cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

جاده ابدیت

Рекламні дописи
244
Підписники
-124 години
Немає даних7 днів
+1530 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

✓«ای برادر تو همه اندیشه‌ای» امروزه یگانه چیزی که برای بیان تفکر و گفتار درست بر ما واجب و ضروری است این هست که ؛ ما باید از درک عقل به عنوان یک حقیقت قبول شده و یک ابزار ذهنی دست بکشیم . عقل در روزگار ما به یک ساختار ذهنی تبدیل شده است ،به یک منظومه از ارزش های نمادین و یا یک شبکه از معنا و بدون ذات که اگر هم ادعای مالکیت داشتن حقیقت کند ولی در واقع بدون خود فعالیت میکند . عقل در علوم مدرن امروزه بعنوان یک دام برای گرفتن جهان استفاده‌ می شود و برای همین اشتباه است که ما عقل را متهم کنیم و آن را در جایگاه شخص (علمی ،دینی ،فلسفی و ادبی...) قرار دهیم و بعد بگوییم: این است عقلانیت که چنین اشتباه میکند . ما تا هنوز نفهمیده ایم که علم تاریخ روایت جهان هستی را بازنویسی کرده است و تمام نسخه های قدیمی عقل را سوزانده است اما این نفهمی باعث نمی شود که «عقل علمی » (ریاضی ،تجربی،تکنولوژی..) تنها روش تفسیر و تنها منوال تطبیقی در ساحه‌ عقل باشد . بلکه «بودن و حضور ما در جهان » یا به تعبیر هایدگر «در پرتو و افق هستی » خودش یک موقعیت کنشی و اخلاقی برای تفکر در جهان هستی است . «اومانیسم» دوران علم، اومانیسم فکری است و تنها علمی نیست که فقط ظواهر اشیا را بسنجد و به توصیف هایدگر آن را به «فکری که نمی اندیشد » عمل کند . عقلی که امروزه باید ما به او اهمیت بدهیم عقلی است که می اندیشید و تنها نمی شناسد و این اندیشیدن، بودن در بُعد زمانی است که مارا از استبداد ابزار اندیشی ،زمانی و مکانی بدور می‌کند و شاید بتوانیم این عقل را «عقل آزاد» توصیف کنیم و این عقل را باید متناهی به این جهان و غیر قابل رجع به گذشته‌ای بدانیم که عقل را ابزاری و محدود به یک عقیده میکند . این ترس از بی اندیشگی و ابزاری شدن عقل است که ما باید بعنوان یک انسان مدرن ازین خطیر آگاه باشیم و به دنبال عقل آزاد و اندیشه واقعی برویم . و به تعبیر از هایدگر : در زمانه اندیشه انگیز ما اندیشه انگیزترین امر آن است که ما هنوز اندیشه نمی کنیم .[چه باشد آنچه خوانندش تفکر ؟/درسگفتار ۱ /ص ۷۸]. و همچنان توصیه میکند ؛ در این دورانی که عصر جدید اروپایی در اول قدم فراگستردن و به تمامیت رساندن خود بر بسط زمین را می آغازد ،تفکر پیشتازتر از همه کنش های پیشتاز بشری است .[همان / گذار از درس‌گفتار ۴ به ۵]. عصمت سوفیست
Показати все...
👍 1 1
Фото недоступнеДивитись в Telegram
بچه‌گگ قسمت آخر شهرم صبح ها وقت میایم شهر قبل اینکه ملا آذان بدهد و قبل اینکه از گرسنگی ضعف کنم پای من با این سرک ها آشنا است چشم من با این رستورانت ها و دماغ من با دود کبابی‌ها رنگ مالی میکنم چشمم همیشه بسوی پاهاست پاها درین شهر چقدر سریع گام میگذارند این پاهای مظلوم گاهی جسم های گندیده را حمل می‌کنند و گاهی این پاها سمت من می آیند آرام و با هزار سانسور غرورم را سر میزنم با تمام زبان چربی بوتی را از پایی در می آورم هوا گرم شده است ، آب مدنی میفروشم و گاهی قوطی نوشابه جمع میکنم ولی در این هوای بی رحمانه گرم و آتشی کسی آب نمی نوشد نمی دانم شاید نوشابه بنوشند ولی قوطی های نوشابه را هم نمی توانم جمع کنم یا شاید آیسکریم بخورند یا شیریخ آه ! آیسکریم تا بحال نتوانستم استشمامش کنم و من زامبی مظلوم این شهرم کسی از دیدنم عذاب وجدان نمی‌گیرد همه باور دارند من یک اتوپیایی محکوم به خیابانم حتی به چشم کارگر نمی ببینند و حتی به چشم گدا اما من میدانم آن بورژوای که از من بهره کشید آب «منی» بود که با ریختنش من درین جهنم ریختم !. عصمت سوفیست
Показати все...
😢 4
هایدگر می گوید : بغیر از فیسلوفان مهمترین کسانی که تا حدودی و از جنبه‌هایی به طور آگاهانه،با هستی سروکار یافته اند،و به معنای آن اندیشیده اند ،هنرمندان و به ویژه شاعران هستند .[هایدگر و پرسش بنیادین _ ص۹۲] به اینطور هایدگر گوهر شعر را رابطه زبان با هستی می‌دانست . حالا بگذریم از مسائل فلسفه زبان ولی آن تجربه معطوف به مرگ ،تجربه و رنج بودن درین هستی در مقام پرسنده تا اینقدر برای یک شاعر مهم است که باید شعری بسراید که همچون نیچه و هلدرلین شاعر شاعران نام بگیرد و این شاید بتواند شعر عریان و شعر که شکستی در آن نیست برایمان تقدیم شود . عصمت سوفیست _عصمت رحیمی اینجا به سوفیست تکامل کرده 😃
Показати все...
3👍 1👌 1
✓«شعر و شاعران باکرهٔ شکست خورده » از اندیشهِ روشنگر اگر عاقل گله دارد نادان هم از فقر و تغافل گله دارد عقل را از نقد و نظر نیست رهایی دیندار بی‌خبر از جهل مسلمان گله دارد عقل و ایمان روغن و آبند در یک جویبار از دست وجدان ،کافر دوران گله دارد امروز اگر ویرانه ایم در این وادی حیرت از دست توست , پدرت از زمان گله دارد تمدن و بربریت ، روشنی و ویرانی و ظلمت عاقل از گزاره «ضدان لايجتمعان» گله دارد عقل که درین مملکت هست نشانه گمراهی گمراه چرا از چنین حکم زمان گله دارد یک لحظه اگر به تماشاگه اینجا بنشینی هر دم نَفَست از چرخ این دوران گله دارد ۱۴۰۰/۳/۱۲ عصمت رحیمی _ سه سال قبل از امروز وقتی دقیقن صنف «یازدهم » مکتب بودم ،شبی بر اثر تأملات مصنوعی و صحنه‌سازی غریب این غزل را سرودم و تا هنوز که هنوز است میدانم این اولین و آخرین غزلی بود که سرودم و اگر می‌توانست ادامه پیدا کند صاحب وزن و قافیه‌هایی می شدم اما مسئله این بود که وقتی در جمع دوستان و استادان این غزل (بدون ردیف و قافیه و حتی بدون آرایه‌های ادبی ) را خواندم و آنرا نسبت به بیدل دادم همه تشویق کردند و از حقیقت «استاذ» ادبیات فارسی/دری ما نیز بر دکلمه این غزل آفرین گفت . ولی آیا امروزه سبک هندی و بیدل و «من ،من کنان» این شاعران باکره شعر است ؟ اولن؛ باید بدانیم که تقریبن چهارده قرن است شعر ما بر قالب عروض و قوافی اعراب ریخته شده است و اعراب چنان بر این معنای شعر متفقند (شعر کلامی است موزون و مقفی !) که حتی نثر قبل اسلام اعراب نیز بر پایه نظم و مقفی بود . اما در یونان همان زمان شعر به درامه های کمیک و تراژیک آنزمان خلاصه می شد و خلص نکته اینکه تعریف شعر متفاوت بود چون شکل شعر برای آن جغرافیا متفاوت بود . و در همین گستره تاریخ تعریف ها و نظم بازی های شعر_ ما بیدل را داریم که به شدت روی «خودی و کوه ،کتل» داشتن خود تاکید میکرد و به روایت صلاح الدین سلجوقی : به بیانم آن‌طرف سخن بتأمل آن‌سوی وهم و ظن ز چه عالمم که به من ز من نرسید غیر پیام او واقعن بیان بیدل آن‌طرف سخن و تأمل او آن‌طرف وهم و ظن است و هر سروشی که خود در خود می یابد ،غیر از خطرات و خاطرات و الهاماتی که همه این‌ها پیام دلدار برین است ،چیز دیگری نیست .[نقد بیدل -ص ۳۵]. بلی ،بیدل آن معنای بزرگ و آن تجربه رنجیست که در «کنش شعری » با تجربه و زبان اتفاق افتاده بود . غزل بیدل به روایت سلجوقی همان وحدت الوجود صوفیانه است که رفته رفته با کشف شعور انسانی کسب تفصیل کرد و این یعنی بیدل کلام دیگری داشت اگرچه کلامش غزل و سبک هندی بود اما به روایت خودش : ز حسد نمی رسی ای دنی به عروج فطرت بیدلی تو معلم ملکوت شو ،که نه‌ای حریف کلام او حالا با مقدس ساختن شعر و آوردن آن در جایگاه «کلمة الله» هم نمی توانیم حریف کلام بیدل شویم چه اینکه به سبک او غزل بسراییم چون آن جمال کنش شعری و تجربه زبانی بیدل امروزه نه میسر است و نه فضای حقیقی آن است پس در اول بهتر است این بکارت شعر که نزد این بزرگان پاره شده بود را امروزه همانطور بیان کنیم و در ابتذال شعر بیدل دیگر خود را در باطن (مریم مقدس ) نگاه داشته و در خارج (کارگر جنسی ) رخ نزنیم و اگر ادعای شعر گفتن میکنیم باید این صفات که بیدل از آن به «عروج فطرت بیدلی » و یا به «بنگ» تعبیر میکند و توسط آنها بکارت خود را پاره نموده و غزل می سراید باید چنین تجربه‌ای را پشت سر بگذرانیم. دومن ؛ رنج و پدیدار شناسی آن در شعر شاعران امروز با زبان شکست خورده بیان می شود. مراد فرهادپور از زبان بکت چنین روایت میکند : بیایید برای یکبار هم که شده آن قدر ابله باشیم که دممان را روی کولمان نگذاریم و فرار نکنیم تاکنون همگان خردمندانه چنین کرده اند از برابر مسکنت غایی گریخته اند تا باز به همان فلاکت آشنای قدیمی پناه برند آنجا که مادران مسکین عفیف میتوانند برای توله های قحطی زده خود نان کپک زده ،بدزدند .[عقل افسرده - ص ۱۰۷]. با مدرن شدن شعر و اتفاقات که در قالب نظم و قافیه نمی گنجند ما در واقع با شکست شعر روبرو هستیم و چه بسا اینکه در شاعران خود با«شکست شاعران » چون دیگر زبان و کنش شعری امروز نمی تواند رنج های امروزه را که آنچنان باید به قالب نظم بکشد ،بیان کند . پس بهتر است از واقعیت فرار نکنیم و شکست شعر را بپذیریم . نکته که من ولی هنوز به آن واقف هستیم تردستی هایدگر است ؛ اگر به دیالکتیک رنج ،زبان و تجربه نگاه کنیم و تنها راهی که امروزه شاید شعر را از شکست به آنسوی شعر شکست خورده بعنوان شعر ببرد ؛ اندیشیدن به مرگ و اندیشیدن به هستی است این نگاه اگرچه به طور عام اگزیستانسیالیسی است که نگاه‌های اضطراب دینی را نیز شامل می شود مثل فیلم (ایثار تارکوفسکی ) اما میتواند از هستی اندیشی هایدگری کمک بگیرد .
Показати все...
👍 3 1
فلسفه سیاسی-دیوید میلر.pdf3.01 MB
👍 2👌 1
میلان کوندرا در یکی از کتابهایش به پدیده ای اشاره می کند بعنوان «جذابیت انکار ناپذیر ابتذال» و معتقد است که همه ی ما کمابیش تمایل عجیبی به چیزهای سطحی و دم دستی داریم. مضامین مزخرف ونخ نما، ملودرام های اشک آور، چیزهایی که با احساسات ما بازی کند و شعورمان را به بازی بگیرد. ابتذال از ریشه ی «بذل » کردن به معنی بذل توجه بر چیزی است که در ذات ارزش آن را ندارد. بطور مثال شما اگر یک آفتابه را طلاکوبی کنید کار مبتذلی کرده اید. برای اینکه آفتابه آفتابه است حتی اگر طلا باشد. ابتذال طرفداران فراوانی دارد. موسیقی های پرفروش، فیلم های پرفروش، محصولات پرفروش از یک الگوی ثابت پیروی می کنند و معمولا ( به جز مواردی استثنا) از ارزش هنری برخوردار نیستند. اینگونه است که کتاب های دانیل استیل و ( ...) می فروشد ولی صادق چوبک را نمی شناسند یا فیلم های هالیوودی می فروشد و فیلم های برگمان را کمتر کسی دیده است و در سطح ملی گنج قارون و ممل آمریکایی و اخراجی ها رکورددار فروش می شوند. ابتذال همواره دو سر دارد. آنها که آن را تولید می کنند و آنها که آنرا مصرف می کنند. تا زمانی که تقاضا برای ابتذال وجود دارد عرضه ی آن ادامه خواهد داشت. شاید برای مقابله با ابتذال تنها راه تربیت کردن سلیقه ی جامعه است. این کار مثل آشنا کردن کسی که عمری به خوردن آب لجن عادت کرده با یک جرعه آب زلال می ماند. تا وقتی از آب چشمه نخورده است نمی توان از او انتظار داشت که ملاک درستی برای تعیین کیفیت آب داشته باشد ولی مسلما بدانید که بعد از آن هرگز نخواهد توانست از آب لجن لذت ببرد . اما چطور می توان بدون آنکه به ابتذال آلوده شد از این مرحله عبور کرد وقتی نگاه ها سمت لبه ی ابتذال متمرکز شده است و ذائقه ها به آن عادت کرده است؟ #میلان_کوندرا
Показати все...
2👌 2
عصمت تو شعر دوست داری یا داستان کوتاه ؟! من : داستان محبوبه و سمیر را دوست دارم بخوانم ،ای بابا 😂😂😂😂😂😂. این جماعت پوپولیست و مصرفی و قشر خاکستری که هیچ چیزی اینها را از این حالت بی اندیشه گی فارغ نمی کند تمام اندیشه اینها این است. چگونه تفریح کنیم ،چگونه با کسی باشیم ،چگونه ازدواج کنیم ،چگونه چند خاکستری دیگر را دنباله مان بکشانیم . و از همه بدتر اینکه چند شاعر اینها هم که به اصطلاح حضور فعال دارند نیز همین خزعبلات را نشر می‌کنند . ضربه که این حیوان های اقتصادی به جامعه بدون آپارتاید می زنند ،هیچ قدرت توانایی آنرا ندارد. وعده است جانم مه مرد هستم روی قولم می باشم 😂😂😂😂😂😂😂😂😂🤮
Показати все...
😁 3
داستان سمیر و محبوبه 👇 دو جوانی که از طریق فضای مجازی ( فسبوک ) دلگرم هم شدند ، و بلاخره دیوانه وار عاشق هم شدند ، اما محبوبه با چهره زیبا مشکلی که داشت معیوب بود و یک پای خود را در انفجار ماین کنار جاده از دست داده بود ، اما معلولیت خود را از سمیر پنهان کرده بود ، که مبادا سمیر را از دست دهد ،،، همیشه از طریق موبایل با هم حرف میزدند اما محبوبه هیچ گاهی عکسی از خود به سمیر نفرستاده بود روز از روز ها 👇 سمیر : محبوب دل من ، آیا یک سال بس نیست که چهره ات را ازم پنهان میکنی و نمیخواهی بیبینمت ؟ محبوبه : نمیشه سمیرم لطفا اسرار نکن مره بیبینی ازم منصرف میشی ، مه مقبول نیستم ، نمیخواهم با دیدنم از مه بگذری سمیر در کابل و محبوبه د مزار زندگی میکرد سمیر : محبوبم مه به دیدن ات مزار میایم ، به والله که طاقتم به سر رسیده محبوبه : نی سمیر خواهش میکنم نیایی ، لطفا اسرار نکو یک هفته بعد !! سمیر : محبوبه سلام مزار آمدم به دیدن ات کجا بیایم محبوبه : دروغ میگی مزار در ای وقت چی میکنی مه خو بیازی گفته بودم نیایی سمیر : بخدا مه مزار هستم پیش روضه شریف محبوبه : با خود میگفت نی خدای مه امکان نداره ، اگر مره بیبینه با این معلولیت ام شاید ازم منصرف شوه محبوبه : سمیر وعده بتی با دیدنم رویته دور داده دوباره به کابل بر نمی گردی سمیر : وعده است جانم مه مرد هستم و روی قولم ایستاد محبوبه : هموجه باش پیشین با مادرم و خواهرم بخاطر خرید میاییم ، باز مره بیبین پیشین روز شد و سمیر زنگ زد کجایی محبوب مه پیش روضه هستم ، محبوبه : سمیر مه همیالی از پیشت تیر شدم مه دیدمت ، سه نفر زن از پیشت تیر شد یکیش مه بودم سمیر : دیدم همو که روی ویلچر بود ، از زیبایی اش مات شدم محبوبه : همو دختر معلول مه هستم سمیر ، حالی که دیدیم ، میفامم خوشت نامدم و بخاطر معلولیت ام مره رها کرده پشت دور میتی ، سمیر : نخیر امکان نداره میخواهم از نزدیک همرایت گپ بزنم محبوبه : سمیر مادرم هم در باریت میفامه بیا همرایش گپ بزن ، بیا فلانی رستورانت مادر محبوبه : سمیر پسرم حالا که دیدی دخترم معلول است ، و کسی نیست که بخواهی همرایش از روی هوس پیش بری و یا ساعت تیری کنی ، تصمیم به دست خودت است میتانی با کدام دختر دگه ازدواج کنی ، اگر محبوبه را میخواهی پس باید تو و خانواده ات معلولیت اش را قبول داشته باشی سمیر : مادر جان من محبوبه را با دل و جان خواهانم حتی با همین حالتش سمیر مادرش را به خواستگاری فرستاد اما موضوع را ازش پنهان کرد مادرش وقتی برگشت به سمیر گفت ، مه سونوی معلول نمیخواهم ، در قوم و خویش دختر های جور زیاد است برت میگیرم ؛ بخاطر یک لنگ مره تا مزار فرستادی؟ سمیر که بیحد محبوبه را دوست داشت ، به مادرش گفت پس من هم دگه در ای خانه زندگی نمیکنم ، سمیر بار ها خواست خود کشی کند اما زنده میماند ، بلاخره مادرش راضی شد بخاطر صحتمندی سمیر دوباره به خواستگاری محبوبه برود بلاخره پس از کش مکش های فامیلی محبوبه در عقد سمیر درامد ، و فعلا دو سال از عروسی شان میگذرد و یک پسر دارند بنام کیهان سمیر برای محبوبه ویلچر برقی ، و پای ساختگی خرید تا محبوبه بتواند بعضی کار هارا با کمک سمیر انجام بدهد فعلا خوش‌ و خندان کنار هم زندگی میکنند سمیر نشان داد که عشق واقعی هنوز زنده است ، و تمام مرد ها بد نیستند ، 🤍 از حوصله مندی تان بخاطر خواندن این داستان سپاس گذارم ❤️
Показати все...
😁 3👍 1👎 1
✓«تفاوت میان زنده گی و زنده گی کردن چیست؟!» نویسنده : فتحي المسكيني ترجمه از عربی : عصمت سوفيست تنها کسی که فلسفیدن را بلد است و به معنای واقعی می‌فلسفد ؛ یعنی کسی که در جهان تمام وجود خودش را به عنوان بدن پرسش تحمل میکند ،میتواند سنگینی خوبی این را بداند که فاصله بین زنده گی صرف (مثل نباتات و حیوانات ) و زنده گی کردن (مثل جسم فانی ،یعنی کسانی که قادر و محکوم به پرسیدن از معنای زنده گی خود هستند)،چقدر است. از آنجایی که میفهمیم فلسفه یک ادعای حکمت مانند (الهیات ) یا یک علم نظری و جدا شده از جهان و زنده گی نیست ،بلکه همیشه یک هنر و فن زنده گی بوده است و این امتیازی است که فقط (آنهای که قدرت پرسش از خود را) دارند ،برخوردارند . و آنکه قدرت پرسش از خود را دارد در انتهای کائنات قرار میگیرد و این (انتهأ) یک فضیلت متافیزیکی است نه یک خطأ الهیاتی . همانطور که میشل فوکو در سلسله درسهای اخیر خود در باره تأویل توضیح داد : «رومی ها فیسلوف را مشاور در هستی » می دانستند . این بدان معناست که یک مشاور آن خط باریک میان صرف زیستن و زنده گی کردن را که معنای زنده گی ناشی از این هنر است مشوره دهد که این نوع تجربه زیستن «با پرسش» قدرت و هنر بزرگی می خواهد . پ،ن: فتحی المسکینی نویسنده ،فیلسوف ،شاعر و استاد فلسفه معاصر در کشور تونس است او بیشتر از هایدگر و کانت متأثر است و اگر درین متن مراد از آن موجود پرسنده از خود «دازاین » را هم ترجمه کنید اشکالی ندارد ،همچنان ترجمه «انتهأ» را میتوانید لوگوس هستی هم ترجمه کنید .
Показати все...
👍 5 2
✓«هر حال آنی است و حال‌ها مایه شادی و غمند » همین حالا که تصویر این بچه‌های سگ را گرفتم ،دلم پر از شادی است که میدانم چند دقیقه بعد این شادی فراموش می شود و من از این شادی «گذار » میکنم ،برای این خواستم این یادداشت کوچک که از سلسله درس‌گفتارهای ژیل دلوز بر فلسفه اسپینوزا است را در حال قدم زدن بنویسم . هر حال آنی است _ این حرف اسپینوزا است و برای تفسیر این حرف ژیل دلوز مثال زیبایی را می آورد ؛ فرض کنید در یک اتاق تاریک در حال تفکر هستید و کسی می آید بدون کدام حرفی گروپ اتاق را روشن میکند و همان دقیقه عکس العمل شما خیلی بد می شود (هی بابا ،خیریت است ...) و همچنان فرض کنید در یک گوشه اتاق دنبال عینک یا چیزی هستید که ناگهان کسی داخل می شود و برق اتاق را روشن میکند و اینجا عکس العمل خوبی نشان میدهید (خوب کردی ...) اما شما بزودی ازین حال گذار میکنید و این نفرت یا عشق آنی که از او میگیرید ،تبدیل می شود به یک چیزی که دیگر در حال از آن لذت نمی برید . دقیقن حال در اینجا چیست ؟ آن چیزی که مرا غمگین میکند ،دقیقن چیزی است که نسبت هایش با نسبت های من برابر نیست و حالی که مایه خوشحالی من می شود «توان » من‌را افزایش می دهد و حالی که مایه غمگینی من می شود توان من را کاهش می دهد . در هنگام غم توان عمل کردن ما کم می شود و این چیزی است که ما نمی توانیم سد مانع آن شویم و انسانی کینه توز (انسانی که نزد اسپینوزا شادی را از غم میگیرد) انسانی است که دنبال تجزیه حال و سانسور لذت های روز مره گی است . مثلن دیدن این بچه های سگ و چند دقیقه بازی آنها چنان حال من را همین حالا خوش کرده است که احساس میکنم اگر ازین حال خوش «گذار » کنم تحملش برایم به سنگینی از دست دادن یک عشق سربلند می شود . چیزهای که در زمانمندی روز مرگی خوشحالتان میکند ؛ چه یک بیت شعر باشد ،چی یک منظره زیبا و یا هم چی صحنه تجربه اخلاقی _هیچگاه از ابراز خوشحالی و غمتان در آنزمان دست بر ندارید چون همین عمل باعث رد خوشحالی‌ هایی می شود که آن خوشحالی لحظه آنی شما است . ساعت 9:02. عصمت سوفیست
Показати все...
👏 4 2👌 1
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.