cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

زندگی.غم،شادی

لینک سازنده کانال @ebrahimeyvazi36 🌷🌺🌹🌹🌹🌹: 👇👇👇👇👇 گفتگو بصورت ناشناس با مدیر https://telegram.me/harfbemanbot?start=NjI1MzM4NzM

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
1 050
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
+97 kunlar
+4530 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

روضه ای یک کلمه ای: ایران گریه می کنم پای روضه ای یک کلمه ای: ایران زیر عَلَم بی کسی اش سینه می زنم، مویه می کنم برای  دو شهید گمنامِ بی نشان: «مروّت» و «مدارا». حافظ ایستاده بر مزارشان می گرید و می گوید: این دو‌ شهید، کشتگان همین مردمانند. آسایش دو گیتی نصیبتان نمی شود که عقوبتِ کشتنِ این دو عزیز، هم دنیایتان را دوزخ می کند و هم عُقبایتان. مردم اما حافظ را نمی شنوند. بازار هیاهو و غوغا و خشم و خشونت چنان پر ازدحام است که صدای حافظ به گوش کسی نمی رسد. مولانا زمین را نشانم می دهد و می گوید: ببین، خون را به خاک ببین. تقدیر این سرزمین را ببین. خون به خون شستن محال آمد محال. این مردمان شوربختند، می دانی چرا؟ چون قرن هاست شوری خون به کامشان خوش آمده است. هر کس با هر چه که دارد خون دیگری را می ریزد. دست بر زخم هایم می گذارم، جانم مجروح است، چقدر تیر در تنم است، چقدر تیغ بر روحم کشیده اند، قدم از قدم خون از روانم می چکد. شمع کوچکی در دستم است، کوچه به کوچه شام غریبان «انسان» را گریه می کنم، هر کس که می رسد شمع کوچکم را خاموش می کند. یتیمانی دارم، بی پناه، که به زنجیرند، به اسارت می برندشان. نوزاد شیرخواره ام، «شفقت» شیر ندارد، دارد از گرسنگی می میرد. این مردمان آب را بر جوان برومندم« اعتدال» بسته اند. دستانش را بریده اند، گمان می کنند که به شمشیر افراط پیروز این میدانند. این سر که بر نیزه هلهله کنان می برندش، «خرد» است. این جنازه که بی کفن افتاده است، این سر که بی تن است، وطن است، وطن است، وطن است…
Hammasini ko'rsatish...
👍 2
با خودمون تکرار کنیم: میشه بدون توهین، اظهار مخالفت کرد میشه بدون تحقیر، ابراز وجود کرد میشه بدون تخریب، جایگاه پیدا کرد میشه بدون حسادت، به دست آورد
Hammasini ko'rsatish...
قشنگ‌ترین متنی که امروز خوندم: ‏ با آدمایی که دوسشون دارید حرف بزنید؛ وقتی ناراحتن، وقتی خوشحالن، وقتی عاشقن، وقتی دلخورن و نمی‌تونن ببخشن، وقتی غصه امونشونو بُریده، وقتی اعصابشون خورده... آدمیزاد اگه حرف نزنه، باید تنهایی بار درداشو به دوش بکشه؛ حرفِ دل آدمارو پیر می‌کنه؛ با پارتنرتون حرف بزنید حرف زدن تو روزای سخت مهم تر از دوسداشتنه.....
Hammasini ko'rsatish...
عشق فقط تحسین نقاط قوت نیست؛ بلکه تحمل نقاط ضعف هم هست و همچنین به رسمیت شناختن جنبه‌های ضد و نقیضِ آدم‌ها... #آلن_دوباتن
Hammasini ko'rsatish...
00:20
Video unavailableShow in Telegram
در ستایش سبز💚
Hammasini ko'rsatish...
2.11 MB
00:58
Video unavailableShow in Telegram
گاهے چنان گره می‌خورد دلت به دلی ڪه هیچ چیز و هیچڪس را یاراے گشایشش نیست گاهے چنان مست می‌شوی از شنیدن صدایی ڪه نفس هایش را بوسه می‌زنی گاهے چنان نامے را با جان و دل می‌خوانی ڪه پژواڪ موسیقے عاشقانه ایست گاهے چنان بیتاب می‌شوی ڪه بجاے اشڪ، سیل می‌باری گاهے چنان دلتنگ می‌شوی ڪه سَر بر دیوارِ جنون جان می‌دهی اینچنین است قصهٔ عشق و دلباختگی و آغاز تمام تنهایے ها
Hammasini ko'rsatish...
317702419_648543566933599_4375047385922683465_n.mp43.44 MB
عشق و دوست داشتن مانند یک قطار بود، اهمیتی نداشت که هرکدام به کدام مقصد می‌رفتیم، مهم همان ثانیه‌هایی بود که کنار هم سپری کردیم، مهم کیفیت معاشرتی بود که داشتیم، لبخندهای عمیقی که زدیم و احساسات خوشایندی که در حضور هم تجربه کردیم. هیچ اهمیتی نداشت که هرکدام به ایستگاه خودمان که رسیدیم، باهم دست دادیم و راهمان جدا شد. مهم لحظاتی بود که کنار هم گذشت و هر آنچه که باهم و کنار هم؛ از جهان و انسان آموختیم و توشه‌ای که در حضور هم برای ادامه برداشتیم. در انتها چیزی که اهمیت داشت این بود؛ آیا در طول رابطه، باکیفیت و مفید بودیم؟ از مسیر لذت بردیم؟ به رشد و آرامش همدیگر کمک کردیم؟ خاطره‌ی خوبی شدیم و باعث شدیم برای مدتی، یک نفر احساس خوشبختیِ بیشتری کند؟!
Hammasini ko'rsatish...
سبزترین و قشنگ‌ترین روزمرگی‌هایت زمانی‌ست که لبخندهای عمیق‌تر،  مهربانی‌های بی‌دریغ‌تر و سقف آرزوهای وسیع‌تری داشته باشید. سبزترین روزمرگی‌هایت، آینده‌ی درخشان تو را می‌سازند... چشم از سبزینه‌های زندگی‌ات برندار تا خوشبختی از چنگت فرار نکند!
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailableShow in Telegram
دچار چندگانگی احساسی بودن، دقیقا این‌روزهای من است. صدای روضه و نوای محرم در ذهنم یک چیز تداعی می‌کند و رفتار و کردار روضه‌دار، یک چیز دیگر! منطقم یک چیز می‌گوید، احساسم یک چیز دیگر! خاطرات کودکی و پیشینه‌ی آبا و اجدادی‌ام یک چیز می‌گوید، تجربه‌ی زیستی‌ام یک چیز دیگر! صدای روضه از کوچه و خیابان به گوش می‌رسد مدام و من گیر کرده‌ام وسط بغض و خشمی غریب که نمی‌دانم آن را اشک کنم، یا فریاد؟! که نمی‌دانم با کدامین عنوان و برای کدامین ظلمِ آشکار گریه کنم؟ مات و مبهوت مانده‌ام در کار آدم‌ها؛ چگونه می‌توان معصومیت را ظالمانه دار زد و همچنان -تمام‌قد- به دفاع از آن برخاست؟!
Hammasini ko'rsatish...
00:12
Video unavailableShow in Telegram
1.15 MB
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.