cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

"𝑭𝒐𝒖"

با لبات فاتحه ی هر غمی رو میخونم... "لینک چنل ناشناس" https://t.me/+I1RaU-9ToQhjZDg0 "لینک ناشناس " @DORCIN_BOT

Більше
Рекламні дописи
618
Підписники
-124 години
-87 днів
+1130 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

یه شات کوچیک داخل چنل ناشناس هست بفرمایید https://t.me/c/2035761015/8434
Показати все...
2
۶۵ لایک
Показати все...
7
از روی تعجب اخمی کردم : یعنی چی دایی؟ کلافه لبش رو خیس کرد : دایی خب داداش قراره از تو شکم مامانی بیاد دیگه..! هاج و واج نگاهی کردم و بدون اینکه جواب سوال آرامش رو بدم نگاهی به راحیل انداختم که بهرام زیر گوشش چیزی زمزمه میکرد و راحیل ریز میخندید. آروم دست رهام رو فشردم تا کمی از شوک دربیام که برگشت سمتم : جانم امیر؟ چیزی شده؟ با سوال کردن رهام همه برگشتن طرفم ، جیغ خفه ای زدم : رهـام..! دوباره دایی شدیـم.
Показати все...
55
امیر... سر انگشت های روغنی شده ام رو مکیدم و با طعم خوشمزه ای که زیر دندونم حس کردم لبخند زدم. در قابلمه رو گذاشتم تا یکم جا بیاد. خواستم سبد میوه رو بلند کنم که صدای عوق زدن از دستشویی وادارم کرد بیخیال بشم. پشت در جا گرفتم و تقه ای به در زدم و منتظر موندم... قفل در چرخید و در باز شد ، صورت رنگ پریده و خیسِ راحیل تو زاویه ی دیدم قرار گرفت و باعث شد هول زده بازوش رو بگیرم که لبخند کوچیکی زد و به معنای " آروم باش " دستش رو بالا آورد. به دیوار بغل آشپزخونه تکیه داد و سرش رو بالا گرفت : چیزی نیست امیر جان نگران نباش داداشی. یه مدت حالم خوب نیست خوبم باشه نترس. سر تکون دادم و بدون اینکه چیزی بگم کمکش کردم برگردیم پیش بقیه ، با پریدن آرامش تو بغلم بلند خندیدم و لپِ نرم و خپلش رو بوسیدم. کنار رهام نشستم و آرامش رو پام جا گرفت. نگاهم به رهام افتاد که به چهره ی بی حال و درهمِ راحیل چشم دوخته بود ، میزان نگرانیش رو میفهمیدم و خودم هم دقیقا همین حس رو داشتم. ولی تنها کاری که میتونستیم انجام بدیم بزاریم خودِ راحیل به سلامتیتش اهمیت بده. . . مشغول صحبت با پویا بودم که آرامش پارچه ی کنفیِ پیرهنم رو تو مشتش گرفت و کشید : دایـی امیـر..! دایی. موهای مجعد و مشکی که نظیرش رو لمس کردم بودم رو نوازش کردم : جانِ امیر؟ بگو دایی میشنوم... لبش رو غنچه کرد و گوشه ی لپش جمع کرد : دایی گوشتو میاری؟ لبخندی زدم و آروم دست سفید و تپلش رو گاز گرفتم. دستش رو بغل گوشم آورد که صدای نفس های تند تندش رو شنیدم : دایی وقتی داداشم به دنیا اومد قول میدی منو دوست داشته باشی؟
Показати все...
52
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد
@DORCIN_BOT
Показати все...
5
#برگ_چهل‌سوم رهام... دو هفته ای بود که از آلمان برگشتیم و بعد از اینکه برگشتیم امیر با روانشناس جدید فعلا دوره ی درمانش رو میگذرونه. پذیرفته بود که آریا دیگه در کنارمون نیست و نباید منتظر اومدنش باشه. حداقل باور کرده بود که قرار نیست برادر کوچیکش برگرده. سینی لازانیا رو داخل فر قرار دادم و سبد میوه رو جلو کشیدم تا میوه های رنگارنگی که شسته بودم رو بچینم. یه دونه بلوبری خوش رنگی که بهم چشمک میزد رو برداشتم و کنج لپم انداختمش. طعم شیرینی که زیر دندونم باعث لبخندم شد ، اونقدر لذت بخش بود که خواستم امیر هم امتحانش کنه. -امیرجانم؟ چیکار میکنی؟ نمیگی دلم برات تنگ میشه ، به امیر نیاز داره این رهام؟ مشغول خورد کردن کاهو ها بودم که دستش از بین بدنم رد شد و صورتش کنار بازو هام ظاهر شد : خیلی خب رهام چرا انقدر غر میزنی؟ چشماشو بالا انداخت و ناز کرد : خوبه یه بار داری کار انجام میدی..! البته من بهت گفتم بزار کمکت کنم ، خودت برای من ناز کردی گفتی نـه از آشپزخونه برو بیرون همه ی کار ها رو خودم انجام میدم. حین حرف زدنش تند تند دستاش رو تکون میداد و من خیره به لب هایی که با زبون خیسشون میکرد. دستامو پشت کمرم قلاب کردم و کمرم سطح چوبیِ جزیره ی پشتم رو لمس کرد. دست های معلق در هواش رو گرفتم و سمت خودم کشیدمش ، با چشم هایی که میتونستم ساعت ها توصیفش کنم بهم نگاه میکرد : تو که نورچشمی دیگه حرص چیو میزنی پسرم؟ دندون های ردیف شده اش شد جوابم و ناز کردنش شد دلیلِ خنده ام همه چیز که آماده شد نگاه کلی به آشپزخونه انداختم و با زدن کلید پریز ، لوستر رو خاموش کردم. داخل اتاق شدم و چشمم رو امیر بود که لباس هام رو ، روی پاش آماده گذاشته بود : اینکه پسرم با انرژی شده تاثیر حضور من میتونه باشه یا مهمون ها؟ پرز لباس رو با انگشت هاش گرفت : چرا بعضی وقت ها چرت میگی رهـام جانم؟ خب معلومه وقتی باشی حالم خوبه. زبونمو روی لبم کشیدم و بی توجه به اینکه هر لحظه ممکنه مهمون ها خونمونو مصادره کنن شونه هاش رو لمس کردم و با خم کردن خودم روی تنش ، درازش کردم رو تخت و خواستم لب هامونو به هم برسونم صدای سرسام آور در باعث شد زیر لب فحشی به دنیا و روزگار بدم.
Показати все...
39👍 2
هستید؟ 👀
Показати все...
👍 8
متاسفم برای امشب نشد پارت بزارم دندون پزشکی بودم فرداشب در خدمتتون هستم🤍🙏
Показати все...
19
بچها فیک دوم آشفته جان رایتر حرمان هست حمایتی
Показати все...
Показати все...
جورچین

جورچین 🥀 می‌ پرسی کی‌ام؟ چند تکه استخوان در انتظار پایانِ روز های تکراری...

Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.