cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

رمــــانخـــــ📚ــــونہ

برترین رمان های ایرانی و خارجی 📗® رمان های کاربری📙 Raaz36677 کانال دوم شهر دلم❤ @Shahre_delam جهت تبلیغات👇 https://t.me/Tabligat_romankhone

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
30 232
Obunachilar
-924 soatlar
-927 kunlar
-36930 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Repost from N/a
نصفه شب بود و من تنها جلوی در خونه ی پسر عموم بودم! کوچه خیلی تاریک بود و پرنده هم پر نمی‌زد، شاید به غیرتش بر خورد و اجازه داد برم خونش و باهاش حرف بزنم ، خواستم جلو برم و زنگ‌درو بزنم اما ماشین مدل بالایی داخل کوچه پیچید و جلوی در خونه هامون پارک کرد. دختری که خیلی به خودش رسیده بود و عطر لانکورش که منم مدهوش خودش کرد از ماشین پیاده شد و من ماتم برد! دوست دخترش بود؟ زنگ در خونرو زد و صدای هامون از اون ور اف‌اف اومد: -اومدی بیبی.. بیا ..بیا بالا که سرم داره میترکه ! با عشوه خندید:-باز کن بیام خوبت کنم. و در باز شد و من نمی‌دونستم چیکار کنم مردی که دوستش داشتم جلو چشمام قرار بود با یه دختر دیگه شب و سر کنه؟ دختر داشت داخل می‌رفت که یک لحظه نفهمیدم چی شد که جلو رفتم و بلند گفتم: - وایسا بینم خانوم کجا تشریف میبری؟ با تعجب سمتم برگشت: - شما؟! پر اخم غریدم: -من نامزد هامونم ،شما؟ جا خورد، از بالا تا پایین نگاه کرد که حرصی تر ادامه دادم: -بیا برو بیرون از خونه ی نامزد لطفا‌.. ابرو انداخت بالا: - از کی تا حالا هامون با دخترای پاپتی بر خورده که من خبر ندارم ؟ حرصی جلو رفتم و اصلا به این فکر نمی‌کردم که این کار چه نتیجه ای می‌تونه داشته باش برام: _ پاپتی تویی که نشستی زیر پای مرد زن دار و نقشه کشیدی واسش ! اخماش پیچید توهم به یک باره بهم حمله کرد و موهامو کشید صدای جیغم بلند شد اما منم موهاشو کشیدم و حالا اونم جیغ میزد صدا جیغ و داد تو حیاط پیچیده بود. و هامون بود که حیرون بدو وارد حیاط شد و با تعجب و بهت منو از اون زنیکه جدا کرد و داد زد: _کیمیا این جا چیکار می‌کنی؟ همین کافی بود که اون دختر لوس خودش رو تو آغوش هامون بندازه و هق هق، زرتی گریه کنه و هامون هم دستاشو دورش حلقه کنه. همین کار باعث شد من مات تصویر روبه روم لال بشمو دختره گفت: - میگه نامزدته ، آره ؟ -چــــــــــــی؟! ساکت و با بغض فقط نگاهشون می‌کردم که دختر با همین حرف شیر شد: - گفت نامزدت دختره ی غربتی بی همه چیز ! هامون چشم غره ای به من رفت و کلافه روبه دختر گفت: - تو برو تو تا من تکلیفمو با این بچه روشن کنم ! قلبم داشت خورد میشد و دوست داشتم بغض منم بشکنه اما غرورم به اندازه ی کافی شکسته بود . به من گفت بچه ! همین که دختره رفت تو هامون بد توپید: -دختره ی احمق واس چی این ساعت از شب از خونه زدی بیرون ،عمو خبر داره؟ به خونش اشاره ای کردم: -دوست دخترت چرا خونه ننه باباش نیست منم به همون دلیل! جا خورد و اخماش بد پیچید توهم: -تو خیلی بیجا می‌کنی خیلی غلط می‌کنی ! جوابشو ندادم و با صدای لرزون گفتم: -تو چی؟ تو بیجا نمی‌کنی مثل آدمای هول دختر میاری خونت تا شبو باش سر کنی؟ بدش میومد کسی تو کاراش دخالت کنه و به یک باره سمتم اومد مچ دستمو محکم گرفت جوری که جیغم هوا رفت و اون بدون حرف کشوندم سمت خروجی که نالیدم: -هامون واستا تنها اومدم کسی باهام نیست آیی دستم واستا... می‌ترسم من شب واستا اما پرتم کرد از خونش بیرون و در حیاطو محکم به روم بست و با صدای بلندی گفت: -دختره آویزوون! و من اشکام و هق هقم دیگه شکست و جیغ زدم: -من آویزون نیستم من فقط دوست داشتم اما دیگه ندارم هامون می‌شنوی دیگه دوست ندارم! https://t.me/+KvzOBWk7O4k3ZTE8 مهسا سمتم اومد تا بغلم کنه که تشری بهش رفتم و گفتم :-جمع کن خودتو بابا، گفتم امشب حال و حوصله ندارم ، واسه چی اومدی ؟ _وا چته باز پاچه میگیری!خودت گفتی بیا نقش دوست دخترمو بازی کن تا شر دخترعموت کنده شه ! سپس به حالت قهر کیفشو برداشت و رفت ، نگران به ساعت نگاه کردم، دوازده و نیم بود چه غلطی کرده بودم من؟ یه دختر هجده ساله تو محله ای که خیلی زیادی خلوت بود چیکار میکرد؟! از جام پاشدم و بدو سمت کوچه رفتم و به امید این که با ماشین اومده باشه دنبال پرایدی گشتم اما پیدا نکردم و به یک باره از ته کوچه صدای ضعیف جیغ دختری اومد! کوچه ما بن‌بست بود و...؟؟ ترسیده بدو سمت ته کوچه رفتم و هوار زدم: - کیمیا؟!! کیمیا؟ و به ته کوچه که رسیدم پسریو دیدم که از ترس پا به فرار گذاشت و قبل این که زیر مشت و لگد بگیرمش نگاهم به دختری خورد که بی جون و ترسیده روی زمین خاکی افتاده بود و نه فقط نه: - کیمیا بدو سمتش رفتم و لباساش تنش بود اما از ترس جون نداشت و بغلش کردم و هوار زدم: -بگو کاری نکرد بگو کاری نکرد یالا بگو هق هقی کرد و فقط زمزمه کرد:-درد دارم درد بدنم یخ بست وضعیتشو چک کردم و اما لباسش تنش بود و نالید: - پهلوم ..پهلوم هامون . هقی زد و به خاطر تاریکی هوا چیزی نمی‌دیدم و دستمو روی پهلوش کشیدم که صدای جیغش بلند شد و دستم خیس شد! خون بود؟ چاقو بهش زده بود؟! https://t.me/+KvzOBWk7O4k3ZTE8 https://t.me/+KvzOBWk7O4k3ZTE8
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️‍🔥 🩵 وقتی شوهرمو با دوستم برهنه روی تخت دیدم درحالیکه حامله بودم... 💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🩷بخاطر دخترونگی نداشته ام مجبور شدم پیشنهادازدواج مردی رو قبول کنم که  اصلا نمی شناختمش 🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و ❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 💜لینک رمان های آنلاین اینجاست 💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت ❤️عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ... ❤️دوست داشتنش ساده نیست 🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه 💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل 🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... ❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 💜عشق تا بینهایت 💚پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و... 💛صدف دختری که بعد مرگ عموش اسیر پسر عمومذهبیش‌ میشه 🩷عشق عجین شده خون و باروت 💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🩶عروس خون‌آشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه 💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🩵اون مرد دیوانه‌وار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که.... ❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم 💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 💛ازدواج اجباری با قاتل زنم. 🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 🧡شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره 💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم 💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود 🤎من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد ❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🖤همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام 🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام 💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... 🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🩵عشقم بهم خیانت کرد 🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 💙رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... ❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! ❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
#گم_شده_ام_در_تو کلاهت و بنداز بالا..!زنت با پسرعموش ریخته رو‌ هم ،هر بار که میری مسابقات یا اردو ، از خونت یه مرد غریبه میزنه بیرون ..! عکسش و دیدم فهمیدم پسر پرویز ، نامزد سابقش..! ای دل غافل ..آخه کی دیده عشق اول از یادم آدم بره ..! دندان روی هم می ساید و دستش مشت شده ! بعد مسابقات به محض رسیدن رفته بود خانه اما پریزاد نبود ..! هر چه زنگ زده گوشی در دسترس نبود ،نمی توانست بماند ،آمده بود دیدن مادرش.. و از آخر هم شهلا عکسای زنش و پسر عمویش را نشانش داده و آه و ناله کرده بود ،نفرین کرده بود ..و او بیشتر شکسته بود.. به او‌هشدار داده بود ! گفته بود دور بر پسر عمویش نباشد هیچ وقت حتی به فکرشم نرسد که روزی نامزد او بوده ! همان آبرو ریزی چند ماه پیشش بس است ..! اما گویا آن دختر حرف آدم حالی اش نشده ..یا در مرد بودن او شک داشته..! قسم خورد جوری او را به سزای اعمالش برساند که دیگر جرات نکند چشم در نگاه مردی جز او بی اندازد ! بس است هر بار آبرو ریزی ،داغ همه چیز را به دلش می نشاند ..! دم در خانه ی پرویز حتی زحمت نداده بود از ماشین پیاده شود فقط زنگ زده بود که منتظر است همین بعد دو ماه دوری از همسرش..! همان که پریزاد در ماشین نشسته پایش را روی گاز فشرده.. -چه خبره این همه.. اجازه تمام شدن حرفش را نمیده ..اول پشت دستی در دهانش میکوبد و بعد موهایش را چنگ میزند و سرش را به داشبورد میکوبد .. صدای شهلا در سرش زنگ میخورد. _کی تو این همه بی غیرت شدی چقدر نرمین خاطر ت و میخواست هنوزم به پات نشسته اون وقت تو این هرزه رو ول نمی کنی.. ول میکرد اما اول او را تا جهنم میبرد بعد لاشه اش را در خانه ی پدرش پرت میکرد این لکه ی ننگ را پاک میکرد.. ****** روایتی از عشقی پنهانی، دورویی و فریب،طمع و انتقام ، عشق و نفرت،معصوم و گناهکار .. روایتی از حسرت و حسادت از عشقی کهنه ، که آینده و زندگی چند نفر را با هم ویران میکند! غیرت ، خیانت ..جدایی و مرگ .. https://t.me/+M-3WN3vKOeBhYTU0
Hammasini ko'rsatish...
🍁🦋گم شده ام در توvip🦋🍁

@gom_shode

Repost from N/a
این لیست پر از رمان های عاشقانه و جذابی است که تنها امروز اعتبار دارد❤️🖤 گم شده ام در تو https://t.me/+yv6KFstTxYE2ZTU0 ❤️ جامانده https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0 🎀 بی گناه https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk 🕊 روایت های عاشقانه https://t.me/+wOEbmzMd5INiYjRk 🧊 کافه دارچین https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0 ☕️ قاب سوخته https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi 🔮 منشورعشق https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0 🎼 فودوشین https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0 🎾 کلبه رمان های عاشقانه https://t.me/+4R6qpgXBinUxOTg0 📚 سونای https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ 🍷 آشوب https://t.me/+JA_ztMH7bANkMWRk 💝 وصله ناجور دل https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk ☕️ سایه ی سرخ https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0 🌰 پناهگاه طوفان https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh 🍕 لوتی اماجذاب https://t.me/joinchat/VT1nRkXbjMJlNTRk 🎷 منتهی به خیابان عشق https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4 🎲 سنجاقک آبی https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8 🧩 یک روز به شیدایی https://t.me/+zifHrlN32FIyYTVk 💔 آناشه https://t.me/+FttMneQYDEU0MmNk 🎭 روزهای سفید https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0 🦋 شب های پاریس ماه نداشت https://t.me/+znZrAk1TDUZhNzk0 🌜 ماهرو https://t.me/+wBeUk_vb119hNjc0 🍒 شاهزاده یخ زده https://t.me/+KtcFzv-ZFeAxODQ0 🧀 ازطهران‌تاتهران https://t.me/+-ddAMSs9929iOGQ0 🍍 گود من https://t.me/+6kO-xJZMHKpjODc8 🧛 عاشق بی گناه https://t.me/+ZX0tzSCYlTQyNmZk 💄 جاری خواهم ماند https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8 🐙 بیا عشق را معنا کنیم https://t.me/+OCmbm9KmMnBkMTFk 🐠 جدال دو عین https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk 🤡 ماه عمارت https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg 🍀 لیرا https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0 🦊 ویرانه های سکوت https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX 🥝 سبوی شکسته https://t.me/+9YhXOZ1bfwg0NzI8 👀 طعمه‌ هوس https://t.me/+zON_gzksXTRhNDY8 ☂ سرنوشت ما https://t.me/+LUgE9CRE6MhkNDlk 🥃 مضطر https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f ☃️ فراموشی دریا https://t.me/+jHupb8WZil8yMzhk 🌊 لمس تنهایی ماه https://t.me/+SF0c0RYHKVqt-OUs 🌙 تاب رخ‌ او https://t.me/+1IDAUcrDvvBhNGQ0 🌒 سی سالگی https://t.me/+GkymMdrhpaAxNTE0 🎯 قرار نبود عاشق شیم https://t.me/+m3ELnbYGyV8xMTlk 💝 خواب https://t.me/+hG88MA7KVnY2ZWM0 💀 جوخه‌ ی‌تقلا https://t.me/+n342BLRGbCYwM2Fk 🧶 چشم های آهیل https://t.me/+EQ36tGfAf380M2M0 👀 برزخ عشق https://t.me/+Oe0BXmaR0L83NGU0 🐦‍🔥 شهربند گرگ سیاه https://t.me/+Ijr5wTMZt0AzMDFk ☠ آرامش یک طوفان https://t.me/+FrTtEfbimrY4NjRk 🐝 امیر سپهبد https://t.me/+6yJS8TJ_aeA4Njhk 🐦‍🔥 اسپار https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0 🪐 رمانسرای ایرانی https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0 ✨ رمان های آنلاین https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0 🧶 جال https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk 👓 طلا https://t.me/+kC7FObK-LxphMWY0 💄 منفصل https://t.me/+jBtyLurwbX9mODM0 🌈 به تودچارگشته ام https://t.me/+d0Klnq7MLTgxNDZk 🌻 به جهنم خواهم رفت https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk 🐾 وکیل تسخیری https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8 🌸 دلیبال https://t.me/+Z44uQuiyJCIxODFk 🐚 فگار https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0 👽 کوارا https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk 🪵 دیافراگم https://t.me/+B2CA8Os4wWwwN2Y0 🌹 عروسک آرزو https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw 💝 شبی در پروجا https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk 🌵 گلاویژ https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ 🍂 دل بی‌جان https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0 🐝 راز مبهم https://t.me/+-47jRFH3qFJmYTVk ⭕️ عشق محبوس شده https://t.me/+e39A8sPw6EVkODM0 🩵
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
این لیست پر از رمان های عاشقانه و جذابی است که تنها امروز اعتبار دارد❤️🖤 گم شده ام در تو https://t.me/+yv6KFstTxYE2ZTU0 ❤️ جامانده https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0 🎀 بی گناه https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk 🕊 روایت های عاشقانه https://t.me/+wOEbmzMd5INiYjRk 🧊 کافه دارچین https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0 ☕️ قاب سوخته https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi 🔮 منشورعشق https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0 🎼 فودوشین https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0 🎾 کلبه رمان های عاشقانه https://t.me/+4R6qpgXBinUxOTg0 📚 سونای https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ 🍷 آشوب https://t.me/+JA_ztMH7bANkMWRk 💝 وصله ناجور دل https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk ☕️ سایه ی سرخ https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0 🌰 پناهگاه طوفان https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh 🍕 لوتی اماجذاب https://t.me/joinchat/VT1nRkXbjMJlNTRk 🎷 منتهی به خیابان عشق https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4 🎲 سنجاقک آبی https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8 🧩 یک روز به شیدایی https://t.me/+zifHrlN32FIyYTVk 💔 آناشه https://t.me/+FttMneQYDEU0MmNk 🎭 روزهای سفید https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0 🦋 شب های پاریس ماه نداشت https://t.me/+znZrAk1TDUZhNzk0 🌜 ماهرو https://t.me/+wBeUk_vb119hNjc0 🍒 شاهزاده یخ زده https://t.me/+KtcFzv-ZFeAxODQ0 🧀 ازطهران‌تاتهران https://t.me/+-ddAMSs9929iOGQ0 🍍 گود من https://t.me/+6kO-xJZMHKpjODc8 🧛 عاشق بی گناه https://t.me/+ZX0tzSCYlTQyNmZk 💄 جاری خواهم ماند https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8 🐙 بیا عشق را معنا کنیم https://t.me/+OCmbm9KmMnBkMTFk 🐠 جدال دو عین https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk 🤡 ماه عمارت https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg 🍀 لیرا https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0 🦊 ویرانه های سکوت https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX 🥝 سبوی شکسته https://t.me/+9YhXOZ1bfwg0NzI8 👀 طعمه‌ هوس https://t.me/+zON_gzksXTRhNDY8 ☂ سرنوشت ما https://t.me/+LUgE9CRE6MhkNDlk 🥃 مضطر https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f ☃️ فراموشی دریا https://t.me/+jHupb8WZil8yMzhk 🌊 لمس تنهایی ماه https://t.me/+SF0c0RYHKVqt-OUs 🌙 تاب رخ‌ او https://t.me/+1IDAUcrDvvBhNGQ0 🌒 سی سالگی https://t.me/+GkymMdrhpaAxNTE0 🎯 قرار نبود عاشق شیم https://t.me/+m3ELnbYGyV8xMTlk 💝 خواب https://t.me/+hG88MA7KVnY2ZWM0 💀 جوخه‌ ی‌تقلا https://t.me/+n342BLRGbCYwM2Fk 🧶 چشم های آهیل https://t.me/+EQ36tGfAf380M2M0 👀 برزخ عشق https://t.me/+Oe0BXmaR0L83NGU0 🐦‍🔥 شهربند گرگ سیاه https://t.me/+Ijr5wTMZt0AzMDFk ☠ آرامش یک طوفان https://t.me/+FrTtEfbimrY4NjRk 🐝 امیر سپهبد https://t.me/+6yJS8TJ_aeA4Njhk 🐦‍🔥 اسپار https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0 🪐 رمانسرای ایرانی https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0 ✨ رمان های آنلاین https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0 🧶 جال https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk 👓 طلا https://t.me/+kC7FObK-LxphMWY0 💄 منفصل https://t.me/+jBtyLurwbX9mODM0 🌈 به تودچارگشته ام https://t.me/+d0Klnq7MLTgxNDZk 🌻 به جهنم خواهم رفت https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk 🐾 وکیل تسخیری https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8 🌸 دلیبال https://t.me/+Z44uQuiyJCIxODFk 🐚 فگار https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0 👽 کوارا https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk 🪵 دیافراگم https://t.me/+B2CA8Os4wWwwN2Y0 🌹 عروسک آرزو https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw 💝 شبی در پروجا https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk 🌵 گلاویژ https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ 🍂 دل بی‌جان https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0 🐝 راز مبهم https://t.me/+-47jRFH3qFJmYTVk ⭕️ عشق محبوس شده https://t.me/+e39A8sPw6EVkODM0 🩵
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
#گم_شده_ام_در_تو #قسمت_۲۲۵ ******************************* -خیلی عوضی هستی.. میخواهم بلند شوم تا پتو را کنار میزنم تازه یادم می افتد که چه خاکی بر سرم شده .. برهنه هستم هیچ پوششی ندارم.. خدایا مرگم را برسان من هرگز ..هرگز فکر نمیکردم روزی در تخت این ملعون بخوابم ! حالا تخت که هیچ برهنه در آغوش اوی که هم برهنه است و وای بر من ..جواب سوران را چه بدهم.. -چه غلطی کردی با من !؟..چرا لباس تنم نیست..با دست بر سر صورتم میزنم دیوانه شده ام جیغ میکشم .. دستانم را با یک دست می‌گیرد و پشت سر قفل میکنم با دست دیگر چانه ام را می‌گیرد پر حرص لست اصلا شبیه دقایق قبل نیست صدایش خش دارد فشاری به چانه ام میدهد.. -صدات و ببر ..خفه شو..دعا کن دیشب مست بودم ویترینت و پایین نیاوردم .. توی تختمم کنار زنم فهمیدی !؟ کولی بازی رو بزار کنار و خفه خوندبگیر .. از این به بعد هر شبت همینه .. نیشخند میزند.. -با اتفاق دیشب دیگه همه چی واقعیه خوشکلم تازه طعمت رفته زیر دندونم .. یه چیز دیگه.. از این به بعد ..از این به بعد مراقب رفتارت باشه ..یادت نره شوهر داری و دیشب جی و با شوهرت تجربه کردی نهذصوریه نه قرداد نه هیچ کوفتی مراقب باش که پات و کج بزاری گردنت و خورد میکنم..! -کثافت ..کثافت با من چیکار کردی!؟..من ازت متنفرم.. -ببر گفتم صدات و ..هر کاری کردم حقم بوده..منم عاشقت نیستم اما از حقم نمیگذرم .. بلند نیشود و لباس زیرش را از روی زمین بر میدارد چشمانم را میبندم.. صدایش گوشت تنم را آب میکند.. -از چی خجالت میکشی زن عزیزم ..دیشب که کلی از خجالتت درومده ..از امروز کم کاریش و جبران میکنه ..! https://t.me/+8U_lJW3rSfdmNWM0
Hammasini ko'rsatish...
🍁🦋گم شده ام در توvip🦋🍁

@gom_shode

Repost from N/a
سه سال پیش.. -شایگان گناه داره طفلی.. این چیزا رو بلد نیست .. بزار راحت باشه کاری به کارت نداره که..! عرفان راست میگفت کاری به کارش نداشت و همین آتشش زده بود ! حتی وقتی که با زنی به خانه می آمد ..! گویی از او بریده بود حتی نگاهش نمیکرد ! او را از معشوقه اش بزور گرفته بود تا عقدش کند و عقده هایش را خالی کند اما هر بار چشمان کهربایی معصومش را میدید دست و دلش میلرزید و از خود متنفر میشد ..! - اومده که حمالی کنه عرفان ..خودش خواست..! سامی هم میگوید: -شایگان از این بچه بگذر ..گناه داره آهش میگیرتت.. اما سر بلند میکند نرمین دست به سینه نگاهش میکند منتظر است..! -چیه ؟..نمی تونی نه؟!..عاشقش شدی؟! -خفه شو نرمین ..چه عشقی من ازش متنفرم .. نمیدانست .. اما دلش هم نمیخواست نرمین را از دست دهد نباید دلش برای آن دختر میلرزید.. -هی..بدرد نخور بیا این جا.. سر به زیر نزدیک میشود لباس مناسب جمع تنش نیست اما با آن سادگی هم زیباست.. -سریع کف اینجا رو تمیز کن ..خونه خاله ات نیست بخوری بخوابی؟! رفقایش تا توانسته بودند نوشیده بودن چنتایی کف سالن بالا آورده بودند ..نمی توانست خود او هم نمی توانست.. -من..من..چیز اقا من.. -زهر مار ..تو چی کم شو زودتر تمیز کن حالا خودت بهتر اون کثافت کف سالنی!؟ دلش هزار تکه میشود در جمع خوردش میکند .. -ولش کن شایگان رنگش پریده از وقتی هم اومدیم بیچاره داره کار میکنه.. -وظیفه آشه ..اومدی حمالی نیومده بادش بزنم.. -باشه اقا.. بر میگردد سطل و طی را بر میدارد جلوی آن همه مجبورش میکند کثافت کف سالن را بشورد .. او همسرش بود .. اما آن قدر امشب در جمع تحقیر شده بود که قسم خورد بعد از امشب برای همیشه اینجا را ترک کند حتی اگر شب ها را در پارک و خیابان بماند.. نزدیک میشود .. اما همان که نگاهش کف سالن می‌رسد دل و روده اش پیچ میخورد ..! هق میزند.. -کثافت تو که خودت بدتر گند زدی.. -بب..ببخشی.. اجازه ی حرف نمیدهد و سیلی در گوشش میزند انقدر که پرت میشود و کمرش به میز میخورد.. صدای شکستن میز و آخش در هم میپیچد.. سامی و عرفان و مینا به طرف دخترک میروند اما او مات خونی است که از پشت دخترک جاریست.. -یا خدا این چیه ؟! صدای عرفان است.. -لوس بازیشه نه.. صدای نرمین است.. اما او فقط چشمان. بسته ی دخترک را میبیند .. همه را کنار میزند .. دست زیر کمر وپاهایش میزند ..نگاهی به صورتش میکند جای پنجه هایش .. -پریزاد..پریزاد.. -شای..شایگان..بچه ام.. مات میشود .. حامله است ؟ چه کرده او با زن و فرزندش.. نه..نه.. تو..تو حامله ای؟ چشمان دخترک بسته میشود و او مثل دیوانه ها فریاد میزند .. فرزندش را کشته بود ؟..با دستان خودش..! **** حالا سه سال گذشته .. در به در دنبال اوست .. همان شب در بیمارستان جنینشان سقط شد و فردای آن روز . دخترک هم نبود .. رفته بود .. سه سال است در پی اوست اما هیچ اثری نیست ..نبود تا اینکه دیشب او را در مهمانی دید .. دست در دست یکی از رقبایش.. و حالا چون دیوانه ها چیزی را در عمارت سالم نگذاشته… -برت میگردونم پری زاده ام ..!! https://t.me/+2899ARHDHA03MTVk
Hammasini ko'rsatish...
🍁🦋گم شده ام در توvip🦋🍁

@gom_shode

Repost from N/a
این لیست پر از رمان های عاشقانه و جذابی است که تنها امروز اعتبار دارد❤️🖤 گم شده ام در تو https://t.me/+yv6KFstTxYE2ZTU0 ❤️ جامانده https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0 🎀 بی گناه https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk 🕊 روایت های عاشقانه https://t.me/+wOEbmzMd5INiYjRk 🧊 کافه دارچین https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0 ☕️ قاب سوخته https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi 🔮 منشورعشق https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0 🎼 فودوشین https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0 🎾 کلبه رمان های عاشقانه https://t.me/+4R6qpgXBinUxOTg0 📚 سونای https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ 🍷 آشوب https://t.me/+JA_ztMH7bANkMWRk 💝 وصله ناجور دل https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk ☕️ سایه ی سرخ https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0 🌰 پناهگاه طوفان https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh 🍕 لوتی اماجذاب https://t.me/joinchat/VT1nRkXbjMJlNTRk 🎷 منتهی به خیابان عشق https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4 🎲 سنجاقک آبی https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8 🧩 یک روز به شیدایی https://t.me/+zifHrlN32FIyYTVk 💔 آناشه https://t.me/+FttMneQYDEU0MmNk 🎭 روزهای سفید https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0 🦋 شب های پاریس ماه نداشت https://t.me/+znZrAk1TDUZhNzk0 🌜 ماهرو https://t.me/+wBeUk_vb119hNjc0 🍒 شاهزاده یخ زده https://t.me/+KtcFzv-ZFeAxODQ0 🧀 ازطهران‌تاتهران https://t.me/+-ddAMSs9929iOGQ0 🍍 گود من https://t.me/+6kO-xJZMHKpjODc8 🧛 عاشق بی گناه https://t.me/+ZX0tzSCYlTQyNmZk 💄 جاری خواهم ماند https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8 🐙 بیا عشق را معنا کنیم https://t.me/+OCmbm9KmMnBkMTFk 🐠 جدال دو عین https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk 🤡 ماه عمارت https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg 🍀 لیرا https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0 🦊 ویرانه های سکوت https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX 🥝 سبوی شکسته https://t.me/+9YhXOZ1bfwg0NzI8 👀 طعمه‌ هوس https://t.me/+zON_gzksXTRhNDY8 ☂ سرنوشت ما https://t.me/+LUgE9CRE6MhkNDlk 🥃 مضطر https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f ☃️ فراموشی دریا https://t.me/+jHupb8WZil8yMzhk 🌊 لمس تنهایی ماه https://t.me/+SF0c0RYHKVqt-OUs 🌙 تاب رخ‌ او https://t.me/+1IDAUcrDvvBhNGQ0 🌒 سی سالگی https://t.me/+GkymMdrhpaAxNTE0 🎯 قرار نبود عاشق شیم https://t.me/+m3ELnbYGyV8xMTlk 💝 خواب https://t.me/+hG88MA7KVnY2ZWM0 💀 جوخه‌ ی‌تقلا https://t.me/+n342BLRGbCYwM2Fk 🧶 چشم های آهیل https://t.me/+EQ36tGfAf380M2M0 👀 برزخ عشق https://t.me/+Oe0BXmaR0L83NGU0 🐦‍🔥 شهربند گرگ سیاه https://t.me/+Ijr5wTMZt0AzMDFk ☠ آرامش یک طوفان https://t.me/+FrTtEfbimrY4NjRk 🐝 امیر سپهبد https://t.me/+6yJS8TJ_aeA4Njhk 🐦‍🔥 اسپار https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0 🪐 رمانسرای ایرانی https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0 ✨ رمان های آنلاین https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0 🧶 جال https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk 👓 طلا https://t.me/+kC7FObK-LxphMWY0 💄 منفصل https://t.me/+jBtyLurwbX9mODM0 🌈 به تودچارگشته ام https://t.me/+d0Klnq7MLTgxNDZk 🌻 به جهنم خواهم رفت https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk 🐾 وکیل تسخیری https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8 🌸 دلیبال https://t.me/+Z44uQuiyJCIxODFk 🐚 فگار https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0 👽 کوارا https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk 🪵 دیافراگم https://t.me/+B2CA8Os4wWwwN2Y0 🌹 عروسک آرزو https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw 💝 شبی در پروجا https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk 🌵 گلاویژ https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ 🍂 دل بی‌جان https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0 🐝 راز مبهم https://t.me/+-47jRFH3qFJmYTVk ⭕️ عشق محبوس شده https://t.me/+e39A8sPw6EVkODM0 🩵
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
_ باوانم...برام برقص...بافت موهاتم باز کن.... _صنم پایینه، داره نگاه‌مون می‌کنه... زهرخندی روی لب‌هام نقش می‌بنده؛ این هشدارش یعنی باید بازم نقشم رو به‌خوبی بازی کنم تا کسی به دروغین بودن رابطه‌‌مون شک نکنه! از لبه‌ی ایوان بلند می‌شه و به سمتم میاد. فاصله‌مون انقدر کمه که ترس برم‌ میداره نکنه صدای تپش‌های قلبم رو بشنوه‌، مرز ندیده‌‌ای که باید همیشه حفظ می‌شد رو رعایت می‌کنه. در دلم به خیالات خام قلبم پوزخند می‌زنم. اصلا قرارمون از اول همین بود مگه نه؟! با یه قدم کوتاه از مرز همیشگی می‌گذره و نزدیک‌تر می‌شه و برخلاف انتظارم من رو در آغوش می‌گیره. تمام تنم نبض می‌زنه، از یادآوری شبی که در عالم مستی باعطش تنم رو لمس می‌کرد و منو آهو می‌نامید جانم به رعشه می‌افته. در جستجوی کمی هوای تازه سرم رو کج می‌کنم گمانم صنم خودش رو مزاحم لحظات عاشقانه‌ی تازه عروس وداماد می‌بینه! که فورا به داخل عمارت برمی گرده. حالا دیگه دلیلی برای ادامه دادن به این تیاتر وجود نداشت. برخلاف التماس‌های قلبم، سعی می‌کنم فاصله‌مون رو بیشتر کنم اما بی‌آنکه تغییری در وضعیتمون ایجاد بشه، حصار دستش رو محکم‌تر می‌کنه. https://t.me/+3-A7-8d23HRlMzQ0 https://t.me/+3-A7-8d23HRlMzQ0 آروم زمزمه می‌کنم: _ صنم رفت تو... اما برخلاف همیشه به سرعت ازم جدا نمیشه، حالا که به جز لباسهامون مرز دیگری بینمون نبود؛ لب‌های لرزانم رو روی قلبش میذارم و بدون آنکه جرئت ‌بوسیدن داشته باشم نَسَخ کوبش‌های بی‌امان قلبش می‌شم. وقتی این هم آغوشی طولانی می‌شود، باتعجب سرم رو بالا میارم، طره‌ی از موهای موج‌دارم، روی صورتم می‌افته با انگشتش آن‌ها رو پشت گوشم میندازه اما انگشتاش کنار صورتم متوقف می‌شن. غمگین در نی‌نی چشماش زل می‌زنم و می‌گم: _ دنبال نشونه‌‌ی دیگه‌ای از آهو توی صورتم می‌گردی؟ از یادآوری روزی که گفته بود" چشمات، خیلی قشنگن و هنوز قند ناشی از تعریفش در دلم آب نشده بود که به یکباره جام زهر رو در گلوم ریخت و گفت " درست مثل چشمای آهون!" غمگین می‌خندم و به خط‌های کنار لبم که موقع خندیدن حالت جالبی به فرم لب‌هایم می‌دادن؛ اشاره می‌کنم و می‌گم: _ اینام شبیه آهون مگه نه؟ مثل همیشه جوابم فقط سکوت محضه. ناگهان لب‌هاشو مماس لبهام می‌کنه و آروم پچ می‌زنه: _ امان از این لبهای سرخ لاکردارت...که مزه‌ی خود بهشت می‌دن. سپس  انگشتانش رو آرام روی صورتم حرکت می‌ده، حس می‌کنم سرانگشتش آغشته به سرب داغه که هرجا رو که نوازش می‌کرد انگار صورتم رو می‌سوزاند؛ دردی آمیخته با لذتی غیرقابل وصف! با صدای خش‌دارش آرام نجوا می‌کنه: _ عشق آهو دلیل ۷سال دیوانگیم بود. منو تبدیل به دیوانه‌ای کرده بود که می‌خواست از نامردی که زن حامله‌اش رو کشته بود به هر قیمتی انتقام بگیره اما...تو کسی بودی که من از اون منجلاب بیرون کشیدی تا دستم به خون آلوده نشه. بغضم می‌ترکه و چند قطره اشک سرکش از کاسه‌ی چشمم سرریز می‌شه. با سر انگشتش رد اشک‌ها رو از صورتم پاک می‌کنه. نگاه از نگاهش می‌گیرم. نمی‌دونم هنوزم حتی این نوازش کوتاه رو خیانت به روح آهو می‌دانست یانه! انگار او هم به همان چیزی فکر می‌کنه که به ذهن من خطور کرده بود. فاصله‌‌ش رو بیشتر می‌کنه! اما دستم رو رها نمی‌کنه و می‌گه: _ دیروز دیدم که چطوری پیش صنم و آسو می‌رقصیدی از خجالت‌ گوشه‌ی لبم روبه دندون می‌گیرم که اخم می‌کنه و لبم رو آروم آزاد می‌کنه. و در دل تمام فحش و بدو بیراهایی که بلدم رو نثار صنم و آسو می‌کنم که منو وادار به رقصیدن کرده بودن. دستش را زیر چانه‌م می‌ذاره؛ نگاهم در نگاه چراغانیش گره می‌خوره و با مهربانی کم سابقه‌ای می‌گه: _ باوانم.... برام برقص... بافت موهاتم باز کن.... با شنیدن میم مالکیت چسبیده به اسمم لحظه‌ای نفسم بند می‌آید وقتی‌که می‌خوام ازغفلتش سو استفاده کنم و از دستش فرار کنم، دستم رو آنقدر فشار می‌ده که آخم در میاد. با صدایی که سعی داره کنترلش کنه، می‌گه: _ امشب به اندازه‌ی کافی زبون درازی کردی به فکر بعدشم هستی؟ فردا صنم برمی‌گرده، انوقت منو تو می‌مونیم و خدمه چشم و گوش بسته و ترکه انار دوست داشتنیم! با بهت که بهش نگاه می‌کنم. فشار دستش رو کمتر می‌کنه و آروم زیر گوشم می‌گه: _ حالا تصمیم با خودته عزیزکم، می‌رقصی یا صبر کنیم صنم بره؟ https://t.me/+3-A7-8d23HRlMzQ0 https://t.me/+3-A7-8d23HRlMzQ0
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
پشت درختی قایم شده بود و مردی رو با لباس نظامی می‌دیدم که اسلحه‌‌ش رو به سمت دختری نشونه گرفته بود باشنیدن صدای خنده‌ی بلند مرد، از ترس دستم را روی قلبم میذارم. _ امروز بختم جفت شیش آورده! دیشب که دیدمت همچین با ناز راه می‌رفتی که دین و ایمونم رو برده بودی تو خوابم نمی‌دیدم به این زودی به چنگم بیافتی! صورت دختری که روی زمین افتاده بود رو نمی‌تونستم ببینم. اما از موهای آشفته‌ای که صورتش رو پوشانده بودن و روسری که در کنارش افتاد بود معلوم بود که قصد شوم این مرد غریبه چیه. مرد که از التماس‌های دختر عاصی شده بود. گفت: _ یالا...دختر حرف گوش کنی باش و لخت شو. وگرنه جوری لباساتو تو تنت تیکه پاره می‌کنم که روی برگشتن به آبادی رو نداشته باشی... با شنیدن التماس‌ها و زجه‌های دختر، فشار انگشتام دور قنداق تفنگ، زیاد می‌شه. _ حیف این تن و بدن بلوریت نیست، که حروم اون پسره‌ی یه‌لاقبا بشه https://t.me/+UDCRZxFiqVA3MDZk وقتی صدای جیغ زنی رو شنیدم تفنگ قدیمی رو برداشتم و به طرف چشمه دویدم. بدون اینکه حواسم باشه داخل برنوی قدیمی فقط دو فشنگ وجود داره! از پشت درخت بیرون میام و باخشم فریاد می‌‌زنم: _داری چه غلطی می‌کنی بی‌غیرت. تفنگتو بذار زمین و گمشو تا خون نجستو نریختم _ توکی هستی ضعیفه؟ بزن به چاک تا قبل از این ترتیب تو رو ندادم. بزن به چا... با شلیک گلوله‌ی که از کنار گوشش رد می‌شه رنگش می‌پره، شک ندارم گرمای گلوله رو کنار گوشش حس کرده بود. تو خوابم نمی‌دید که انقدر تیرانداز ماهری باشم. نباید ضعف نشون می‌دادم، وگرنه دخلم رو میاورد. این‌بار با تفنگی که یک گلوله بیشتر نداره. قلبش رو نشونه می‌گیرم و میگم: _ تفنگتو بنداز زمین وگرنه یه گلوله حرومت می‌کنم. تفنگش رو جلو پاش میندازه و می‌گه: _ گور خودتو و هفت جد وآبادتو کندی. حالا دیگه شما دهاتی‌ها کارتون به جایی رسیده که روی افسر مملکت تفنگ بکشین. حالا که تفنگش روی زمین بود. اعتماد به نفسم بیشتر شده بود. باخشم می‌گم: _  یابو برت داشته؛ فکر کردی اینجا بی‌سر و صاحبه؟ رو به دختری که هنوز پخش زمین بود می‌غرم: _ بجنب تفنگش رو بنداز طرف من. دخترک به سرعت تفنگ رو به نزدیک پام میندازه. وقتی که می‌خواد بلند شه. باد موهاش روکنار می‌زنه و صورتش رو می‌بینم. پریناز!!! او اینجا چه می‌کرد! به چشمای به اشک نشسته‌ش نگاه می‌کنم تمام خاطرات مقابل چشمانم رد می‌شن. شهادت دروغش به نفع فریبرز، وقتی که کی‌قباد رو خبر کرد تا من و پدرم رو با قلماسنگ بزنه. برق شادی نگاهش وقتی که پدرش با خفت وخواری ما رو از خونه و زندگی‌مون به ناحق بیرون انداخت.    ناگهان دردی در بازوی چپم می‌پیچه. صدای خنده‌ی نحس مامور خشم و دردم رو بیشتر میکنه _  باید با چاقو به جای بازوت گلوت رو می‌بریدم تا دیگه همچنین غلط اضافه‌ی نکنی و بعد رو به پریناز می‌گه: _ یالا... لباس‌هاتو دربیار تا همه نریختن اینجا پریناز که انگار تازه جسارتش رو پیدا کرده بود می‌گه: _ به...به من دست بزنی...خان‌بابام خونت رو می‌ریزه. قهقه‌ی مرد بلند‌تر می‌شه و می‌گه: _ اونوقت خان بابات نمی‌پرسه که دخترش بی‌ندیمه و تنها سرظهر این‌جا چه غلطی می‌کرده!؟ تو که نمی‌خوای بهش بگم که با من قرار داشتی؟! پریناز با خشم موهاش رو از روی صورتش کنار می‌زنه می‌گه: _ من با تو قراری نداشتم. _  یعنی می‌خوای بهشون بگی با کارگر اصطبل خونه پدرت اینجا هره وکره راه انداخته بودی!؟ می‌دونی فریبرز بفهمه سرشو گوش تا گوش می‌بره و می‌ذاره رو سینه‌ش. تعادلم رو از دست می‌دم و روی زمین می‌افتم. لحظه‌ای دیدم تار و سرم سنگین می‌شه. مرد، پریناز رو از روی زمین بلند می‌کنه و محکم پشتش رو به یه درخت می‌کوبونه. خدا خدا گفتن‌های پریناز سوهان روحم می‌شن با اخرین توان برنو رو به دوشم تکیه می‌دم و دست چپم رو با درد زیاد بالا میارم و ماشه رو فشار می‌دم‌. درد در تمام تنم می‌پیچه.   صدای گلوله خنده‌های منحوس مرد رو می‌بره و آخرین چیزی که به چشم می‌بینم چشمه‌ی به خون نشسته‌ست. https://t.me/+UDCRZxFiqVA3MDZk https://t.me/+UDCRZxFiqVA3MDZk https://t.me/+UDCRZxFiqVA3MDZk
Hammasini ko'rsatish...