cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

اندیــــشه صــدر

مجموع داستان ها، دکلمه ها و دلنوشته های صبا صدر،اندیــــشه صــدر را دنبال کنید

Більше
Рекламні дописи
240
Підписники
Немає даних24 години
+27 днів
+1230 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

🎙دکلماتوران صبا صدر و مصطفی عبدالقادر نائبی ✍🏻شعر از استاد ساربان #اندیـــشه صدر💎✨
Показати все...
آزاد_شو_از_بند_خویش_زنجیر_را_باور_نکن.mp32.79 MB
👏 3 1😍 1
🕊
Показати все...
🕊 1
🕊داستان کبوتر ✍🏻نویسنده: صبا صدر #قسمت پانزدهم ــ خورشید: البته حیدر نیز کم از برادرم نیست هم صنفی دوره مکتب مسعود است او بعد از ختم مکتب با فامیلش خارج از کشور رفت و تحصیل کرد، داکتر شد و برگشت مدتی می شود آمده است، و تو را در باغ دیده و انگار از چنگ گرگ برادرم نجات داده، بیاد آوردی؟ باور کن حسرت کسی را به خوبی حیدر نمی توانی پیدا کنی، او انسان بدی نیست، انسان فهمیده و خوش قلبی است کاملا مثل خودت ــ حسرت: باورم نمی شد که آن پسری را که در باغ دیده بودم مرا پیدا کرده و به خواستگاری ام فرستاده باشد، شاید نداند من لال هستم، برای خورشید گفتم من نمی توانم صحبت کنم اگر این را بفهمد منصرف می شود، من دختر مناسبی برای آن نیستم. ــ خورشید: می فهمد حسرت و او تورا با همین حالت دوست دارد، حیدر برادرم عاشقت است و اینکه تو نمی توانی حرف بزنی هیچ فرقی برایش نمی کند او برای خوشبختی هایش شریک می خواهد، رد نکن حسرت ما باز می آییم تو فکر کن. ــ حسرت: دستانم می لرزید، نمی توانستم فکر کنم، اصلا چطور ممکن بود پیدایم کند؟ از کجا فهمید خانه من کجاست؟ آن روز که مرا تعقیب نکرد پس چطور ممکن بود، آن پسر چطور می تواند همه عمرش را با دختر بی زبان بگذراند؟ نمی توانستم زندگی یکی را خراب کنم، او برای خوشبختی هایش شریک می خواست ولی من جز بدبختی هایم چیزی نداشتم قسمت کنم، الحق که حق آن نیست که در بدبختی های من شریک شود در همین افکار بودم که مادرم آمد و گفت ــ رمزیه: به به عجب حسرت خانم حالا فهمیدم که گپ چه بوده، اینقدر گریه و زاری برای اینکه تو را به آن پسر معیوب ندهم برای چه بوده دل این دختر بی زبان ما در جای دیگری گیر بوده، عجب! راست گفته اند از ریزه بلا خیزه فکر می کردم طرف تو کسی نگاه هم نمی کند ولی تو که یک داکتر را در مشت خود گرفتی، ولا که تحت تاثیر قرار گرفتم. دختر بی حیا خدا می داند چه عشوه های کردی چه ناز و ادا های کردی در کجا آن پسر را دیدی که خواستگاری فرستاده و حا باید بگویم برایت دلت را خوش نساز، آن پسر تو را منحیث همسر خود به خانه خواهد برد ولی بعد از مدتی خدمه خانه خود نیز قبول نخواهد کرد، دختر بدرد نخور. ادامه فردا شب 🩵
Показати все...
4🔥 1🥰 1
00:53
Відео недоступнеДивитись в Telegram
🖤
Показати все...
3.70 MB
😢 2👍 1🔥 1👌 1
Фото недоступнеДивитись в Telegram
چرا نباید بعد از وعده های غذایی میوه خورد؟ ◽️از آنجا که میوه حاوی مقدار زیادی فیبر بوده، ممکن است هضم را کند کرده و باعث کندی تخلیه معده شود ◽️پس از آنجایی که گفته می‌شود، فیبر بالای میوه مدت زمان تخلیه معده را طولانی می‌کند در نتیجه توصیه می‌شود که با شکم خالی میوه بخورید تا مشکلاتی در هضم میوه به وجود نیاید. +البته این موضوع برای مبتلایان به دیابت توصیه نمیشود 🩺درمان
Показати все...
👍 3👏 2
خلوتی کو که خیالات تو آنجا ببرم دیده بر بندم و دل را به تماشا ببرم قصه ام را به کدام آینه فریاد کنم شهر خود را به سر راه که آباد کنم بار این درد همان خوب که تنها ببرم جلوه شوخ بهارم که ز رنگ افتادم مشت امیدم و در سینه تنگ افتادم آه اگر حسرت امروز به فردا ببرم گوشه کو که تسلی کده دل باشد عاشقی را وطنی باشد و منزل باشد که به آن گوشه دل بی سر و بی پا ببرم بهتر آن است که برخیزم و بی هیچ صدا دست تنهایی خود گیرم و تنها تنها عشق را وسوسه انگیزم و خود را ببرم قهار عاصی
Показати все...
10👏 1
دکلمه سال قبل❤️ شعر از مولانای جان✨ آواز صبا صدر🎙
Показати все...
شعر_مولانا_ای_که_میپرسی_نشان_عشق_چیست_.m4a5.98 MB
4🥰 1
ماییم و خیال است و ،  شرابست و ، دگر هیچ صد نالہ در این مُلڪِ خرابست و ، دگر هیچ جز روے تو در ، این دل ما نقش نگنجد ، هر نقش دگر ، همچو حبابست و ، دگر هیچ تو یوسف جانے و ، بہ دل ، حضرت جانے ، باقے همہ چون ڪاہ بہ آبست و ، دگر هیچ صد غنچہ وصد گل ، ز ڪجا ، عطر تو دارند ؟ در خانہ ے دل ، بوے گلاب است و دگر ، هیچ نزدیڪ سحر شد ، همہ خوابند و بہ رویا افسوس مرا بخت بہ خوابست و ، دگر ، هیچ زین عشق چہ شد ؟ حاصل ما ، جز غم دورے هر لحظہ ، دلم ،  در تب و تابست و ، دگر هیچ امروز ڪہ در میڪدہ ام ، ساغر و مے ، نیست در پردہ ے دل ، عشق سرابست و ، دگر هیچ مقصود من از شعر تو هستے و ، تویے ، تو بے تو غزلم ، نقش بر آب است و ، دگر هیچ در حسرتِ دیدار تو ، جانم بہ لب آمد، راحم چہ ڪند ؟از تو حجابست و ، دگر هیچ راحم_تبریزی
Показати все...
5👍 3🥰 2
🕊
Показати все...
🕊داستان کبوتر ✍🏻نویسنده: صبا صدر #قسمت چهاردهم ــ حیدر: از شنیدن حرف های مسعود دلم گرفت، دلم به آن دخترک که فهمیدم اسمش حسرت است سوخت، چقدر شبیه اسمش است، نواقص عضوی از جانب خداوند می باشد و هیچ انسانی اختیار انتخاب آنرا نداشته پس گناه این دختر چیست؟ مسعود اعتراف می کنم که از وقتی این دختر را دیدیم،فکرم و خیالم را برده، روسری اش در جیب ام است وقتی به آن نگاه می کنم، چشمانش را به خاطر می آورم، مسعود من حاضرم که تمام خوشبختی هایم را با این دختر قسمت کنم و غم و غصه هایش را با جان و دل بخرم من اقدام به خواستگاری اش می کنم و به کمک تو نیز نیاز دارم قسمی که می دانی فامیلم در خارج از کشور هستند و بعد از مدتی من نیز می روم پس فامیل تو فامیل من نیز هستند من با فامیلم تماس می گیرم تا با مادر و پدر تو صحبت کنند مادر تو به خواستگاری حسرت برود، جریان را برایشان بگوید، این کار را برایم می کنی مسعود؟ ــ مسعود: حیدر تو واقعا بی نظیر هستی، با آنکه می دانی دختر نمی تواند صحبت کند می خواهی یک عمر را همرایش سپری کنی، الحق بجای تو کسی دیگری می بود قبول نمی کرد، هر کمکی از دستم ساخته بود انجام می دهم و این پرنده عاشق را به عشقش می رسانم. ــ حسرت: نزدیک های شام بود و آماده شدم تا به خانه برگردم، با همه خداحافظی کرده و حرکت کردم به سمت خانه. پس فردای آن روز مادر خورشید به خانه ما آمد، همرای شان خورشید نیز بود، بعد از احوال پرسی به خانه دعوت شان کردم و به آشپزخانه برگشتم تا چای آماده بسازم، خورشید آمد لبخندی تحویلش دادم، دروغ چرا از آمدن شان متعجب شدم چون همین روز قبل خانه شان رفته بودم، خورشید خواست همرایم کمک کند ولی مانع شدم و برایش لبخند زدم و با اشاره گفتم خوب نیست مهمان کار کند خورشید گفت بان دگه حسرت من مهمان نیستم ازین پس زیاد می آییم ــ حسرت: هدف خورشید را نفهمیدم ولی در ذهنم یک سوال خلق شد، خورشید سکوت من را دید و گفت ــ خورشید: شاید فکر کنی چرا اینگونه گفتم، دختر ما به خواستگاری تو آمدیم، البته شاید بگویی برادر من که نامزاد دارد ولی به برادرم مسعود نه بلکه به برادر دیگرم حیدر، البته دوست برادرم می شود. ــ حسرت: با حرف خورشید حرکت دستانم متوقف شد و با چشمان گرد شده به سویش نگاه کردم دستانم می لرزید خورشید ادامه داد. ادامه فردا شب 🩵
Показати все...
4👍 3
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.