ادامه از 👆
📍
شکست پروژه خالصسازی
سرتان را درد نیاورم. بهنظر من، یکی از عواملی که پروژه یکدستسازی و خالصسازی اصولگرایانه را به بنبست رساند، بر سر کار آمدن همین «عزیز بیجهت»ها بود؛ و نیز یکی از دلایل شکست اردوگاه اصولگرایی (و نماینده آن در دور دوم انتخابات اخیر) تصویر برخی از همین «جوانان انقلابی» بود که بدون کمترین تخصص و شایستگی و فقط بهدلیل وابستگی نسبی یا سببی به یکی از مقامات دولت مستقر یا سایه (خواهرزاده یا داماد حاجآقا بودن!) بر مناصب خطیر دولتی، ریاست واحدهای عظیم صنعتی یا صندلی پربرکت هیئتمدیرهها تکیه زده و علاوه بر فساد و ناکارآمدی، چهره کریه «تبعیض» را نیز به رخ ملت درمانده ایران میکشیدند.
بله؛ کمتر از سه سال فرصت کافی بود تا همه ببینند که این نوگلان نوشکفته باغ اصولگرایی که با فریاد مبارزه با اشرافیگری و نئولیبرالیسم و دفاع از محرومان بر سر کار آمده بودند، اکنون خود طبقه برخوردار و متوقع جدیدی را تشکیل دادهاند که به یک قاچ کمتر از تمام کیک قدرت و ثروت مملکت قانع نیستند.
و البته که این انحصارها و انتصابهای رانتی منحصر به دولت اخیر نیست و سابقه دیرینه دارد. خود من در سال اول دولت دوم روحانی در
یادداشتی در روزنامه شرق نوشته بودم:
«حاکمان ایدئولوژیک اگرچه در ابتدا حصاری اعتقادی با دوگانه کاذب "متعهد-متخصص" بین خود و غیرخود میکشند، در ادامه اغلب هم خود (و آقازادهها و بستگان) از آن تنزهطلبی اولیه دور، و جذب "چرب و شیرین" دنیا میشوند، و هم فرصتطلبانی که قابلیت "خودی" شدن در هر نظامی را دارند...»
و در یادداشت پیشین نیز درباره اصلاحطلبانی «که از همین حالا زنبیل گذاشتهاند تا صندلی وزارتخانهها و ادارات و هیئتمدیرهها را بهغنیمت فتح کنند» نوشتم.
📍
حق یا امتیاز؟
بهکارگیری توامان «گزینش» و «سفارش» سبب شده است حتی یک اشتغال ساده هم نه به «حق» عموم مردم، بلکه به «امتیاز»ی برای وابستگان نسبی یا سببی خانوادههای «انقلابی» و «ارزشی» (یا کسانی که ظواهر مشابه آنان را مراعات میکنند) تبدیل شود. (گاه حتی بخش خصوصی را نیز در فشار میگذارند تا کارکنان مورد نیاز خود را از خانوادههای وابسته به آنان تامین کند.)
نتیجه این انحصارگری را پیشتر گفتیم. برای جوانان شایستهای که در این دایره تنگ نمیگنجند، دو راه بیشتر نمانده است: مهاجرت به خارج از کشور یا تبعید در داخل آن. این «تبعید در وطن خویش» میتواند در شکل احساس نبودِ فرصت برای پیشرفت شغلی بروز کند یا اشتغال به مشاغل نامرتبط یا مشاغل کاذب یا بیکاری. تاثیر این وضع بر آمار افسردگی، اعتیاد، خودکشی و... ترساننده نیست؟
شاید بخشی از حاکمیت این انحصار و «تضمین معیشت» برای اقلیتی از جامعه را بهمثابه «پاداش وفاداری» این اقلیت، و راهی برای تضمین بقای خود تصور کند؛ ولی تجربه چند انتخابات اخیر نشان داده است متاسفانه اکثریت مردم ایران چنان در این نقش «غیرخودی» فرو رفته و خود را بیگانه میداند که با نومیدی از آینده، به هر وعده تغییری بیباور است. این نومیدی و بیباوری، تهدیدی برای امنیت ملی است؛ و برای شنیدن صدای این اکثریت ناراضی که میتواند هر بنیانی را زیرورو کند، همین حالا هم بسیار دیر است.
📍
نتیجه
اولین قدم برای تحقق شعارهای «برای ایران» و «ایران برای همه ایرانیان»، برانگیختن اجماعی در حاکمیت برای شکستن انحصار «خودی»ها و رسیدن به «شایستهگزینی» بهعنوان راهی برای مشارکت تمامی ایرانیان در اداره سرزمین خود است. بازنگری جدی در قانون گزینش و قوانین مشابه انتخاباتی، حذف سهمیههای ناعادلانه و تضمین فرصتهای شغلی و ارتقای مدیریتی برابر (فارغ از وابستگیهای ایدئولوژیک) میتواند قدم اول در این راه باشد.
📍
حرف آخر
بهیاد شعری از لنگستون هیوز، شاعر سیاهپوست آمریکایی، افتادم که درباره تبعیض در این کشور سروده بود. چند سطر از این شعر را با ترجمه مشهور احمد شاملو بخوانیم:
بگذارید این وطن دوباره وطن شود.
بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود.
بگذارید پیشاهنگ دشت شود
و در آنجا که آزاد است منزلگاهی بجوید.
(این وطن هرگز برای من وطن نبود.)
بگذارید این وطن رویایی باشد که رویاپروران در رویای خویش داشتهاند.
بگذارید سرزمین بزرگ و پرتوان عشق شود
- سرزمینی که در آن، نه شاهان بتوانند بیاعتنایی نشان دهند نه ستمگران اسبابچینی کنند تا هر انسانی را، آن که برتر از اوست از پا درآورد.
یادداشت چهارم:
برای ایرانی برای همه ایرانیان
▫️t.me/pezeshkangil
▫️instagram.com/pezeshkangil
▫️instagram.com/masoud.jowzi