cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

🌹😉مجله پارسیان😉🌹

درکنارمالحظات خوبی روتجربه کنید❤🌹 https://t.me/majaleh_parsian

Більше
Рекламні дописи
447
Підписники
-224 години
+97 днів
+830 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

Фото недоступнеДивитись в Telegram
آرامش اگه عکس بود😍 شبتون پراز آرامش ❤️🌹 ‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌
Показати все...
00:02
Відео недоступнеДивитись в Telegram
. تٍأّ ڪهِ خِفٍتٍیمٍ هِمٍهِ بِیدِأّرِ شٍدِنٍدِ تٍأّ ڪهِ مٍرِدِیمٍ هِمٍگے یأّرِ شٍدِنٍدِ قِدِرِ آیینٍهِ بِدِأّنٍیدِ، چو هِسِتٍ نٍهِ زِمٍأّنٍے ڪهِ بِیأّفٍتٍأّدِ و شٍڪسِتٍ شبتون بخیر دوستان همراه ❤️🌹
Показати все...
00:04
Відео недоступнеДивитись в Telegram
❤️❤️:❤️❤️ دوستت_دارم انـدازه‌اش را نپـرس ، فقـط بـدان قلبـم با هـرضـربان خواستنـت را فـریاد می‌دارد و این یعنی تمـام جانـم شـده‌اے و بی‌تـو نیمہ‌جانـم... ❤️ساعت صفر عاشقی مبارک❤️ ❤️❤️:❤️❤️ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
Показати все...
Фото недоступнеДивитись в Telegram
به خدا اگر بميرم که دل از تو برنگيرم...! ❤️🌹
Показати все...
Фото недоступнеДивитись в Telegram
. فرقی نمی‌کند از کجا به دیدارم می‌آیی! از شانه‌های صبور کوه یا از لب گریان دریا و یا از کنارِ خارهای خسته‌ی صحرا تنها بیا! که بسیار تاریکم... ❤️🌹
Показати все...
Фото недоступнеДивитись в Telegram
همه شب راه دلم بر خم گیسوی تو بود آه از این راه که باریک‌تر از موی تو بود ❤️🌹
Показати все...
داستان شب 🌺 مراقب امضاهایمان باشیم جوانی روستایی ظرفی عسل برای فروش به سمرقند آورد. مامور تفتیش دروازه شهر، بار او را گشت و چون از جوان خوشش نیامد، حس کرد چیزی برای رشوه ندارد، به عمد درب ظرف عسل او را باز نگه داشت تا مگس‌ها بر آن بنشینند. جوان هرچه اصرار کرد که او را رها کند، مامور رهایش نکرد. پس از آنکه مگس‌ها در داخل ظرف عسل گرفتار شدند، مامور درب عسل را بست و اجازه ورود به شهر را به جوان داد. عسل به قدری به مگس آلوده شده بود که کسی در شهر آن را نخرید. جوان خشمگین شد و شکایت به قاضی سمرقند برد. قاضی گفت: مقصر مگس‌ها هستند، مامور به مگس‌ها امر نکرده که در عسل بنشینند و وقتی می‌نشستند قدرت مقابله را نداشته است. برو و هر جا مگس دیدی بکش. جوان روستایی وقتی فهمید که قاضی، با مامور در اخذ رشوه هم‌دست است، گفت: آقای قاضی لطف کنید یک نوشته بدهید تا من هر جا مگس دیدم، انتقام خود را بگیرم. قاضی نوشته‌ای داد. روز بعد جوان روستایی در خیابان، دید مگسی روی صورت قاضی نشسته است. نزدیک شد و با سیلی محکمی مگس را کشت. قاضی از ترس از جا پرید و همه به او خندیدند. قاضی دستور داد او را زندانی کنند. جوان بی‌درنگ نوشته را از جیب خود درآورد و به قاضی نشان داد و گفت: حکمی است که خودتان امضا فرمودید. ❤️🌹
Показати все...
Фото недоступнеДивитись в Telegram
تیکه 🌺 پناه ببر به سکوت از شر آدمیزادِ رو مخ :) این روزا دارا که باشی میشناسنت نداشته باشی بعضیا رو میشناسی :) ❤️🌹
Показати все...
00:27
Відео недоступнеДивитись в Telegram