قافیه
134
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
عکسش غزلی بود که در قاب نشسته
رفع عطشی بود که در آب نشسته
احوال من و کوچه گذر گردنش انگار
برگی است که در بستر سیلاب نشسته
ما را ببر از ورطه ی بیداری و تشویش
ای لذت آرامش در خواب نشسته
هی دیده به در دوختم و حاصلش امروز
اشکی است که در دیده ی بی تاب نشسته
در بزم بزرگان دل ما تکه ذغالی است
آنجا. سر قلیان. بر ارباب نشسته
با حس نسیمی که گذر کرد به هم ریخت
تصویر رخ ماه که در آب نشسته
زیبا تر از آرایه ی او شعر نگفتند
حافظ شده و در غزلی ناب نشسته
مهدی غفارزاده
جاریست در من زخمه ی تاری خراسانی
اسطوره های مبهم تاریخ یونانی
می آید و من هم برایش چای میریزم
او در تماشا غرق و من گرم غزلخوانی
لبخند گاهی میزند: *زیبا سرودی باز!!*
گاهی سکوتی محض تا پایان مهمانی
میپرسد از من: *چای را با قند مینوشی؟*
من با اشاره بر لبش: *خرمای کرمانی*
با عطر *بِه لیموی شیرازی* نسب دار
از یک طرف با لذت شبهای بارانی
باریک تر، باریک تر باریک تر میشد
بالای چشمانش دوتا چاقوی زنجانی
مثل زغالی سرخ میسوزاند این دل را
لحن نگاه آن دو تا افیون افغانی
او لذت دیدار یک رنگین کمان دارد
از منظر چشمان یک طفل دبستانی
یک بار دیگر صبح شد. یک چای یخ کرده
یک شاعر و مشتی غزلهای پریشانی
مهدی غفارزاده
ما دردهامان بس که بسیاراند، باور کن
این شانه ها طاقت نمی آرند، باور کن
برخاستن اصلا نشان زنده بودن نیست
فواره ها محکوم تکرار اند، باور کن
انسان همان مجموعی از سلول تنهایی است
اموات گاها زنده بسیاراند، باور کن
رویا؟!
ستاره؟!
کهکشان؟! یا
نور مهتاب؟!
شبها فقط مشتی عزادار اند، باور کن
روز ازل در لوح محفوظی چنین حک شد
حلاج ها، همواره بر دارند، باور کن
#مهدی_غفارزاده
سلام و ارادت
ما دردهامان بس که بسیاراند، باور کن
این شانه ها طاقت نمی آرند، باور کن
برخاستن اصلا نشان زنده بودن نیست
فواره ها محکوم تکرار اند، باور کن
انسان همان مجموعی از سلول تنهایی است
اموات گاها زنده بسیاراند، باور کن
رویا؟!
ستاره؟!
کهکشان؟! یا
نور مهتاب؟!
شبها فقط مشتی عزادار اند، باور کن
روز ازل در لوح محفوظی چنین حک شد
حلاج ها، همواره بر دارند، باور کن
#مهدی_غفارزاده
دلباخته ام وقت قمار است ،نه یلدا
در تاب و تبم حس قرار است نه یلدا
یک پیرهن آبی گلدار به تن کن
تا حس کنم انگار، بهار است نه یلدا
تقویم ندیده است لبت را که بگوید:
این لحظه شب جشن انار است نه یلدا
تشبیه به موهای تو باید که بیاید
جادوی من،این مهره ی مار است نه یلدا
از نیمه گذشت است شب و وقت نگاهت
در کابل چشم تو خمار است نه یلدا
با دام غزل صید غزالی کنم ای کاش
این ثانیه ها وقت شکار است ،نه یلدا
مهدی غفارزاده
@mehdighafarzadeh
Boshqa reja tanlang
Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.