Sonrise

لینک کانال اگر خواستید

میخوام کانال را دوباره فعال کنم لطفا لینک کانال را در گروه های اتیسم پخش کنید و لطفا کسانی که فکر می کنند مطالب براشون مفیده با خرید محصولات کافه میکس و هات شکلات و چای منزلتون و یا دوره های اصلاح مراج دمنوش از سپهر حمایت کنید. ممنون میشم خانواده های تازه تشخیص گرفته را دعوت کنید

عزیزان میتونید به پیج های اینستا گرام من ملحق شوید و اونجا با بحث های جدید اشنا شوید

تقای صفری لطفا حداقل اسم منو در پایین مطالبم استفاده کنید من حتی بهتون مسیج دادم اما شما اصلا انگار نه انگار کارتون اصلا صحیح نیست .

اگر مایلید داستان من و سپهر را بخوانید به صفحه اینستاگرامم وارد شوید شاید نکات مهمی برای شما داشته باشد @minoo.chch @z.chinavi @zahra.chch @m.chinavi

سال نو شد سال ۱۳۹۱ سفره عیدمون روی یک میز شیشه ای چیدیم و اولین عکس خانوادگی را دور هم گرفتیم. وبازدیدهای زیاد فامیلی به خاطر نو عید سپهر بودن شروع شد. شب های تعطیلات سپهر را کف اتاق همسرم میخواباندیم و من و همسرم تا صبح سریال فرندز را نگاه می کردیم انگار فقط اون ۱۲ روز وقت داشتیم☺☺۱۲ فصل فرندز را در ۱۲ شب دیدیم اون عید یکی از بهترین عیدهای ما بود هرجا میرفتیم همه عاشق حرکات سپهر میشدند دیگه دست به دیوار و مبل راهرهم میرفت و به اصطلاح نو پا شده بود. یک جا تی برا صاحبخونه می کشید یک جا بطری نوشابه را از سوراخ گرد پشت مبل رد میکرد یکجا مگنت ها رو در میاورد میزد به یخچال چون تو خونه خودمون دیده بود من زدم به یخچال.. یک جا دست تو کاسه ماست کردن.خلاصه هر جا یک شیرین کاری می کرد... و هرکس میدید از هوش سرشارش تعجب می کرد. دندون هاشم درامده بودند و سیب خور مجلس ها بود.بعد تعطیلات من به دانشگاه کرمانشاه برای مصاحبه رفتم و بخاطر این که منزل پدر شوهرم نزدیک دانشگاه بود سپهر را اونجا گذاشتم با پدر بزرگش مشغول باشه. برای مصاحبه رفتم با کلی استرس بعد ده سال وقفه تحصیلی. مصاحبه گر ها شش نفر بودند که استاد خودم اصلی ترین شخص بود .شروع کردن سوال پیچ کردند ... همه را جواب دادم مو به مو ... حتی ازم پرسیدن جدید ترین مسیله فیزیک که مطرح شده چیه؟گفتم آشکار سازی ذره هیگز بعد از ۵۰ سال تلاش.. دهان همشون باز موند. استاد خودم میدونست تازه بچه دار شدم. نمیدونست چی بگه ..اخرش گفت واقعا تو همه ما رو متعجب کردی که بعد ده سال اینجور اماده جواب دادنی بفرما دهنتون راشیرین کن. دوستان قبلی بهم گفتند اگر شیرینی تعارفت کردند یعنی قبولی ... واقعا تو پوست خودم نمی گنجیدم... وای یعنی قبول شدم..... 😊😆😅 شادمان بیرون امدم و از سر راه یک جعبه شیرینی گرفتم و دوان دوان خونه پدرشوهرم رفتم.اونا هم تا شیرینی را دیدن کلی خوشحال شدند. سپهر هم تا منو دید جیغی از خوشحالی کشید و اقا گرسنه بود. اماشب ناگهان تلفنم زنگ زد..از دیدن شماره تلفن خشکم زد اما باید جواب میدادم......... #سلامتی#طب_سنتی#داستان#داستان_من#اتیسم#سندروم_دان#سی_پی#مشکلات _ذهنی#گفتار_درمانی#کار_درمانی#توانبخشی#مزاجشناسی#اتیسم_های_فانکشن#سانرایز#فرزندم_برخیز#بازی_درمانی#او،_یک_فرشته_شد#اشتباه_من#پارت۲