Dix-sept
Kidney function is not a right it's a privilege. t.me/tak3ey
Більше- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Триває завантаження даних...
مردم اگه برای یک مدت طولانی، مشتری ثابت یک کافه باشن؛ سفارششون رو اینطور خلاصه میکنن: "همون همیشگی" ولی معلوم بود که اون مرد جوان زیبا، با ترهای از موهای خرمایی رنگ و ظرافت دیوانه کنندهاش، با "مردم عادی" متفاوت بود. اون لبخند میزد و هر روز از منوی مقابلش، یک نوشیدنی جدید انتخاب میکرد. امتحان کردن چیزهای جدید، هیجانزدهاش میکرد، باعث میشد خون به گونههای مرد جوان زیبا هجوم ببره و برق عجیبی در انتهای چشمهای آهوییاش بدرخشه. شاید این، لذتبخش ترین تصویر در پس ذهن یک باریستا بود. باریستایی که با…
« منظورت چیه که چطوری باهاش دوست شدم مرد؟ فقط دوست شدم دیگه!» پسر بیخیال گفت. سونگچول برافروخته جواب داد: « محض رضای خدا مینگیو، میدونستم مثل دیوونه ها با همه دوست میشی، اما نمیدونستم با دیوونه ها هم دوست میشی!» مینگیو معترضانه اخمی کرد. « یا راجع بهش اینجوری حرف نزن، اون یه پرنسس نابغه ست.» « پرنسس نابغه؟ این دیگه چجور لقبیه؟ توی یه فیلم دیدی؟» گیو چشمی چرخوند و ایستاد و باعث شد چول هم مقابلش بایسته. « میخوای بدونی چرا باهاش دوست شدم؟ باشه! میگم!» مرد بزرگتر بهش جدی خیره شد و منتظر داستانش موند. « درست…
مردم، از تنهایی بیزارن. چرا که تنهایی به انسان اجازهی فکر کردن میده؛ فکر کردن به زندگی، شغل و دوستانمون؛ شاید هم، روابط عاشقانهی نیمه کاره ای که در میان جاده، رهاشون کردیم. رشتهی دراز و بی پایان و آغازِ افکار، همانند یک میخ درون مغز و تن، فرو میره. همه چیز در مورد اندیشه کردن ترسناک به نظر میرسه، تجربه کردن دوبارهی خاطرات و مرور تمام اشتباهاتی که تا به حال کردی. اما جونگهان اینطور فکر نمیکرد؛ در اصل، اون دوست داشت ساعتها روی طاقچهی کوچیک کنار پنجره اش بنشینه، و اندیشه کنه؛ دوست داشت رشتهای بلند بالا…
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.