cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

سـلـسـلـه‌‌ی گـیسـویـت

مرا دوست بدار! مرا آرام دوست بدار.. مرا بسان نوازشِ باد بر گندمزار بسان کشیدگیِ موج بر امتدادِ ساحل و سادگیِ بی‌حصرِ آسمانی آبی دوست بدار..

Більше
Рекламні дописи
1 885
Підписники
-324 години
-327 днів
-17630 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

بریم پارت؟
Показати все...
❤‍🔥 8
#3✨ این زن را دوست داشت، کنارش آرام می شد و بعد از متارکه تنها کسی بود که بدون چشم داشتی پا به پایش برای «سِودا» تلاش می کرد! ماشین را دور می زند و سوار می شود. صدای گریه ی سودا آزارش می داد. از آیینه ی جلو نگاهش می کند و دهان باز کرده تا چیزی بگوید که دریا دستش را می فشارد: _من خیلی گشنمه، بریم رستوران. سودا جون بریم همون جایی که تو دوست داری؟ سودا فین فین کنان سرش را بالا می گیرد و با صورتی گلگون می توپد: _نخیر، من جایی که تو باشی زهرمارم نمی خورم! عماد چشم درشت کرده رو به سودا با لحن آتشی تشر می زند: _سودا مؤدب باش، دریا ازت بزرگتره و تو مؤظفی بهش احترام بذاری! سودا شدت گریه اش را بیشتر می کند و با تنفری که در صدایش نسبت به دریا موج می زد می گوید: _نخیر بابا، من مؤظف نیستم به معشوقه ی تو احترام بذارم! می گوید و دوباره گریه هایش را از سر می گیرد. عماد نوچ کنان ماشین را متوقف می کند و سرش را بین دستانش می گیرد که دریا به او نزدیک شده پچ می زند: _مهم نیست عزیزم، سودا هنوز بچه س! انگشتان کشیده و لاک خورده اش را نا محسوس روی پاهای عماد نوازش وار به حرکت در می آورد: _می خوای سودا رو برسونی خونه و بریم توی اتاقت تا آرومت کنم، هوم!
Показати все...
❤‍🔥 2
آره شنیدن دوست دارم قشنگه، ولی کارایی که طرفت انجام میده که بفهمی دوست داره قشنگ‌تره.
Показати все...
#2✨ _لباست رو بپوش بریم! دخترک با صدای جدی اش هم نمی ترسد، لجبازی اش پایانی نداشت و دلش می خواست این مرد مثلا پدر را بچزاند! _نمی آم. مگه جای بدی ام؟ باباجان من بچه نیستم هفته ی دیگه پونزده سالم می شه اما آزادی یه بچه شیش ساله رو ندارم؟ پره های بینی عماد از شدت عصبانیت باز و بسته می شود. هیچ وقت او را محدود نکرده بود، اما اینجا میان این همه پسر کم داشت دیوانه شود. دست به دور بازوی دخترکش می پیچاند و با دندان هایی روی هم قفل شده شمرده شمرده می غرد: _لباست رو بپوش بریم، دلت نمی خواد که آبروت کنار دوستات بره هوم! دخترک چشمان پُر آبش را به او می دوزد و با گرفتن پالتویش، زیر لب می غرد: _دیگه دوست ندارم بابا! می گوید و دوان دوان از ویلا بیرون می زند. عماد نفس داغش را با صدا به بیرون فوت می کند و با گرفتن کیف دختر حواس پرتش  فرار را بر قرار ترجیح می دهد. صدای گریه اش را می توانست از فاصله ی دور هم بشنود! نفس عمیقی می کشد تا خشمش را کنترل کند. خسته بود از این همه سر و کله زدن با دختری که دیگر بزرگ شده بود! _عمادجان نمی خوای سوار شی؟ با شنیدن صدای دریا لبخند کمرنگی می زند: _می آم عزیزم!
Показати все...
❤‍🔥 7
بریم پارت؟
Показати все...
❤‍🔥 20💔 1
#1✨ _میدونستی همین الان، همین ثانیه دلم می خواد لبات رو از جاش بِکَنم و اونقدر ببوسم که جای خونمردگیش بشه مُهر و موم عمادِ طهرانی؟ هوم! دخترک خجالت کشیده، چشمان پُر آب از ذوقش را به گردنش می دوزد. قدش که نمی رسید از هیکل فربه و دوست داشتنی اش آویزان شود، اما کاش قدش می رسید! _آخ امان از اون چشمای پدر درار و پدر سگت که شب و روز برام نذاشتن.... دست به زیر چانه ی ظریفش می برد: _نگام کن بیینم .... با مکث تابی به گردنش می دهد. سرش را بالا می گیرد و تار موی بازیگوشش به روی گونه ی قرمز از خجالتش سُر خورده میان شان سایه می اندازد. مرد با تک خندی فر موی دوست داشتنی اش را به دور انگشت خالکوبی شده ی دستش می پیچاند. با آرامش پلک هایش را روی هم می فشرد و به بینی اش نزدیک کرده عمیق استشمامش می کند: _می دونستی بوی گل یاس می دی؟ همونقدر آرومم میکنی لاکردار! دخترک  که می خندد گوشه ی لبش بی هوا بوسه ای آتشین نشانده می شود: _اما تو حیفی، تو برای من ، برای بغلم، برای قلبم زیادی حیفی! می ترسم بهت دست بزنم مثل اسمت آب شی! ترس، نا امیدی، خستگی میان چشمانش لانه می کند و لب به گلایه باز کرده نامش را صدا می زند: _عماد! نفس کشدار مرد گوشش را پُر می کند،نفس های نامنظمی که نشان از حال خرابش بود! _جون عماد، بلای نازل شده چی می خوای دیگه از من؟ اشکش که می چکد ، دستان مرد به روی کمرش نوازش وار بالا و پایین می شود و لحن پُر حرصی که نفس نفس می زند: _شیطون می شی می ری لای جلدم، اون وقت من عماد مهربونه نیستم‌آ! دخترک اینبار روی پاشنه ی پایش بلند می شود و دست به دور گردن کلفت و زمختش حلقه می کند: _می شه شیطان رجیم نگی و من بیام تو جلدت؟ در آغوشش کشیده می شود، محکم و با صراحت! _اون وقت من عماد کوتاه بیا نیستم! لب سوزانش را به پوست گردنش می چسباند و آهسته نجوا می کند: _نیا! روی دستانش که بلند می شود می دانست مقصد جایی نیست، به جز همان اتاق مخوف همان جایی که می دانست قرار است برای اولین بار از دنیای دخترانگی هایش فاصله بگیرد و زنانگی به خرج دهد!
Показати все...
❤‍🔥 33
بریم پارت؟
Показати все...
❤‍🔥 9
Фото недоступне
برفین
Показати все...
❤‍🔥 4
Фото недоступне
عماد
Показати все...
❤‍🔥 4
گیسووانت همچو سلسله ایی ویرانگر تمام مرا از آن خود کرد🌼
Показати все...
❤‍🔥 4
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.