کانال اطلاعرسانی دکترنگهبان
رییس مرکز مشاوره وزارت نفت ، نماینده دوره های نهم و دهم حوزه انتخابیه خواف و رشتخوار در مجلس شورای اسلامی
Ko'proq ko'rsatishMamlakat belgilanmaganTil belgilanmaganToif belgilanmagan
608
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
04:03
Video unavailableShow in Telegram
به بهانهی اولین سالگرد عروج
نماینده فقید شهرستان #خواف و #رشتخوار
#دکتر_محمود_نگهبان_سلامی
روحش شاد و قرین رحمت باد
برگرفته شده از پیج دکتر تسنیم تیموری.
5.38 MB
Repost from کانال خبری-تحلیلی شهرستان خواف
06:27
Video unavailableShow in Telegram
💢در فراق دوست
🔸حدیث دوست، نه از دل رفتنیست که هر لحظهاش به عطر یادی شیرین، میدرخشد، بارور میشود و دوباره در رویشی دیگر فربه میگردد. یک سال هم که بگذرد باز هم دردش به جانگزایی دم اول است و آتش به جان میدهد که حیف از رفتنی چنین بود و افسوس از جوانهای که تازه شکوفا شده بود.
🔹به بهانهی سالگرد وفات مرحوم #دکتر_محمود_نگهبان نماینده فقید مردم خواف و رشتخوار در مجلس شورای اسلامی.
🔹۲۸ مردادماه ۱۴۰۱
https://telegram.me/khafnews/
73ec386b1bea9de087888fb2ceeffe7547033208-480p.mp424.31 MB
«طلای خاکی»
بودی تو نگهبانِ غم مردم این شهر
باشد که بماند غم تو هَمره این دهر
غم خوار، تو بودی و ندیدیم زحماتت
باشد که بیاید خبر جُهد و تلاشت
ما کینه و کِبری به نگاه تو ندیدیم
ما و اعتصموا را بخدا از تو شنیدیم
دکتر تو همان معرفت از سمت خدایی
ای کاش دوباره به دیارت که بیایی
افراشته ای پرچم حق را تو نگهبان
آری شده ای مظهر ایثارِ مسلمان
در راه خودت ذره ای کم کاری نکردی
دکتر چه بگویم که سرا پا همه مردی
در خانهی ملت همه را چشم و امیدی
بی شک به بهشتم تو همان مرد سعیدی
هر خدمت تو بهرصداقت و عبادت
راهی که تو رفتی بُود آن راه سعادت
از خاک نبودی و تو از جنس طلایی
الیاس تو دگر مثل نگهبان نمی یابی
الیاس شیرپور 1400/6/3
به یاد مرحوم دکتر محمود نگهبان
💢تمثال #نماینده_فقید شهرستان های خواف و رشتخوار بر فراز قله علم کوه در استان مازندران به اهتزار درآمد.
🔸اعضای باشگاه کوهنوردی #معراج خواف امروز ۱۱ شهریور ۱۴۰۰ موفق به صعود به قله ۴۸۵۰ متری علم کوه دومین قله مرتفع کشور شدند.
🔸صعود دشوار به قله علم کوه بعدازظهر دهم شهریور از مسیر حصارچال آغاز و حدود ظهر روز بعد با موفقیت به پایان رسید.
🔸این صعود با رهبری حمیدرضا #شعیبی سرپرست باشگاه معراج و ۱۹ نفر از همنوردان این تیم با هدف #تجلیل از تلاش های صادقانه نماینده اخلاق مدار و تلاشگر خواف و رشتخوار مرحوم دکتر محمود #نگهبان با برافراشتن تصویر وی بر فراز دومین قله مرتفع ایران به پایان رسید.
@khafnews
کانال خبری-تحلیلی خواف را در اینستاگرام دنبال کنید👇
https://instagram.com/khafnews98?utm_medium=copy_link
پل های ارتباطی با کانال خبری،تحلیلی خواف
١- @admiinkhafnews
٢- @kha_news
https://telegram.me/khafnews/
پیام خداحافظی معاون پیشین توسعه مدیریت و پشتیبانی آموزش و پرورش خواف
خدمتگزار بیصدا
نگهبان مرد میدان عمل بود
بدور از حیله و مکر و دغل بود
نگهبان واقعا مرد خدا بود
بدور از کینه و کبر و ریا بود
خدوم و عاشق خدمت به مردم
بدور از ظلم و از جور و از جفا بود
چو شمعی بود ما را نور میداد
هوادار غریب و آشنا بود
وکیلی با درایت با فراست
بسی گم کرده ره را رهنما بود
بسی خدمت نمود و کس نفهمید
کویر خشک خوافم را منا بود
دلش در آرزوی خدمت خلق
خلاصه کور شهرم را عصا بود
ندیدم بی ریایی چون نگهبان
درونش خانهی صدق و صفا بود
رخش زیبا، جبینش ماه تابان
مس بی ارزشم را کیمیا بود
ندیدم غمگساری مثل محمود
رحــیمی، او طبیب دردها بود.
(مولوی) قربانعلی رحیمی، ولیآباد
۵ شهریور ۱۴۰۰
حیف شد
حیف شد محمود شهرستان ما از دست رفت
تک درخت میوه یِ بستان ما از دست رفت
میوی هایش ناب بود و کام ما شیرین چو شهد
حیف شد لعل درون کان ما از دست رفت
هر چه در کف داشت بهر این آن مصرف نمود
حیف شد آن حاتم دوران ما از دست رفت
نیکیش از حد فزون و خدمتش بی های و هو
حیف شد آن معدن احسان ما از دست رفت
از هزاران خوشه ی عمرش یکی را بر نچید
حیف شد آن رستم دستان ما از دست رفت
قلبها از رفتنش صد پاره شد صد چاک چاک
پاکتر از لولو و مرجان ما از دست رفت
ظاهرش زیبا درونش هیبت و عز و جلال
حیف شد آن نو گل خندان ما از دست رفت
هدیه حق بود و حق آن را به ما اهدا نمود
حیف شد آن تحفه ی یزدان ما از دست رفت
چهره اش چون ماه تابان خلق و خویش بی نظیر
حیف شد آن یوسف کنعان ما از دست رفت
ای رحیمی صبر کن بر درد هجران و فراق
حیف شد نور دل و چشمان ما از دست رفت
هارون رحیمی
۶ شهریور ۱۴۰۰
به نام زنده پایدار
بر در سرا نشستهام، چشم به راه دوختهام، نزدیک ظهر، طبق روال هر روز او از مدرسه میآید، از دور میبینمش، چشمانم برق و لبم لبخند میزند.
به پسرخالهام «عزیز» سلام میکنم و به برادرم محمود میگویم چه آوردهای برای من؟
به من، دخترک ۵-۴ سالهی زورگو لبخند میزند و سهم تغذیه مدرسهاش را از سر شوق به من میدهد، مثل دیروز و روزهای گذشته.
میگوید اگر مدیر مدرسه بفهمد که تغذیهام را در مدرسه خودم نمیخورم، تنبیه میشوم.
و من هزار بار دعا می کنم که هیچ وقت مدیر این تخلف محمود را نفهمد.
این تخلف که شیرین و خوشمزه با لذت تمام، سهم من می شود...
...
حدود ساعت ۱ شب گوشی همسرم زنگ میخورد و با تکرار ذکر الله اکبر و انا لله و انا الیه راجعون که از همسرم میشنوم، از خواب بیدار میشوم.
اصلا گمان نمیبرم خبری که همسرم را چنین پریشان کرده خبر وفات دکتر محمود نگهبان سلامی باشد.
چه میگویی جانم؟
بگذار غرق در خواب و خیال خوش کودکی باشم.
بگذار همچنان خاطرات کودکی حدود سال ۷۰ - ۶۸ را مرور کنم همان سالهایی که دکتر همراه پسرخالهام عزیزالله در مدرسه راهنمایی روحآباد درس می خواند و در منزل ما در خلیلآباد سکونت داشت.
رؤیایم را به کابوس تبدیل نکن، بگذار نشنوم این خبر تلخ را.
ذهنم پر است از هزاران خاطره خوش کودکی.
سرم را تکان میدهم تا گیجیام برطرف شود، آرزو میکنم خواب دیده باشم.
زمین و آسمان دور سرم می چرخد، ناگاه از گذشته به حال پرت میشوم.
وای، دیگر کودک نیستم،
اکنون خواهری هستم که برادرش را از دست داده، کاش میشد بخوابم و در رؤیای کودکی غرق باشم.
اما ...
برادرم رفت.
خدایا ...
برادر؛ می دانی چه کسی بیشتر از همه متعجب می شود؟
مادرت، آری مادرت. مادری که کمتر از دو سال قبل با اعزاز و احترام با همدلی همین مردم، به آغوش خاک سپردیاش.
از یک روی خوشحال است که نیمهشب، روی زیبای فرزند رشیدش را دیده است.
بوسه بارانش می کند.
یک آن به خود می آید.
محمود؛ پسرکم، دلبندم، اینجا چه می کنی؟
من رنجها کشیدم تا تو بالنده شوی.
من این دیدار را نمیخواهم،
برو برو...
مادر جان، در آغوش بگیر این پسر عجولت را.
ناله مادر گوشخراش میشود.
از شوق است یا درد؟ نمی دانم! نمی دانم!
مادری که از شیره جانش، رگ و پوست و خون و استخوانت را شکل داده بود،
حالا همان مادر فرزند دلبندش را عاشقانه در آغوش میگیرد...
همچون ذره ای غبار سردرگم و حیرانم!
به بدرقه برادر نرفتم.
برادر؛ با تو قهرم، چرا با من خداحافظی نکردی؟
کجایی که لبخندی تحویلم دهی و ناراحتی ها را از یادم ببری.
تو آن میوه رسیده و آبداری بودی که درخت وجود، تاب نگهداریات را نداشت.
در بلندای این درخت، آفتاب دانش بر تو تابید.
جام عشق و علم را حریصانه سر کشیدی.
آنگاه که میوهها، همه خواب بودند تو جان گرفتی و شروع به درخشش کردی.
نورت چشم بعضیهایمان را میزد ولی خیلیهامان در پرتو نورت به مقصد رسیدیم.
طفلکان نادان سنگت می زدند.
درخت وجود ضعیف بود، عاقبت با چشم گریان مجبور به رها کردن فرزند رشیدش شد.
قاصدک نبودی که آهسته سقوط کنی.
برگ خشک نبودی که آرام برقصی و خودت را به زمین برسانی.
میوه آبدار و سنگین دانش بودی.
جاذبهٔ زمین حریصانه تو را میطلبید.
مادرِ زمین چشم انتظارت بود و در آرزوی بغل کردنت.
آنچنان به سرعت فرود آمدی که من هنوز مات و مبهوت ماندهام.
نفسم حبس شد، قلبم سراسر درد شد، چشمم پر از خون شد.
ناله هایم گوش فلک را کر کرد.
صبح همه بیدار شدیم و سر بلند کردیم.
درخت بود اما شانه هایش افتاده و غمین.
تو را چه شد ای مادر هستی؟
فرزند رشیدت کو؟
...
خواهر نداشتی تا برایت زار زار گریه کند، اما هزاران خواهر در فراقت اشک ریخت.
مادر نداشتی که در غم رفتنت مویه کند ولی همه مادران این مرز و بوم یکسر گریستند و اشک ریختند و دعا کردند.
هان ای زمین هُشدار.
امانت است.
درّ گرانبهای مادر است.
قامت رعنای تو را خاک در آغوش گرفت.
رخ در خاک کشیدی و از چشم سر پنهان شدی.
اما هزاران محمودِ نو رسته، تا راهت را ادامه دهند.
راه باریکهای که در میان برف سنگین «نمیتوانمها» و «نمیتوانید» باز کردی حیف است که گم شود و برف بپوشاندش.
زین روی فرزندان سرزمینم امیدوارانه و سربلند قدم در راهت نهادند، تا چراغ دانشاندوزی، خودسازی، خدمترسانی و سربلندی خواف و اهلسنت روشن بماند.
روح و روانت شاد دکتر عزیز
خدیجه محمدی، خلیلآباد
سوم شهریور ماه 1400
به نام زنده پایدار
بر در سرا نشستهام، چشم به راه دوختهام، نزدیک ظهر، طبق روال هر روز او از مدرسه میآید، از دور میبینمش، چشمانم برق و لبم لبخند میزند.
به پسرخالهام «عزیز» سلام میکنم و به برادرم محمود میگویم چه آوردهای برای من؟
به من، دخترک ۵-۴ سالهی زورگو لبخند میزند و سهم تغذیه مدرسهاش را از سر شوق به من میدهد، مثل دیروز و روزهای گذشته.
میگوید اگر مدیر مدرسه بفهمد که تغذیهام را در مدرسه خودم نمیخورم، تنبیه میشوم.
و من هزار بار دعا می کنم که هیچ وقت مدیر این تخلف محمود را نفهمد.
این تخلف که شیرین و خوشمزه با لذت تمام، سهم من می شود...
...
حدود ساعت ۱ شب گوشی همسرم زنگ میخورد و با تکرار ذکر الله اکبر و انا لله و انا الیه راجعون که از همسرم میشنوم، از خواب بیدار میشوم.
اصلا گمان نمیبرم خبری که همسرم را چنین پریشان کرده خبر وفات دکتر محمود نگهبان سلامی باشد.
چه میگویی جانم؟
بگذار غرق در خواب و خیال خوش کودکی باشم.
بگذار همچنان خاطرات کودکی حدود سال ۷۰ - ۶۸ را مرور کنم همان سالهایی که دکتر همراه پسرخالهام عزیزالله در مدرسه راهنمایی روحآباد درس می خواند و در منزل ما در خلیلآباد سکونت داشت.
رؤیایم را به کابوس تبدیل نکن، بگذار نشنوم این خبر تلخ را.
ذهنم پر است از هزاران خاطره خوش کودکی.
سرم را تکان میدهم تا گیجیام برطرف شود، آرزو میکنم خواب دیده باشم.
زمین و آسمان دور سرم می چرخد، ناگاه از گذشته به حال پرت میشوم.
وای، دیگر کودک نیستم،
اکنون خواهری هستم که برادرش را از دست داده، کاش میشد بخوابم و در رؤیای کودکی غرق باشم.
اما ...
برادرم رفت.
خدایا ...
برادر؛ می دانی چه کسی بیشتر از همه متعجب می شود؟
مادرت، آری مادرت. مادری که کمتر از دو سال قبل با اعزاز و احترام با همدلی همین مردم، به آغوش خاک سپردیاش.
از یک روی خوشحال است که نیمهشب، روی زیبای فرزند رشیدش را دیده است.
بوسه بارانش می کند.
یک آن به خود می آید.
محمود؛ پسرکم، دلبندم، اینجا چه می کنی؟
من رنجها کشیدم تا تو بالنده شوی.
من این دیدار را نمیخواهم،
برو برو...
مادر جان، در آغوش بگیر این پسر عجولت را.
ناله مادر گوشخراش میشود.
از شوق است یا درد؟ نمی دانم! نمی دانم!
مادری که از شیره جانش، رگ و پوست و خون و استخوانت را شکل داده بود،
حالا همان مادر فرزند دلبندش را عاشقانه در آغوش میگیرد...
همچون ذره ای غبار سردرگم و حیرانم!
به بدرقه برادر نرفتم.
برادر؛ با تو قهرم، چرا با من خداحافظی نکردی؟
کجایی که لبخندی تحویلم دهی و ناراحتی ها را از یادم ببری.
تو آن میوه رسیده و آبداری بودی که درخت وجود، تاب نگهداریات را نداشت.
در بلندای این درخت، آفتاب دانش بر تو تابید.
جام عشق و علم را حریصانه سر کشیدی.
آنگاه که میوهها، همه خواب بودند تو جان گرفتی و شروع به درخشش کردی.
نورت چشم بعضیهایمان را میزد ولی خیلیهامان در پرتو نورت به مقصد رسیدیم.
طفلکان نادان سنگت می زدند.
درخت وجود ضعیف بود، عاقبت با چشم گریان مجبور به رها کردن فرزند رشیدش شد.
قاصدک نبودی که آهسته سقوط کنی.
برگ خشک نبودی که آرام برقصی و خودت را به زمین برسانی.
میوه آبدار و سنگین دانش بودی.
جاذبهٔ زمین حریصانه تو را میطلبید.
مادرِ زمین چشم انتظارت بود و در آرزوی بغل کردنت.
آنچنان به سرعت فرود آمدی که من هنوز مات و مبهوت ماندهام.
نفسم حبس شد، قلبم سراسر درد شد، چشمم پر از خون شد.
ناله هایم گوش فلک را کر کرد.
صبح همه بیدار شدیم و سر بلند کردیم.
درخت بود اما شانه هایش افتاده و غمین.
تو را چه شد ای مادر هستی؟
فرزند رشیدت کو؟
...
خواهر نداشتی تا برایت زار زار گریه کند، اما هزاران خواهر در فراقت اشک ریخت.
مادر نداشتی که در غم رفتنت مویه کند ولی همه مادران این مرز و بوم یکسر گریستند و اشک ریختند و دعا کردند.
هان ای زمین هُشدار.
امانت است.
درّ گرانبهای مادر است.
قامت رعنای تو را خاک در آغوش گرفت.
رخ در خاک کشیدی و از چشم سر پنهان شدی.
اما هزاران محمودِ نو رسته، تا راهت را ادامه دهند.
راه باریکهای که در میان برف سنگین «نمیتوانمها» و «نمیتوانید» باز کردی حیف است که گم شود و برف بپوشاندش.
زین روی فرزندان سرزمینم امیدوارانه و سربلند قدم در راهت نهادند، تا چراغ دانشاندوزی، خودسازی، خدمترسانی و سربلندی خواف و اهلسنت روشن بماند.
روح و روانت شاد دکتر عزیز
خدیجه محمدی، خلیلآباد
سوم شهریور ماه 1400
پیام تشکر خانواده،دوستان و همراهان، اعضای دفتر ارتباط مردمی نماینده سابق و مردم شریف شهرستان خواف جهت ابراز همدردی اقشار مختلف و شرکت در مراسم نماز جنازه، تدفین و تعزیه مرحوم دکتر نگهبان سلامی.
🔹قال الله الحکیم فی کتابه الکریم
انا لله و انا الیه راجعون
🔹همه ی ما از آن خداوند هستیم و همگی به سوی او باز می گردیم.
صبر بسيار ببايد پدر پير فلک را تا دگر مادر گيتي چو تو فرزند بزايد
🔹اینک که در غم فقدان بزرگ مردی دلسوز و فداکار به سوگ نشسته ایم ، واژگان قاصر از شرح این اندوه هستند. اما از نخستین لحظات این خبر غمبار، همراهی ها، ابراز تسلیت ها همدردی ها، حضور بی شائبه و مخلصانه شما سروران ارجمند، آن را بر ما تحمل پذیر تر نموده است .
مراتب تقدیر و تشکر خود را از همه ی عزیزان: علمای کرام و معزز، ریاست محترم مجلس، نمایندگان ادوار مجلس شورای اسلامی ، نمایندگان مجلس یازدهم ،سرپرست وزارت نفت، مجموعه مرکز مشاوره وزارت نفت، وزرا و معاونین وزرای دولت دوازدهم، مدیران کل، فرمانداران و معاونین فرمانداران شهرستانهای خواف ، رشتخوار، تایباد، تربت جام، بخشداران، شهرداران، دهیاران، اعضای شورای اسلامی شهر و روستا، اصحاب رسانه، مدیران گروه های تلگرامی، خبرنگاران، عکاسان، معتمدین و بزرگان ، فرهنگیان ،شعرا و نویسندگان، کسبه و بازاریان، جامعه ورزش، کشاورزان و دامداران، مدیران نهادها و ادارات دولتی شهرستان های مشهد، خواف و رشتخوار، تایباد، تربت جام، تربت حیدریه ، نیروهای محترم انتظامی، نظامی ، امنیتی، پلیس راه، مدیران و پرسنل محترم معادن و کارخانجات فولادی، رانندگان، اعضای هیات علمی دانشگاه ها و جامعه ی دانشگاهیان، ائمه جمعه و جماعات، طلبه ها، مدیران و مدرسین حوزه ها و مدارس علمیه شهرستان های زاهدان، قم ، مشهد، خواف ، تایباد، تربت جام،بیرجند،مشهد ریزه، ریاست محترم بیمارستان وزارت نفت، پزشکان، پرستاران و قاطبه ی مردم شریف شهرستان های خواف / رشتخوار/ مشهد / تهران / تایباد /تربت جام/باخرز/صالح آباد / تربت حیدریه / سلامی/ قاسم آباد/ نشتیفان/ سنگان / جنگل، روستاهای بخش سلامی،بخش مرکزی،بخش سنگان، بخش جلگه زوزن و همه ی عزیزانی که با تماس های تلفنی ، ارسال پیام ، نصب تراکت و بنر و حضور گرمشان ما را شرمنده محبت های خویش کردند، صمیمانه سپاسگزاریم . از قادر متعال پاداشی عظیم برایتان مسئلت داریم. ان شاالله که در فرصت های شادی شما سروران ارجمند جبران نماییم.
🔹از طرف خانواده،دوستان و همراهان، اعضای دفتر نماینده سابق ارتباط مردمی و مردم شریف شهرستان خواف