჻ᭂ࿐𝄟📚𝑬𝒙𝒄𝒆𝒍𝒍𝒆𝒏𝒕 𝑫𝒊𝒂𝒍𝒐𝒈𝒖𝒆🦋𝄟჻ᭂ࿐
246
Підписники
Немає даних24 години
-177 днів
-8530 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
#زلف_جانان
باخیال زلف جانان ،دل پریشان کرده ام ....
خودبه دست خویشتن ،کاشانه ویران کرده ام ،
گاه مے سوزم چو عود و ،گاه مے گِریم چو شمع ....
جانو دل را ، خاڪ پاے جانِ جانان کرده ام ،
زلف او ،خود عقل ما را بسته است بر دام خویش ...
تاکه جان دارم ،دلم را مات و حیران کرده ام ،
گم نمودم خویش خود را ،در سراے راز عشق ...
دست بر سر ،پاے در گِل ،دیده گریان کرده ام ،
نوش کردم از مے نابش ز شوق عاشقے ...
جرعهاے از لعل او ،بر خویش درمان کرده ام
گر زغم سوخته شد جان و دلم نیست عجب ...
جزءتا جزء دلم را ، جمله جانان کرده ام ،
عشق او در پرده بود و ،دل ز پرده بے خبر ....
ازمیان جان و دل ،پیدا وُ ،پنهان کرده ام ،
گردلم دیوانه شد از روے ماهش باڪ نیست ...
صدغزل در وصف آن ،ماه درخشان کرده ام ،
سوختماز اندرونم همچو شمع تا صبحدم ....
جانبه قربانش که جان را نذر و قربان کرده ام ،
شعله هاے آه #راحم ،دیگر از گردون گذشت ...
نگسلم از زلف او ،پیوند بر جان کرده ام ،
#راحم_تبریزی
@Excellent_Dialogue
عاشـــق تر از آنم که بگویم تو که هستی
تو شعر ترین شعرترین شعر مـــن هستی
ناید به زبان آنـــچه به دل ریــشه دوانده
در هـرم نفس در تب شب دیدنی هستی
دلــتنگ که باشم تو بیایی به دل تــــنگ
کی باور من شد که تو هـــم رفتنی هستی
سوگند که من خــــالی و دلبسته ی هیچم
تــقدیر من آنجاست همانجا که تو هستی
این فاصـــله کوتا ست بیا دست به من ده
ای راه بلد ای بلد کــــوچه ی هــــستی
این خــــانه و این پنجره ها منـــتظر تو
تو حاکــم این خانه تو در قلب من هستی
با روح خـــزان دیده ی تو دوست تر از من
از دورترین فـــاصله همراه مــــن هستی
#فاضل_نظری
@Excellent_Dialogue
دلت چه شد که از آن شور و اشتیاق افتاد؟!
چه شد که بینِ تو و من چنین نفاق افتاد؟!
زمان به دستِ تو پایانِ من نوشت آری
مسیرِ واقعه اینبار از این سیاق افتاد
دو رودخانهی عشقِ من و تو شط شده بود
ولی دریغ که راهش به باتلاق افتاد!
خلافِ قاعدهی سرنوشت بود انگار
میانِ ما دو موازی که انطباق افتاد
جهان برای همیشه سیاه بر تن کرد
شبی که ماهِ تمامِ تو در محاق افتاد
شِکر به مزمزه چون شوکران شود زین پس
مرا که طعمِ دهانِ تو از مذاق افتاد
خزان به لطفِ تو چشم و چراغ تقویم است
که دیدنِ تو در این فصل اتّفاق افتاد
چه زندگانیِ سختیست زیستن بی عشق
ببین پس از تو که تکلیفِ من چه شاق افتاد!
پس از تو جفت سرشتی و سرنوشتیِ من
-غریبوارهی تو- تا همیشه تاق افتاد
تو فصلِ مشترکِ عشق و شعرِ من بودی
که با جداییِ تو بینشان طلاق افتاد
هوای تازه تو بودی، نفس تو و بی تو
دوباره بر سرم آوارِ اختناق افتاد
به باورِ دلِ ناباورم نمیگنجد
هنوز هم که مرا با تو این فراق افتاد!
#حسین_منزوی
@Excellent_Dialogue
بیمار عشق و مبتلایی درد دارد
دردی گران، در بی دَوایی درد دارد
لبریز از عشق و وفا، دیوانه بودن
اما ببینی بی وفایی، درد دارد
راه گلو را بغضِ جانسوزی ببندد
فریادِ دل در بی صدایی درد دارد
چون غنچهی زیبا، به امیدِ شکُفتن
ناگه خزان آید، خدایی درد دارد
یک عمر در کنج قفس خو کرده باشی
یکباره پرواز و رهایی درد دارد
هر لحظه از شعر و غزل، آواز باشی
اما سرود از بینوایی درد دارد
ماتِ دو چشمِ خونفشانِ یار بودن
در لحظهی سختِ جدایی درد دارد
دلخوش به سازِ هر غزل باشی و عمری
بی هم سخن، بی همنوایی درد دارد
ای جان تو هم بیرون بیا از پیکر من
با آشنا، نا آشنایی درد دارد
#نگار_حسینی
@Excellent_Dialogue
یارب چه کنم ؟ از غم هجران جگرم سوخت ...
پامال حوادث شدم وُ خشک وترم سوخت ،
چون برگِ خزان دیده شدم ، از غم هجران ،
پروانه صفت سوختم وُ بال و پرم سوخت ،
دیوانه دلم لحظه ای ارام ندارد ،
در حلقه ی دلسوختگان برگ و برم سوخت ،
پیوسته در این بادیه خاموش نشستم ،
افزون ز دلم ، بیشترم ، بیشترم سوخت ،
از عشق چه گویم ؟ چه نویسم ؟ چه نگارم ؟
پیش که بَرَم نامه ؟ که جان دگرم سوخت ،
دیگر ز چه آزرده کنم ماهترم را ،
فریاد که در گوشه ی غربت ثمرم سوخت ،
خرسند به هیچم دگر از دوری جانان ،
کانِ شکرم ، شهد لبم ، نیشکرم سوخت ،
ولله که این عشق همان عشق قدیم است ،
دور از تو چه گویم ؟ که جهان در نظرم سوخت ،
ای کاش شبی از دل #راحم خبرت بود ،
باتو چه بگویم ؟ به خدا ، بال و پرم سوخت ،
ای ماهترینم نفسی همدم ما باش ،
انصاف بده ، از غم هجران جگرم سوخت ،
#راحم_تبریزی
@Excellent_Dialogue
لعنت به بغض نیمه شب مانده در گلو
لعنت به آنچه مرده درونم، به آرزو
لعنت که فکر او ز سرم کم نمی شود
رفته ولی تمام مرا کرده زیر و رو
خورشید در غروب نهانی که خواب بود
نوشیده است خون دلم را سبو سبو
بس کن پدر! چگونه گمان میکنی هنوز
در گوش من نصایح تو میرود فرو؟
پیری چقدر زودتر از من به سر رسید
لعنت به شانه ها که نگفتند مو به مو
دردا که دور گشتی و از من بریده ای
من هم بریده ام دگر از نام و آبرو
لعنت به درد هاى دلى که شکسته ماند
با یک ضمیر مفرد غائب شبیه "او"
لعنت به اشک جاری از روی گونه ها
لعنت به هق هق خفه زیر دو تا پتو
لعنت به هرچه خاطره که تلخ و تیره است
دعوا، جدل، گلایه و گاهی بگو مگو
غیر از صبوری از من عاشق چه دیده ای؟
اصلا قبول هرچه بخواهی، فقط بگو
لعنت به خوابهای پریشان، به قرص خواب
لعنت به فکر درهم و درگیر و تو به تو
لعنت به آسمان شب بى ستاره ها
اهل سکوت بوده کسى حین گفت و گو؟
لعنت به عطر جاری پیراهن تنت
یک شهر در پی ات شده مشغول جست و جو
لعنت به من، هرآنچه مرا عاشق تو کرد
وقت است بگذرم ز خودم، جام زهر کو؟
پیراهنی ست عشق تن هر که می رود
چون بند پاره کرد ندارد دگر رفو
باید به چهره اب زنم دیده وا کنم
تا هیچ کس از این همه مستی نبرده بو
لعنت به اشکها که قطار از پی قطار
لعنت به چشم قرمزِ صبح علی طلو...
"عینش " درون وزن نگنجید و حذف شد
عین تمام خاطرهها، بین، های و هو
یادت به شر! که مِهر تو کانون فتنه بود
یادم به خییر! شادی من را دگر مجو
لعنت به فکرهای خیالی شاعری
کز شاخه های طبع نشسته است روی جو
افتاده ام درون گناه نکرده ایی
مانند اقتدا به نمازی که بی وضو ...
#نفیسه_سادات_موسوی
@Excellent_Dialogue
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.