کوره راه
فلسفه هنر در راه بودن و هرگز نرسیدن است... در تلاش برای نزدیک شدن به فهم فلسفهی گوشههایی از روابط در هم پیچیدهی زندگی، من جمله بیتکوین
Більше208
Підписники
+924 години
+87 днів
+1330 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
پینوشت۳:
قبلا هم نوشته بودم که تنها توصیهی این مدل دوستان در روزهای قرمز بازار، فقط خریده. اون هم بدون هیچ پاسخگوییِ بعدی نسبت به این سؤال که «بازار بازم ریخت، پس چرا گفتی اونجا، اون بالاتر بخرم؟»
قاعده:
وقتی یه پدیده رو - منظورم اینجا ریزش بازاره - همیشه یک جور توصیف میکنی و توضیح میدی، اون هم با قطعیت (یعنی همیشه به بازار قرمز، در هر #شرایطی - چون بازار قرمز داریم تا بازار قرمز - با قطعیت میگی فرصت خرید) یعنی یقینا اون پدیده رو درست درک نکردی و نشناختی، ولو این که قائل به هوش مالی خاصی برای خودت باشی. (این دقیقا همون منتالیتیای هست که ما سالهاست درگیرشیم: توضیح #یکسان پدیدههای #مختلف، حالا چه با لفظ دشمن، چه اغتشاش و چه فرصت خرید)
فکت:
هر بازار قرمزی برای هرکسی فرصت خرید نیست. بازار قرمز تریدر با بازار قرمز سرمایهگذار فرق داره، بازار قرمز بیت ۶۸ هزار دلاری با بازار قرمز بیت ۱۷ هزار دلاری فرق داره و...
پسا پینوشت:
مسأله بازار و نوسانهاش نیست، مسأله افت قیمت هم نیست حتی برای ویگو و متیس، مشکل نوع تفسیر ما و احساسیه که این پیشگوییهای غیرمسئولانه در مخاطب ایجاد میکنه و باعث ضررش میشه ولو اینکه بارها و بارها این دروغ به خورد مخاطب داده بشه که DYOR
👍 8🤔 2👀 1
Фото недоступнеДивитись в Telegram
پینوشت۲:
در این تصاویر نشانههاییست برای آنان که گمان میکنند مارکت کریپتو با اسطورهی «مدل عرضه و تقاضا» تحلیل و توضیحپذیر بوده و رشدهای قیمتی حکایت از هجوم سرمایهگذاران برمبنای «ارزش واقعی» و پتانسیلهای فنی یک پروژه داره!
فکت:
بازار بالا نمیره، بازار رو بالا میدن
و هر زمان هم که اراده کنن بازار رو پایین میکشن، لذا همیشه تصورم از خطاب مارکتمیکرها و مارکتگردانها به ریتیلهای اهل #یقین به «تحلیل بر مبنای عرضه/تقاضا و پتانسیل #فنی پروژهها» این بیت حافظ بوده:
برو این دام بر مرغ دگر نه
که عنقاء را بلند است آشیانه
👍 12👀 3😁 2🤔 1
متیس ۹۲ دلاری هم بماند به یادگار!
و مسألهی گِتیه
تو معرفتشناسی بحثی هست به نام «باور راستین توجیهپذیر». این مسأله درحقیقت تلاش میکنه تا پیششرطهای لازم برای این که ما بتونیم ادعا کنیم که فلان چیز رو میدونیم رو بیان کنه. از زمان افلاطون تا همین چهل پنجاه سال پیش، سه تا شرط رو برای تحقق شناخت از یک پدیده بیان میکردن، یعنی میگفتن وقتی کسی میگه «الف ب هست» این سه شرط باید رعایت شده باشه تا بگیم این شخص از روی شکم یه چیزی نپرونده بلکه واقعا از آگاهی و علم چنین حرفی زده. اما اون سه شرط:
•
این جمله صادق باشه؛
•
گوینده باور داشته باشه که جملهاش صادقه؛
•
گوینده توجیه موجهی برای باورش داشته باشه؛
خلاصه، سالها فیلسوفها این سه شرط حضرت افلاطون رو برای شناخت، لازم و کافی میدونستن تا این که سر و کلهی ادموند گِتیه پیدا شد و تو مقالهای (داستان نوشتن این مقالهی دو صفحهای هم جالبه) نشون داد که این سه شرط برای شناخت الزامی هستن اما کافی نه. خلاصه این جناب گِتیه تمام معرفتشناسی رو با دو صفحه، به چالش کشید، و مطلب مقالهاش هم معروف شد به مسألهی گِتیه!
خب مسئلهی گِتیه چی میگه؟
این مسأله از مواردی صحبت میکنه که ظاهرا تمامی شروط لازم برای تحقق شناخت وجود داره ولی ذات انسان نمیتونه قبول کنه که در این موارد واقعا شناخت حاصل شده.
مثلا زمانی که کسی ساعتش رو نگاه میکنه و میبینه که عقربهها ۱۲ را نشون میدن و اون هم باور میکنه که ساعت ۱۲ هست. اما این شخص نمیدونه که این ساعت از دو روز پیش خواب بوده. حالا جالب اینه که، بهطور کاملاً اتفاقی، زمانی هم که ساعت رو نگاه میکنه، واقعا ساعت ۱۲ هست.
گتیه میگه آیا در این مورد میتونیم بگیم که این شخص واقعا از «۱۲ بودن ساعت» شناخت داشته؟ پاسخ گتیه و تمام افرادی که در زمینهی معرفتشناسی تحقیق میکردن و اشکال گتیه رو وارد دیدن، منفی هست. یعنی این فرد ولو اینکه جملهای گفته که مطابق با واقع بوده و خودش هم باور داشته که جملهاش مطابق با واقعه و برای این باور هم دلیل داشته، باز نمیشه گفت که اون شناخت #واقعی از این وضعیت داشته. حالا داستان تحلیلگرهای مارکت، مثل خیلی از تحلیلنویسهای توئیتری، اینستایی و تلگرامی در هر زمینهای از سیاست تا اقتصاد و... همین داستان توهم شناخت هست.
اصلا این که هنوز این دو باور رو در برخی از سو کالد فعالان بازار میبینیم:
👈 بازار بر اساس مدل عرضه و تقاضا کار میکنه و توضیح پذیره
👈 قیمت ارزها - حتی بیتکوین - بخاطر ارزشی که دارن بالا میبره، لذا اگه فلان ارز پامپ میشه علتش آیندهی روشن این پروژه هست و...
یعنی این دوستان رو باید به امان هستی رها کرد.
این که وقتی قرار باشه - یعنی از ما بهترونها تصمیم گرفته باشن - که بازار رو بدن بالا، هر آشغالی همراه با بیت رشد میکنه از بدیهیات بازار هست. اما ممکنه بگن فلان ارز رشدش خیلی نامتعارف بوده، لذا اون که این ارز رو نشون میداده یه چیزی سرش میشه و از مارکت واقعا شناخت! داره.
ابطال این مسأله، یعنی این که شناختی نبوده و فقط مثل داستان ساعت خواب رفته، چیزی رجما بالغیب مطابق(!) با واقع در اومده، جایی هست که میرسی به سقف و خیلیها کمکم هشدار میدن که اوضاع جالب نیست انگار، اما تو همچنان پافشاری میکنی که نه، ما همین دست فرمون میریم برای فتح قلههای بعد. اینجاست که باید گفت اوه بوی، مثل این که ساعت اینم خواب بوده!
پینوشت:
این نوشته معرفت شناسانه بود و کاری به سود و ضرر نداشت که بگن ما از این تحلیل سود کردیم پس شات آپ. مسأله اساسا فراسوی سود و ضرر بود!👍 7
این حرف اریک - که حرف درستی هم هست - من رو یاد این توضیح ژیژک انداخت:
" کار در کمیتهی مرکزی باعث شد بفهمم که قدرت حزب کمونیست چطور از درون عمل میکند. آن جا بود که من از خود زندگی به ایدهی اصلیام راجع به کارکرد مصلحتطلبانه و آکنده از #بیتقاوتی ایدئولوژی رسیدم، این که ایدئولوژی اگر میخواهد کاری از پیش ببرد نباید خودش را خیلی جدی بگیرد.
چیزی که مرا تکان داد این واقعیت بود که، نه تنها اعضای عالی رتبهی حزب ایدئولوژی رسمی خودشان را جدی #نمیگرفتند، بلکه هرکسی هم که آن را جدی میگرفت تهدید به حساب میآمد. به بیان دیگر، شرط لازم برای آنها این بود که ایدئولوژیشان جدی گرفته نشود، چون تصور میکردند که زیادی جدی گرفتن این مسائل، به دگراندیشی و اختلاف عقیده منجر خواهد شد.
یک بار یکی از اعضای عالی رتبهی حزب کمونیست اسلوونی برای ما جوانان کمونیست سخنرانی میکرد و با تأکید میگفت که همهی ما باید هر دو جلد سرمایه را بخوانیم و در زندگیمان از تز چهارم فوئرباخ پیروی کنیم که میگفت: نباید فقط جهان را تفسیر کرد، باید آن را تغییر داد. البته آن شخص این تز را هم به شکلی بسیار مبتذل بیان کرد، چیزی شبیه به این که «بیائید این قدر حرافی نکنیم و نظریه نبافیم، بیائید یک کاری کنیم».
من بعد از جلسه سراغش رفتم و پرسیدم: مگر نمیدانید که سرمایهی مارکس سه جلدی هست و آن هم تز ۱۱ام است نه تز ۴ام؟ و پاسخ محشری از او گرفتم: "میدانم، ولی پیام من همین بود، مهم نیست چه کسی این را میداند".
این، مثالی عالی از نوع کارکرد ایدئولوژی است. پیام او همین #بیتفاوتی بود، این که «اهمیتی نمیدهم»".
- ژیژک
گشودن فضای فلسفه
پینوشت:
تمام نقهایی از این دست که مسئولان دم از آمریکا ستیزی میزنن اما بچههاشون اونجا هستن، خودشون گرین کارت دارن و.... تمام نقهایی که تلاش میکنن نقاط ضعف و غیراخلاقی حاکمیت رو با استناد به آیات و روایات نشون بدن، تمام اینها یا ناشی از حماقت نویسندههاشون هستن و یا اینکه بخش سرگرمکنندهی ایدئولوژی محسوب میشن. این نقها و این نق نویسها صرفا باعث تکرار همون چیزی هستن که #ظاهرا زیر تیغ نق قرار دادن، اینها فقط «چسب زخمهایی» هستن که کمک میکنن مبادا انگشت تو زخم کنیم و بچرخونیم!
👍 11
بیتکوین ناباوری پوشالی
لکان جملهی معروفی داره:
تنها کشیشان هستند که خداناباوری را باور میکنند.
توضیح این جمله در گرو فهم این نکته هست که در روانکاوی چیزی به نام بیاعتقادی به خدا معنا نداره و تمام ادعاها مبنی بر این که من خدا ناباورم، من اعتقادی به خدا ندارم و... صرفا پوستهای ظاهریه که در حقیقت معناش اینه:
👈 من به خدا اعتقادی ندارم چون بیاعتقادی من، باور به وجود خدا رو آسیب نمیزنه، چرا که به اندازهی کافی هستن کسانی که به وجود خدا اعتقاد دارن!
این حکایت، مشابه این تحلیل روانی هست که میگه:
اون کسی که قانون رو زیرپا میذاره معتقدترین فرد به قانونه چون در ناخودآگاهش این باور هست که «قانون چنان محکمه که با تخطی من خدشه ای بهش وارد نمیشه» لذا دقیقا اون کسی که در نقطهی مقابل سفت و سخت خودش رو ملزم به اجرای قانون میکنه کسیه که اعتقادی به قانون نداره چون این فرمان ناخودآگاه رو همراهش داره که «موجودیت قانون تابع التزام ما به اجرای اون هست»
حالا هم با الهام از لکان
میشه در رابطه با این مدل دوستانی که بعد از گذشت چندین سال از تولد مسیحهای دروغین بیتکوینی از دل شر موجودی که قرار بود بیتکوین مثلا لگدی بهش بزنه، #ظاهرا به اینجا رسیدن که بگن «ما به بیتکوین اعتقادی نداریم» اینطور گفت:
👈 تنها بیتکوینرها هستن که بیتکوین ناباوری این افراد رو باور میکنن!
این جماعت نوظهور بیتکوین ناباور دقیقا با همون ذهنیت خداناباور و قانونگریز عمل میکنن:
به بیتکوین اعتقادی ندارم چون به اندازهی کافی هستن کسانی که به بیتکوین اعتقاد دارن. پس خیالم راحته که گرچه بیتکوین رو ابزار دست نظام بردهداری نوین عنوان میکنم، اما به پشتوانهی همین باور دیگران، من هم در خفا این ابزار جدید رو جمع میکنم تا از قافله عقب نمونم.
در حالی که «خداناباوری / بیتکوین ناباوری» حقیقی زمانی رخ میده که بگی:
👈 با وجود این که هیچ کس به بیتکوین (خدا) اعتقادی نداره، منم به بیتکوین (خدا) اعتقادی ندارم!
این مدل ناباوری هست که از هرگونه همبستری و همآغوشی با بیتکوین - خصوصا در ملأ عام - با هر توجیهی، خودداری میکنه (شور ناباوری)
پینوشت:
البته این دوست که «از اول هم» شیفته و دلباختهی CBDC بود. لذا امثال این نوشتهجات رو باید با این گزارهای که در روانکاوی به شکستخوردگان عشقی القاء میشه، به عدمستان فراموشی بدرقه کرد:
اون رابطهای که مدتها وانمود (خیال) میکردی که بین تو و معشوقت وجود داره «از اول هم» وجود نداشته!
👍 17
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.