cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

🃏کـارت خونـے🩸| زهرا.ش

🌱﷽🌱 کـ🃏ـارت خـ🩸ـونی -زهــرا.ش- -Zahsha- آنلاین ⇠ دود خاکستری♟✨ آنلاین ⇠ کارت خونی 🃏🩸 Instagram.com/zahra.sh_novel :اینستاگرام عضو انجمن هنر مه‌بانگ🤍 @mahbanng 🚫کپی و یا ذخیره‌ی شخصی حتی با ذکر نام نویسنده ممنوع و حرام می‌باشد🚫

Більше
Рекламні дописи
360
Підписники
+524 години
+277 днів
+5630 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

Repost from N/a
رمان غیر تکراری و با موضوع جدید میخوای ؟🥹💗 این رمانو بخون پس👇🏼🔞 https://t.me/+ZbF42-dQ-pY5NjZk شوکا‌ی قصه‌ی ما با چشم خودش خیانت شوهرشو میبینه .. اون هم تو روزی که مدرک تاسیس شرکتشو گرفته بود و میخواست شرکتشونو افتتاح کنه ، اما شانس باهاش یار نبود‼️.. https://t.me/+O971eRgjkVUzYWU0 #پارت_واقعی 🔴🔴 بدون استفاده از آسانسور شش طبقه را با پله بالا رفتم. آنقدر سر و صدا ایجاد کردم که همسایه ها با خود گمان می‌کردند زلزله آمده است . به راستی که زلزله خواهد آمد در قلبم ، وقتی صحنه جلویم را ببینم . میفهمم که تیری خواهد بود که قلبم را هدف گرفته است . کلید را انداخته و در را باز کردم و با صدای ِ جیغی گفتم: رضااا،شد ، بلاخ... بووووم. شکست ، قلبم شکست ، امیدم از بین رفت ، لبخند هایم . وای خدای من . چقدر از لبخند هایم را برای این آدم بی ارزش به هدر داده ام. رضای من ، و به اصطلاح شوهر من ، در خانه‌ی من ، زنی را بغل گرفته و لبخند از روی لبش کنار نمی‌رود. عادی است همه چی اما آن زن چرا فقط یک تاپ بندی به تن دارد ؟ چرا در بغل شوهر من خودش را میرقصاند؟ چرا با دیدن من شروع به اینور و آن‌ور پرید و سریع خود را پوشاند ؟ آهان ، فهمیدم ، او یک زنی است که در خیانت شوهرم نقش دارد . https://t.me/+ZbF42-dQ-pY5NjZk https://t.me/+ZbF42-dQ-pY5NjZk آن زن شوهر داشته است. به یک نفر دیگر هم این وسط خیانت شده است . و آن دو چه حالی می‌شوند اگر از سوی ماهم بهشان خیانت شود؟ . برای خوندن رمان روی لینک کلیک کنید 🫶🏻♨️ https://t.me/+ZbF42-dQ-pY5NjZk https://t.me/+ZbF42-dQ-pY5NjZk https://t.me/+ZbF42-dQ-pY5NjZk https://t.me/+ZbF42-dQ-pY5NjZk
Показати все...
پارت‌ جدید تقدیم نگاه‌های قشنگتون 😍💕 نظر و ری‌اکشن برای انرژی به نویسنده فراموش نشهه 🍓❤️ حمایت‌هاتون (نظر و ری‌اکشن ) رو از پارت جدید دریغ نکنید، باشه؟ 🥹❤️
Показати все...
2
° 🃏•🩸 کارت خونی 🩸•🃏 ° #زهرا_ش 🦋 🎭 #پارت_249   🎭 با درد، محکم پلک روی هم می فشرم و انگشت های دستم رو مشت می کنم. صدای موسیقی ای که از باند ها پخش میشد به قدری بلند بود که صدای برخورد محکمم با در پشت سرم، به گوش هیچ کسی نرسه. با نگاهی باریک شده، کف یکی از دست هام رو به کاشی های سرد می چسبونم و فوری نیم خیز میشم. لورن با آرامش دست سمت جامم می بره و همزمان با دور زدن میز شیشه ای، جام رو هم با انگشت هاش روی میز حرکت میده. - می خوام تو رو با چیزی آشنا کنم که قراره از این لحظه به بعد... کابوست بشه! دستی به پهلوم می کشم و با قامتی صاف شده به جام بین انگشت هاش زل می زنم. نگاهم بین جام و پوزخند کنج لبش رد و بدل میشه، سر روی شونه م کج می کنم و با تمسخر لب می زنم. - مطمئناً قبل از اینکه تو بخوای من و با کابوس جدیدم آشنا کنی، من تو رو کمتر از یک دقیقه به جهنم فرستادم! می خوای امتحان کنیم؟
Показати все...
🔥 4🍓 1
° 🃏•🩸 کارت خونی 🩸•🃏 ° #زهرا_ش 🦋 🎭 #پارت_248   🎭 با حالتی متفکر سر تکون میدم و نگاهم رو تو حدقه می‌چرخونم. - نگران نباش، من دلتنگ کسی نمیشم؛ دلتنگ آدمی مثل تو... اصلاً نمیشم! حالت چهره‌ش تغییر می‌کنه. طرح پوزخندی که تا چند لحظه‌ی پیش روی لب‌هاش پررنگ بود، حالا بی‌حالت روی لبش جاخوش کرده. مستقیم و بدون هیچ حسی به چشم‌هام زل می‌زنه. بی‌توجه به حالت‌هاش، کف هر دو دستم رو به سطح میز شیشه‌ای می‌چسبونم. کمی تنم رو به جلو مایل می‌کنم و بدون اینکه مهلت اضافی به ادامه‌ی بحث بیهوده بدم، لب می‌زنم. - به نظر میاد هردومون برای پایان رسوندن یه کار نیمه تموم اینجاییم. تو انتخاب کن، به نظرت اول استخون‌هات رو برای اربابت بفرستم یا قلبت رو؟ احساس می‌کنم بی‌هوا دستی نامرئی دور گلوم پیچیده و به قصد خفه کردنم، گلوم رو محکم‌ فشار میده. به سختی آب گلوم رو قورت میدم، پلک روی هم می‌فشرم و دستی به گلوم می‌کشم. - فکر کنم این سوال رو باید من ازت بپرسم بازیگر! صداش نزدیکه، زیادی نزدیک. با بهت پلک‌هام رو از هم فاصله میدم و قبل از اینکه برای هر اتفاقی گارد بگیرم، ناگهانی به عقب پرت میشم. کمرم به شدت به در نیمه باز برخورد می‌کنه و در با صدای بلندی بسته میشه.
Показати все...
👍 2
Repost from N/a
داستان از یک #کینه‌ای که دیرینه است شروع میشه. کینه‌ای که باعث تغییر #سرنوشت و آینده خیلیا میشه. کینه‌ای که قراره با #انتقام سرد بشه. انتقامی که باعث #کشته شدن پسر کوچیک سلطانی ها میشه..😭 و حال وقت گرفتن انتقام #خان اردلان سلطانی از قاتل پسرش میشه....🥲 اون با #بی رحمی و دل آتیش گرفته درخواست خون بس شدن رو به مَعشوقِهٔ قاتل پسرش میده و دختر #مظلوم داستانمون هم مجبور به قبول کردنش میشه... و در این حین امیر #سلطانی پسرِ بزرگ #خان اردلان سلطانی باید شبش رو کنار اون دختر که به عنوان #خون بس وارد عمارتشون شده بود🔞🫣.. https://t.me/+Snoauxuo6EVjMDE8 https://t.me/+Snoauxuo6EVjMDE8 8 پاک
Показати все...
خیلی دوستتون دارم 🥹😍💗
Показати все...
Repost from N/a
Фото недоступне
امیر سلطانی خانزاده ای جذاب و خوشتیپ...😮‍💨🤤 پسری که با کشته شدن برادرش توسط صمیمی‌ترین رفیقش مجبور به جدا شدن از نامزدش میشه و باید با خون‌بس‌ای که وارد عمارتشون میشد تن به ازدواج می‌داد❗️ خون‌بس‌ای که پدرش برای گرفتن انتقام از قاتل پسر کوچیکش وارد عمارتش می‌کنه و امیر هم به دلیل گرفتن انتقام خون برادرش و سرد شدن دل سوختش قبول می‌کنه و از عشقش جدا میشه و با اون دختر ازدواج می‌کنه و شبش باید دستمال خونی که رسم خان و خانزاده‌اس رو تحویل مادرش بده و....🔞💔 https://t.me/+Snoauxuo6EVjMDE8 https://t.me/+Snoauxuo6EVjMDE8 صب بپاک
Показати все...
دو پارت‌ جدید تقدیم نگاه‌های قشنگتون 😍💕 نظر و ری‌اکشن برای انرژی به نویسنده فراموش نشهه 💚🌱 *حمایت ( ری‌اکشن و نظر ) کم باشن فردا پارت نخواهیم داشت💔🫠
Показати все...
😍 2🍓 2
° 🃏•🩸 کارت خونی 🩸•🃏 ° #زهرا_ش 🦋 🎭 #پارت_247   🎭 قبل از اینکه قدم هام رو کنترل کنم و برای چند ثانیه اضافی تر بهش زل بزنم، مانعی سفید و نیمه تاریک جلوی چشم هام قرار می گیره. خشک شده، خیره به دیوار سفید راهرو دستم رو بلند می کنم و به قفسه ی سینه‌م می‌چسبونم. بازدمم رو محکم فوت می کنم و با حس عجیبی به سرعت چند بار پلک می زنم. نگاهم رو اطراف راهرو می چرخونم، با دیدن در نیمه باز اتاق مقابلم نیشخند روی لب هام رو تجدید کرده و همزمان با ملایم چرخوندن جام بین انگشت‌هام و حرکت مایع سرخ رنگ درون جام باریک، با چند قدم وارد اتاق شده و لب می زنم. -گردنبند دوست داری؟ پشت پنجره‌ی قدی، به بیرون زل زده و با خنده‌ای که به تمسخر آغشته شده جواب میده. - نکنه برام گردنبند آوردی؟ قدم به جلو برمی‌دارم. جام رو روی میز گرد و شیشه‌ای مقابلم قرار میدم و با بالا بردن ابروهام میگم. - نه، ولی می‌تونم به جای استفاده از جواهرات برای گردبندت، از دندون‌هات استفاده کنم، فکر خوبی نیست؟ چشم از منظره‌ی بیرون گرفت و با پوزخند سمتم برگشت. تو نگاهش هیولای تاریک و تشنه‌ی خونی خفته، ریشه‌ای از جنس تاریکی دور تک تک کلماتش موقع ادا کردنشون می‌پیچید. - فکر می‌کردم دلت برام تنگ شده آلیس آژند.
Показати все...
2😍 2🍓 2
حمايتا خیلی کم نیست؟ 🥲💔
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.