شعر و دکلمه-خواننده شو🎙
شعر و دکلمه 📖 نمایشنامه📻 خواننده شو🎻🎙https://t.me/+DKjILyQk9gAxOWRk #شعر #دکلمه #خواننده #عاشقانه #کلیپ #موسیقی #آواز #غزل https://t.me/+DKjILyQk9gAxOWRk
Більше887
Підписники
-1024 години
-377 днів
-8130 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
Фото недоступнеДивитись в Telegram
روزی خلیفه از محلی می گذشت، دید که بهلول، زمین را با چوبی اندازه میگیرد.
پرسید: چه میکنی؟
گفت: میخواهم دنیا را تقسیم کنم تا ببینم به ما چهقدر میرسد و به شما چهقدر؟ هر چه سعی میکنم، میبینم که به من بیشتر از دو ذارع (حدود یک متر) نمیرسد و به تو هم بیشتر از این مقدار
نازنین شهر شلوغ است،بیا گـم شده ام
چند وقتی ست که بازیچه ی مردم شده ام
نازنین بعدِ تو در خانه فقط غــــم آمد
هر کسی دید مرا در نظرش بـــم آمد
رفتی و شهر بدونِ تو دگر غمکده است
قلب من کشورِ بی صاحبِ داعش زده است
خودِ من روی خودم بعدِ تــو آوار شده
یک جهان غصه و غـم در دلم انبار شده
بی تو من را همه شب تا مطبی باید برد
بی تو هر شب دو سه بسته کُدئین باید خورد
باورم نیست که با دست تو خاموش شدم
چِقَدَر ساده گلــــم، سخت فراموش شدم
از همان روز که در خانه تو را کم دارم
همه ی ساااال من انگــار مُحــرّم دارم
او کــه یک لحظه بدون تو نمیخفت منم
او که جز تو به کسی یار نمیگفت منم
او که آزار و اذیت به دلــــم کرد تویی
او که بی علت و یکباره ولم کرد تویی
تو نباشی نه رباعی نه غزل می آید
تـــو نباشی بخدا زود اجل می آید
شادی و شور دگر راه مرا گم کردند
دردها توی دلــم سخت تراکم کردند
مادرم حال مرا دیده و گریان شده است
خواهر از وضع بدم سخت پریشان شده است
نزن اِنقدْر تو بر ریشه ی من داس بیا
رحم کن یار، تو را حضرت عباس بیا
تو بیا غصه و غـم از دل من دور بریز
توی دیوان غزل هام شر و شور بریز
تـــو بیایی عسلم باز غــزل میگویم
باز مفعول و مفاعیل و فعل میگویم
دلم از دیدنِ تـو تاب و توان میگیرد
قلب من با تو دوباره ضربان میگیرد
یــا بیا و همه ی عمـر در این خانه بمان
یا سر خاک من این جمعه تو توحید بخوان
#کنعان_محمدی
خوب من! اضطراب کافی نیست
جسدم را برایت آوردم
هی بریدی سکوت باریدم
بخیه کردی و طاقت آوردم
در تنم زخم و نخ فراوان است
سر هر نخ برای پرواز است
تا برقصاندم، برقصم من
او خداوند خیمه شب باز است
از تبار خروش و طغیان بود
رشته آتشفشانِ بر موهاش
چشم هایش عصاره خورشید
زیر رنگین کمان ابروهاش
با صدایش ترانه هایم را
یک به یک روبراه می کردم
مرده دست پاچه ای بودم
تا به چشمش نگاه می کردم
بدنش را چگونه باید گفت
ساده نیست آنچه در سرم دارم
من که در وصف یک سرانگشتش
یک لغت نامه واژه کم دارم
زندگی اتفاق خوبی بود
آخرش با نگاه بهتر شد
چشم هایت همیشه یادم هست
هر نگاهی به مرگ منجر شد
چشم هایت عقیق اصل یمن
گونه ها قاچ سیب لبنانی
تو بخندی شکسته خواهد شد
قیمت پسته های کرمانی
نرم رویاست جنس حلقومت
حافظ از وصف خسته خواهد شد
وا کن از دکمه دکمه ها بدنت
چشم شیراز بسته خواهد شد
سرو خوش قامت تراشیده
شاخه هایت کجاست پر بزنم؟
حیف از آن ساق پا که با بوسه
زخم محکم تر از تبر بزنم
ازکدامین جهان سفر کردی؟
نَسَبَت از کجای منظومه است؟
که به هر دانه دانه سلولت
جای یک جای دور معلوم است
مردم از دین خروج می کردند
تا تو سمت گناه می رفتی
شهر بی آبرو به هم می ریخت
در خیابان که راه می رفتی
زندگی کردمت بهانه من
غیر تو هر چه زنده را کشتم
چند سال است روزگار منی
مثل سیگار لای انگشتم
دور تا دورم ابر مشکوکی است
جبهه های هوای تنهایی
فصل فصلم هجوم آبان هاست
تف به جغرافیای تنهایی
مثل دوران خاله بازی بود
مثل یک مرد مرده خوانده شدم
ای خدای تمام شیطان ها
از بهشتی بزرگ رانده شدم
تو در ابعاد من جوانه زدی
عکس من! قاب بودنت بودم
تو به فکر خیانتت بودی
من به فکر سرودنت بودم
چشم خود را به دست خود بستم
تا عذاب سبک تری باشی
تا در اندوه رفتنت باشم
تو در آغوش دیگری باشی
دختر کوچه های تابستان
طعم شیرین و داغ خردادی
من خداوند بیستون بودم
تو به فکر کدام فرهادی؟
چشم هایت کجای تقویمند؟
از چه فصلی شروع خواهی کرد؟
واژه واژه غروب زاییدم
از چه صبحی طلوع خواهی کرد؟
تو نباشی تمام این دنیا
مملو از مردهای بیمار است
تو نبودی اذیتم کردند
زندگی سخت کودک آزار است
خانه ام را مچاله ات کردم
جای خالیت روی تختم ماند
حسرت سیب های ممنوعه
روی هر شاخه درختم ماند
هر دو از کاروانِ آواریم
هر دوتا از تبار شک، یا نه؟
ما به فریاد هم قسم خوردیم
هردوتا درد مشترک، یا نه؟
گیرم از چنگ، جان به در ببری
گیرم از تن فرار خواهی کرد
مثل من هم فدای چشمانت
با جنونم چه کار خواهی کرد؟
سی و یک روز درد دربدری
سی و یک هفته خودکشی کردن
سی و یک ماه خسته ام کردی
سی و یک سال طاقت آوردن
در تکاپوی بودنت بودم
زخم های همیشه ام بودی
بت سنگین سنگ در هر دست
دشمن سختِ شیشه ام بودی
می روی نم نم و جهانم را
ساکت و سوت و کور خواهی کرد
لهجه کفش هات ملتهب اند
بی شک از من عبور خواهی کرد
در همین روزهای بارانی
یک نفر خیره خیره می میرد
تو بدی کردی و کسی با عشق
از خودش انتقام می گیرد
خبرم را تو ناشِنیده بگیر
بدنت را به زنده ها بسپار
کودکت هم مرید چشمت شد
نام من را بروی او بگذار
بعد مرگم سری به خانه بزن
زندگی تر کنی حضورم را
تا بیایی شماره خواهم کرد
ردپاهای دُور گورم را
آخرم را شنیده ای اما
در دلت هیچ التهابی نیست
با تو مرگ و بدون تو مرگ است
عشق را هیچ انتخابی نیست
#علیرضا_آذر
مویی شرابی و دوچشم مه شکنداری
درزیر نازک چادرت سیمین بدنداری
شهدلبت شیرینی انگور شانی است
بارنگ شادو قرمزی که بردهنداری
بویتن نرمو لطیفو نازکت خوشبوست
عطری شبیه غنچههای نسترنداری
من دوستت دارم، سکوتم می زند فریاد
امشب بمان! بامن بگو، قصدسخنداری؟
بایدکه دستت را دهی دردست من بانو
وقتیکه قصد راهرفتن در چمنداری
در برگبرگ دفترم نام تو میرقصد
درخاطراتت گوشهی چشمی به منداری؟
باقبله چشمان تومومن شدم جانا
پیغمبری و معجزه با خویشتنداری
#بیژن_عظیمی
می گویند که دو برادر بودند پس از مرگ پدر یکی جای پدر بـه زرگری نشسته دیگری تا از وسوسه نفس شیطانی بـه دور ماند از مردم کناره گرفته و غار نشین گردید.
روزی قافله ای از جلو غار گذشته و چون بـه شهر برادر میرفتند، برادر غارنشین غربالی پر از آب کرده بـه قافله سالار می دهد تا در شهر بـه برادرش برساند.
منظورش این بود که از ریاضت و دوری از خلایق بـه این مقام رسیده که غربال سوراخ سوراخ را پر از آب میتواند کرد بی آنکه بریزد.
چون قافله سالار بـه شهر و بازار محل کسب برادر می رسد و امانتی را می دهد، برادر آن را نخ بسته و از سقف دکان آویزان می کند و در عوض گلوله آتشی از کوره در آورده میان پنبه گذاشته و بـه قافله سالار میدهد تا آن را در جواب بـه برادرش بدهد.
چون برادر غار نشین برادر کاسب خود را کمتر از خود نمیبیند عزم دیدارش کرده و بـه شهر و دکان وی میرود.
در گوشه دکان چشم بـه برادر داشت و دید که برادر زرگرش بازوبندی از طلا را روی بازوی لخت زنی امتحان می کند، دیدن این منظره همان و دگرگون شدن حالت نفسانی همان و در همین لحظه آبی که در غربال بود از سوراخ غربال رد شده و از سقف دکان بـه زمین میریزد.
چون زرگر این را می بیند میگوید:
ای برادر اگر بـه دکان نشستی و هنگام کسب و کار و دیدن زنان و لمس آنان آب از غربالت نریخت زاهد میباشی، وگرنه دور از اجتماع و عدم دسترس همه ی ي زاهد هستند…
👏 1
پای بند قفسم باز و پر بازم نیست
سر گل دارم و پروانه ی پروازم نیست
گل به لبخند و مرا گریه گرفته ست گلو
چون دلم تنگ نباشد که پر بازم نیست
گاهم از نای دل خویش نوایی برسان
که جزین ناله ی سوز تو دمسازم نیست
در گلو می شکند ناله ام از رقت دل
قصه ها هست ولی طاقت ابرازم نیست
ساز هم با نفس گرم تو آوازی داشت
بی تو دیگر سر ساز و دل آوازم نیست
آه اگر اشک منت باز نگوید غم دل
که درین پرده جزین همدم و همرازم نیست
دلم از مهر تو درتاب شد ای ماه ولی
چه کنم شیوه ی آیینه ی غمازم نیست
به گره بندی آن ابروی باریک اندیش
که به جز روی تو در چشم نظر بازم نیست
سایه چون باد صبا خسته ی سرگردانم
تا به سر سایهی آن سرو سرافرازم نیست
#هوشنگ_ابتهاج
Показати все...
🌻دوستان خوب 🤝🌻
تاسیس ۱۴۰۳/۱/۱۳ قوانین گروه: متن ها بدون لینک باشند . حرف های پیوی رو داخل گروه نیاورید . 💖لطفا به هم احترام بگذارید که شرط ماندگاری در گروه است💖
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.