cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

🕊قفـــــس چکاوک

لب هایت💋 صدایَت نفس هایت🫁 زندگی بخش پرنده ی کوچکت است 🍷🕊 • • • • به قلم: رایشا🍷 • • پایان خوش🕊 https://t.me/raysharoman

Більше
Рекламні дописи
8 200
Підписники
-11724 години
+1 3627 днів
+2 77630 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

امیرحسام...🔥 تنها وارث و نورچشمیِ خاندان دولت شاهی! سرگردی سکسی و جذابه که هر دختری براش سر و دست می‌شکنه! اما اون قسم خورده جنس مونث رو به خاطر یادگار برادرش از زندگیش خط بزنه! اما با اومدن سوین، دل میده به دختر عموی یتیمش که حاضره در ازای داشتن سرپناه باهاش سکس کنه! با حامله شدنش توسطِ امیرحسام...🔞 https://t.me/+5r0FT7v69gBmNDU0 #محــــدودیت_ســــنی
Показати все...
#part1 ❌    #👅تریسام🔥#    #گروپ# - اههههه…تندتر تلمبه بزن💦 زووووود بااااش تا شوهرم نیومده و ندیده دارم زیر #ک.یر رفیقش جر میخورم آبمو بیار👅💦 مهراب تلمبه هاشو شدید تر کرد و گازی به نوک سینم زد، جیغی کشیدم و از لذت چشام سفید شد، همین لحظه با شنیدن صدای شوهرم ترسیده از جا پریدم: - اوووف توله‌ی خودم عجب ک.صیه... حالا که داری به رفیقم ک.ص میدی، منم باید یه دس بگ.امت... کلاهک سفتش رو به سوراخ کو.نم مالید و... https://t.me/+jzh5hs2BNvg2ZWFk رفیق شوهرش داره خشن ک🍓ص ش میذاره که شوهرش سر میرسه و با ک🍆یر کلفتش...🔞😱
Показати все...
👍 1
_دلت می‌خواد داخلت تلم...به بزنم؟!🔞💦 با خماری‌ای که ناشی از خوردن قرص تحریک کننده بود چنگی به بدن تنگم زدم و به سمتش خم شدم. -تو چی؟ دلت نمی‌خواد منو بکنی؟ خندید.. از اون خنده های جذاب! -حاضرش کن فیلمو بگیریم...دلم داره له له میزنه تو بدن تنگ و باکرش باشم💦🔞 https://t.me/+kqRnu7aT4TY1YjU0
Показати все...
00:03
Відео недоступне
Repost from N/a
دختره بکسوره و با اینکه حامله اس ، شریک کاری جدید شوهرشو به باد کتک میگیره و ....😱😂 در با شدت به دیوار کوبیده شد و نگهبان هراسان لب زد _ آقا آب توی دستتونه بذارین زمین که بدبخت شدیم‌ شاهرخ خونسرد ابرویی بالا انداخت و گفت : _ چیشده ؟؟ نگاهی به ساعت انداخت و کلافه لب زد _ این مرتیکه کجا موند ؟؟ نگهبان مِن و مِن کنان گفت : _ بیمارستانه آقا شاهرخ با تعجب ابرویی بالا و گفت : _ بیمارستان چیکار میکنه ؟؟ مهراب پوزخندی زد و از پشت نگهبان گفت : _ دست گل خانومته ، پاشو باید بریم نگهبان هم به تایید حرف مهراب گفت : _ بله آقا ، جلوی در شرکت تا بیایم وارد عمل بشیم ، خانومتون به باد کتک گرفتنش !!! شاهرخ با شنیدن این حرف عاصی شده نفس بلندی کشید و بلند شد و زیر لب زمزمه کرد _ آدمت میکنم دختره ی کله شق ، صبر کن فقط برسم که پوستتو میکنم !!! قبل از اینکه پا از اتاق بیرون بذاره ، صدای طلبکار برفین بلند شد _ لازم نکرده بیاین !! خوب حسابشو گذاشتم کف دستش ، پسره ی لاشی !! مهراب پوزخندی از خنده زد و گفت : _ ری..دی بچه !! میدونی کیو زیر بار کتک گرفتی ؟؟ دخترک دست به سینه شد و گفت : _ هر کی میخواد باشه !! میدونی به من چه پیشنهادی داد ؟؟ شاهرخ با شنیدن این حرف اخمهاش رفت توی هم و خشن لب زد _ کامل زر بزن ببینم باز چیکار کردی ؟؟ زن حامله این کارارو میکنه ؟؟ با ترس نگاهی به شاهرخ انداخت و لب گزید و یه دفعه زد زیر گریه _ دلم خیلی درد میکنه شاهرخ ، نکنه بچه طوریش شده ؟؟ شاهرخ با جدیت نزدیکش شد و تشر زد _ نمیتونی مثل بچه ی آدم بشینی سرِجات نه ؟؟؟ هر کی گفت بالای چشمت ابروئه باید لت و پارش کنی ؟؟ اونم با این اوضاعت ؟؟؟ نگفتی یه بلایی سرت میاره؟؟ با نگرانی دست روی شکم دخترک گذاشت و با همون جدیت لب زد _ خیلی درد میکنه ؟؟ برفین با بغض لب زد _ بغلم کن ، اینقدر به من تشر نزن یادت رفته من زنتم ؟؟ مهراب با خنده گفت : _ انگار قربون صدقه ی خون خانوم اومده پایین که داره پاچه ی این و اونو میگیره ، عرصه رو براتون خالی میکنم گفت و همراه نگهبان از اتاق خارج شدن _ آره ننر من ؟؟ گفت و .... https://t.me/+ZIacugW3tD4zODBk https://t.me/+ZIacugW3tD4zODBk https://t.me/+ZIacugW3tD4zODBk برفین ، دختر ریزه میزه ایه که زن کله گنده ی مافیای مخدر ، شاهرخ اخگریه !!! و از قضا دخترعمو و تک دختر خاندانشون هم هست !! و با اینکه #باردار هم هست ولی با این حال از بس شیطون و زبون نفهمه هر روز یه دسته گل به آب میده !!! https://t.me/+ZIacugW3tD4zODBk https://t.me/+ZIacugW3tD4zODBk https://t.me/+ZIacugW3tD4zODBkپارت واقعی رمان ❌ کپی اکیدا ممنوع ❌
Показати все...
👍 1
Repost from N/a
Фото недоступне
اون یه نقابداره مردی که به شبح معروفه ، یه شکارچی حرفه ای وزیادی هااات🫦 اما نه رحم داره نه قلب،درتاریک ترین نقطه زندگیش  یهودختری باچشم های جنگلیش سرراهش قرارمیگیره و.... شیرین دخترجوونی که برای حفظ جونش مجبوره به بی رحم ترین شکارچی انسان ها کمک کنه، اماچی میشه اگه این مرد بی قلب ووحشی یهوعاشق این دختر دلبر وسکسی بشه؟ یه رمان تخیلی پیداکردم براتون عاشقش میشین یه لوسیفرداره نگم براتون سردسته همه موجوداته تاریکه پادشاه اهریمنا😈باهرپارتش نفس توسینتون حبس میشه! پیشنهادمیکنم ازدستش ندین🥺😌 https://t.me/+D0arlNMxqMIwMzdk https://t.me/+D0arlNMxqMIwMzdkک https://t.me/+D0arlNMxqMIwMzdk
Показати все...
Repost from N/a
00:07
Відео недоступне
من هاکانم❤️‍🔥 دورگه‌ی ایرانی ترک‌تباری که مدل معروف مجله‌های مده، فن زیاد دارم و خیلیا بهم پیام میدن اما وقتی یه دختر ناشناس بهم ویس داد و برای اولین بار صداشو شنیدم عجیب دلم براش رفت!🥹 اون خیلی چیزا ازم می‌دونست ولی یه عکسم از خودش توی اینستاگرامش نداشت، دلم می‌خواست ببینمش اما همش از زیرش در می‌رفت و پاپیچ شدنمم بی‌فایده بود... حالا چندسالی گذشته و من یه دختر کوچولوی چهارساله دارم که خیلی روش حساسم! توی این سالایی که گذشت بزرگترین اشتباهو با آوردن یه زنِ موذی تو زندگیم کردم ولی با اومدن دخترداییِ اون زن که خارج از کشور زندگی می‌کرد زندگیم زیر و رو شد❗️ فهمیدم اون همون دختریه که من مدتها دنبالش گشته بودم و خودش نخواسته بود پیداش کنم، طی چند هفته رفت و آمد دخترم جوری بهش وابسته شد که مجبور شدم با هر خواهشی شده بکشونمش خونه‌م تا به عنوان پرستارش پیشش باشه؛ به واسطه‌ی کارم در و داف دورم زیاد بود و چشمم سیر بود از این چیزا اما اون فنچِ لوند با دلبریاش کاری کرد که من با وجود یه زن دیگه توی زندگیم دلم براش بلرزه و بی‌ملاحضه تن بکر و دست نخورده‌شو...🤤🔞 https://t.me/+p7LG0VFGBuQ2Mzc8 https://t.me/+p7LG0VFGBuQ2Mzc8
Показати все...
Repost from N/a
+خوشت میاد مردا باهات لاس بزنن؟ داریوش جلوتر می‌رفت، زیر لب غر می‌زد و زمرد مثل کودکی دنبالش راه افتاده بود: _آقا... لطفا... داریوش به یک باره ايستاد، برگشت و زمرد که سر به زیر راه می‌رفت، او را ندید و محکم به قفسه‌ی سینه‌ی ستبرش برخورد کرد. قبل از اینکه زمرد بتواند عذرخواهی کند، داریوش با صدای نسبتا بلندی پرسید: آقا لطفا چی؟ ها زمرد؟ زمرد سرش را بالا گرفت و چشمان درشتش را به داریوش دوخت که قلبِ سنگیِ مرد محکم تپید: _لطفا یکم آروم‌تر راه برین. شما تازه پاهاتون بهتر شده و تونستین از روی ویلچر بلند شین، دکتر گفته که باید بیشتر مراقب باشـ... داریوش با به یادآوردن هیزبازی‌های دکتر که مدام چشمش روی زمرد می‌چرخید، آمپر چسباند و تقریبا عربده کشید: دکتر گوه خورد با... با حس اینکه تمام کسانی که در خیابان هستند حالا نگاهشان میخ او و زمرد شده، تن صدایش را پائین آورد: +...با هفت جد و آبادش. من بهتر وضعیت خودم رو می‌دونم یا اون مرتیکه‌ی لاشی؟ داریوش که می‌دانست زمرد قرار نیست جوابی بدهد، خودش ادامه داد: اصلا واسه چی وقتی اون دکتر عوضی ازت پرسید تو خدمتکارمی، با پشت دست نخوابوندی توی دهنش؟ زمرد با صدای ضعیفی پرسید: چرا باید این کار رو می‌کردم؟ مگه حرف بدی زده بودن؟ داریوش کلافه دستی روی صورتش کشید و عصبی از اینکه این دختر تا این حد ساده است، خندید: +حرف بد؟ زمرد تو زن منی نه خدمتکارم! چرا اجازه میدی یه نفهمی مثل اون به چشم ناجور بهت نگاه کنه!؟ حقش بود می‌گرفتم دهن مرتیکه رو همونجا جر می‌دادم! زمرد لبه‌ی مانتویش را چنگ زد و به سختی جواب داد: شما خودتون گفتین ما قراره از هم طلاق بگیریم! برای همین با خودم فکر کردم اگه مردم از اول متوجه نشن که ما با هم زن و شوهریم برای وجه‌تون بهتر باشه. بالاخره یکی مثل من لیاقت بودن کنار شما رو نداره! قلب داریوش با شنیدن این حرف تیر کشید، دخترک هنوز حرفی که یک سال و نیم پیش به او زده بود را به یاد داشت. آن زمان ازدواج‌شان بیشتر شبیه یک قراداد بود و داریوش هیچ وقت فکرش را نمی‌کرد قرار است قلبش را به این دخترک ظریف و دست و پاچلفتی ببازد، که اگر می‌دانست، هرگز زمرد را تهدید نمی‌کرد که به او دل نبندد! +یکی مثل تو؟! مگه تو چته دختر؟ بغض به گلوی زمرد چنگ انداخت: _خب... من لباسام همه کهنه‌ان، اگه بگم همسر شما هستم براتون بد میشه، ببخشید که لباس بهتری نداشتم بپوشم! داریوش عصبی بود، زن 18 ساله‌اش هیچ وقت از او هیچ چیزی نمی‌خواست و داریوش این را پای این می‌گذاشت که او همه چیز دارد! بدون هیچ حرفی انگشتانش را دور مچ ظریف زمرد پیچید و دخترک را دنبال خودش کشید. با دیدن اولین مغازه‌ی لباس فروشی وارد آن شد. به سمت زمرد چرخید و گفت: تو زبون نداری زمرد؟ نمی‌تونی بهم بگی چی می‌خوای؟ بعد رو به فروشنده‌ای که برای کمک نزدیک‌شان شده بود کرد، با دست محدوده‌ی بزرگی از لباس‌ها را نشان کرد و گفت: از اینجا... تا اینجا... هر چی لباس هست، سایز این خانوم برام بیارین... فروشنده با شنیدن این حرف شوکه شد، درست مثل زمرد: _اما آقا... اینجا مغازه‌ی گرونی به نظر می‌رسه... داریوش در گلو خندید و به سمت او خم شد: +آه جواهر خنگ من! من خان یه روستام، ده‌ها شرکت توی ایران و آمریکا دارم و توی حسابم انقدر پول دارم که حتی نمی‌دونم چند تا صفر داره، بعد تو نگرانی که ممکنه لباس‌ها گرون باشن؟ تو اگه اراده کنی من کل اینجا رو برات می‌خرم، فقط کافیه ازم بخوای! زمرد سرش را بالا آورد: _چرا این کارا رو می‌کنین؟ داریوش بدون توجه به فروشنده‌های درون مغازه خم شد و زمرد را بوسید: چون تو زن منی... جواهرم...! https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0 https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0 https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0 زمرد، جواهرِ داریوش محمودی بود، رئیس مافیای سقوط کرده‌ای که فکرش را نمی‌کرد قرار است دلش را به همسر اجباری‌اش ببازد اما باخته بود. ولی دقیقا زمانی که زندگی داشت روی خوشش را به آنها نشان می‌داد، سر و کله‌ی بزرگ‌ترین دشمن داریوش پیدا شد و جواهرش را دزدید. و حالا بعد از دو سال که داریوش زمین و زمان را برای پیدا کردن جواهرش بهم ریخته بود، زمردش را در یک مهمانی دید، در حالی که کنار دشمنِ داریوش ایستاده بود، همان لباسی که داریوش برایش خریده بود بود را به تن داشت، می‌خندید و... یک نوزاد را در آغوشش نگه داشته بود...🫢🔞 https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0 https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0
Показати все...
〘رقــص بــ‌ا اوهــ‌ام‌⚚〙‌

﷽ خواندن این رمان به افراد زیر 18 سال توصیه نمی‌شود📵 پارت‌گذاری روزانه، به جز روزهای تعطیل و پنجشنبه🍷 به قلم: Miah

پریـ🔞ـــزاد شــ♨️ــهوت _بخوام باهات رابطه کامل داشته باشم چقدر میشه؟ نیشخندی زد و گفت: _ رابطه با پریزاد خیلی گرون تر از اونی که فکرش رو کنی آدمیزاد! جلو رفتم و موهای آبیش رو تو مشتم گرفتم و گفتم:_امممم، صورتیه؟ خیلی کم پیدا میشه، درضمن من انسان نیستم دورگه‌ام.. با این حرفم با ترس خواست عقب بره که محکم گرفتمش، آب دهنش رو قورت داد و گفت: _ منم دوست دارم با یه نیمه انسان بخوابم شنیدم خیلی بزرگه... با انگشت بین پامو ماساژ داد و گفت : _پری هات کوچولو ... بخواب و پاتو بزار رو شونم ... خودشو روم کشید و یک دفعه ... 😈😈 https://t.me/+1KGnQA-INy0xOWU0 https://t.me/+1KGnQA-INy0xOWU0 رمان #واقعی‌وفانتزی ک هیجان خونت رو بالا میبره پسری دوره گرد که وارد دنیای ماورا میشه و ...
Показати все...
-لای پات رنگ لبات صورتیه؟ خون زیر پوستم دوید و گونه‌هام داغ شد. بچه‌ی ۸ماهه‌اش رو بغل کردم و خواستم سمت اتاق برم که محکم گفت -سوالم جواب نداشت؟ ساروین رو بخوابون و بیا اتاقم... امشب دیگه نمیتونی فرار کنی. زن بااااید شوهرشو سیر نگه داره همون لباسی که واست خریدم... حریر سفید... میخوام نوک سینه و لای پات قشنگ تو دید باشه https://t.me/+CYpC_O2GbM03OWZk
Показати все...
👍 1