقط کمانچه می‌سازد و کار را از حمید یاد گرفته اما هرکدام به‌صورت جدا کارگاه اختصاصی دارند: «ساختن ساز لذتبخش است. در واقع با نجاری کاملاً فرق می‌کند. نجاری تنها ۲۰ درصد کار است و بخش اصلی صداگیری از چوب است. ما اثر هنری خلق می‌کنیم و این آثار شاید ۱۰۰ سال هم بیشتر عمر کنند. گاهی به این مسأله فکر می‌کنم و می‌بینم ارزش این همه سختی را دارد.» سختی‌هایی که به آرتروز گردن، تنگی نفس و آسم منجر می‌شود. صابری‌ها از قدیمی‌ترین سازهای ایرانی و خارجی حرف می‌زنند، از کمانچه کیهان کلهر و ویولن ویوالدی که هر کدام قدمتی تاریخی دارند. صمد صابری کوچک‌ترین عضو خانواده با ریش بلند مشکی سازنده تار است. او لیسانس برق قدرت دارد و انتخاب این کار را به معنی آزادی بیشتر در زندگی می‌داند؛ نداشتن کارفرما و آزاد بودن در ساعت کار. صمد ۹ سال است این کار را از حمید یاد گرفته و حالا برای خودش کار می‌کند: «شغل خوبی است چون ساعت کار دست خودت است. راستش را بخواهی شاید روحیه ما طوری است که دوست داریم برای خودمان کار کنیم.» مجید هم سه سال است در کار ساخت آرشه فعالیت دارد. او لیسانس حسابداری دارد و سال‌ها در کارخانه کاشی طوس قوچان کار می‌کرده اما نتواسته آن نظم اداری را تحمل کند و حالا مشغول به کاری است که احساس بهتری از انجامش دارد: «شاید مهم‌ترین دلیل بیزاری ما از کار اداری و کارمندی برمی‌گردد به همان روحیه کردها؛ مثبت و منفی‌اش را نمی‌دانم اما ما آدم‌های تابع ساعت کار و کارفرما نیستیم.» او به برادرش امید اشاره می‌کند که پنج ماه معلم بوده اما نتوانسته در سیستم دوام بیاورد. امید می‌گوید: «شاید نمی‌خواهیم جوابگوی کسی باشیم. از طرفی هم موسیقی در وجود کردهاست.»
Hammasini ko'rsatish...
دوتاری که پارسال یک میلیون و ۵۰۰ هزار تومان بود حالا شده دو میلیون تومان اما فروش پارسال را ندارد. سمباده متری هشت هزار تومان بود حالا شده متری ۳۰ هزار تومان... البته ما چون شناخته شده هستیم کارهایمان در فروشگاه‌های بزرگ تهران، کرج و مشهد فروش می‌رود و خود من هم از استادهای مختلف، سفارش کار می‌گیرم. به‌صورت مجازی هم فروش داریم.» امضای آنها پای کار حالا آنقدر معتبر است که ساخته‌هایشان را در فروشگاه‌های بزرگ موسیقی می‌توان دید. حمید می‌گوید کار ساخت سه تار و تار را از سال ۸۳ و به‌صورت خودآموز شروع کرده: «کارگاه‌های مختلفی می‌رفتم و نکته یاد می‌گرفتم. البته از بچگی با چوب سروکار داشتم و از همان بچگی مدیر و معلم‌ها کاردستی‌های مرا می‌پسندیدند و برای یادگاری برمی‌داشتند. ساز زدن را از امید که از سال ۷۴ شروع به یادگیری کرد، آموختم. قبل از اینکه با ساز آشنا باشم توی کار معرق و منبت بودم. ۱۷ سالم بود که یک کنده چوب سپیدار را با زحمت از روستا آوردم ولی نمی‌دانستم جهت چوب چطوری است و چطور باید خالی بشود. یک میلگرد گرفتم و آنقدر سر چوب زدم که یکم تیز شد. داخل کاسه را هم له کردم» حالا اما استاد تمام است و آن روزهای نوجوانی برایش خاطره‌ای شیرین. برادر دیگر سعید، لیسانس حسابداری دارد. او یاد روزهایی
Hammasini ko'rsatish...
پارکینگ کوچک خانه سمیه حالا تبدیل به کارگاه ساخت ساز شده. به آنجا می‌رویم تا از نزدیک روند کار را ببینم. سمیه تعریف می‌کند بعد از مرگ همسرش تصمیم گرفت کار او را دنبال کند. حمید می‌نشیند روی چهارپایه و مشغول نواختن آهنگی غمناک با دوتار می‌شود و سمیه داستان زندگی‌اش را تعریف می‌کند: «سال ۸۴ بعد از قبولی در دانشگاه به‌خاطر بیماری لوپوس بارها در بیمارستان بستری شدم. کم‌کم کلیه‌هایم را از دست دادم و مجبور شدم پیوند بزنم. شش ماه بعد از پشت سر گذاشتن بیماری با پسرعمویم که او هم ساز می‌ساخت و نوازنده خوبی هم بود ازدواج کردم. باورت نمی‌شود حتی یکبار هم به خاطر بیماری داخل کارگاهش نرفته بودم و سعی می‌کردم از فضای گرد و خاک و کار بدنی دوری کنم.» اما سرنوشت روی روزهای پر نور زندگی عاشقانه او و همسرش پرده‌ای ضخیم کشید. هاشم صابری در عرض ۴۰ روز با بیماری نارسایی کبد درگذشت. حالا سمیه بود و کیانوش و کارگاهی که حتی یکبار هم در آن پا نگذاشته بود. سوز آهنگی که حمید می‌نوازد روی حرف‌ها می‌نشیند و سمیه ادامه می‌دهد: «به‌خاطر بیماری نمی‌توانستم به ملاقاتش بروم تا آن روز که به شیراز رسیدم و دو ساعت بعد از ملاقات به کما رفت و دیگر رفت.» شوکه شده بود اما پتانسیل غریب غم، او را به راه تازه‌ای کشاند.
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.