صُراحی
در اين زمانه رفيقي که خالي از خلل است صُراحي مِی ناب و سفينه ی غزل است.. حافظ
Більше207
Підписники
+124 години
Немає даних7 днів
-330 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
یک گفتگویی هست در مثنوی بین موسی وفردی گوساله پرست. موسی از گوساله پرست میپرسد که چطور این همه معجزات من، از شکافتن دریا تا مائدههای آسمانی، تو را راضی نکرد، اما صدای گوساله ای برای تو کافی بود که گوساله پرست شوی.
پاسخ مثنوی این است که آدمیان جذب چیزی از جنس خودشان میشوند. از این نظر آدم باطل در نهایت به دنبال باطلی از جنس خودش میافتد.
پس هر جا کس کسی را باور کرده، هر کس سر به کسی سپرده، خوشمان بیاید یا نه، کسی به کسی از جنس خودش رسیده. همین است که جنس هر کس را باید، نه از روی نام و نشانش، نه از روی عنوان و سخنانش، که از روی وابستگی هایش شناخت.
درس بزرگ مثنوی این است: ازجنس سامری که باشی، دیر یا زود کارت به گوساله پرستی میکشد..
@sorahi02
احساسات و اعتقادات را که کنار بگذاریم در حادثه کربلا با سه نمونه روبرو میشویم.اول حسین را داریم که حاضر نیست تسلیمِ حرفِ زور شود، تا آخر میایستد، خودش و فرزندانش کشته میشوند. هزینه انتخابش را میدهد و به چیزی که نمیخواهد تن نمیدهد. از آب میگذرد، از آبرو نه. دوم یزید را داریم که همه را تسلیم میخواهد، مخالف را تحمل نمیکند. سرِ حرفش میایستد، نوه پیغمبر را سر می بُرد، بی آبرویی را به جان میخرد و به چیزی که میخواهد میرسد. و بعد عمر سعد را داریم، که به روایتِ تاریخ تا روزِ هشتم محرّم در تردید است. که هم خدا را میخواهد هم خرما، هم دنیا را میخواهد هم اخرت، هم میخواهد حسین را راضی کند هم یزید را، هم امارت ری را میخواهد، هم احترام مردم را. نه حاضر است از قدرت بگذرد، نه از خوشنامی. هم آب میخواهد هم آبرو. دستِ آخر اما عمرِ سعد تنها کسی است است که به هیچکدام از چیزهایی که میخواهد نمیرسد، نه سهمی از قدرت میبرد نه از خوشنامی.
ما آدمهایِ معمولی راستش نه جرات و ارادهِ حسین شدن را داریم، نه قدرت و ابزارِ یزید شدن را، اما در درونِ همه ما یک عمرِ سعد هست که اگر زورش برسد به خاکِ سیاه مینشاندمان . عمر سعدی که میخواهد به همه آرزوها برسد بی آنکه از چیزی گذشت کند. من بیش از همه از عمر سعد شدن میترسم.
✍ناشناس
@sorahi02
Фото недоступнеДивитись в Telegram
گمان مبر که به پایان رسید کار مغان
هزار بادهی ناخورده در رگِ تاک است ..
اقبال لاهوری
@sorahi02
میخواهم خوشحال شوم دست و دلم میلرزد. میخواهم امیدوار شوم دست و دلم میلرزد. میخواهم قلم بردارم از کورسو نوری که در دورها میبینم بنویسم دست و دلم میلرزد.
میخواهم بگویم خبرهای خوشی در راه است از خبرهای خوش میترسم. میخواهم بنویسم که شام آخر شد، از آخر شام میترسم. میخواهم به دوستانم تبریک بگویم از تبریک گفتن میترسم.
میخواهم به آدمهای که هر روز میجنگند خسته نباشید بگویم تردید میکنم. میخواهم روی رفقایی که تسلیم نمیشوند را ببوسم تردید میکنم. میخواهم لیوان به لیوان امیدواران بزنم تردید میکنم. میخواهم بلند بلند بخندم، تردید میکنم. می خواهم از امید بگویم چشم هایم برقی ندارد..
دست و دلم میلرزد ، ترسو و مردد شدهام...
@sorahi02
یک چیز در این انتخابات برایم خیلی جالب و ارزشمند بود: اینکه مفهوم "مردم" تکثر پیدا کرد و دیگر کسی نمیتواند از هیچ طرفی "مردم" را مصادره کند. حالا "مردم" بیش از هر زمان دیگری متنوعاند و متنوع دیده میشوند. گام بعدی پذیرش این تکثّر و ساختنِ انسجامی در عین تفاوتها است. این تکثّر سرمایه ما است اگر گفتگو به آن راه یابد.
رنجش و حتی پرخاش را میتوان فهمید. این حکمرانی همه ما را فرسوده کرده است و گاهی اختلافنظرهایمان با تنش همراه میشود. امّا آنچه پذیرفتنی نیست استمرارِ پرخاش و نظریهپردازی برای خشونت است. تنها دشمنان "گفتگو" و "مدارا" از ما نیستند.
✍محمود مقدسی
نام آن کوچه که باشگاهت در آن بود را نمیدانم
نمیدانم شیفت شب کدام کارخانه بودی
نیمه شب چگونه به خانه میرفتی
اتاقت چند پنجره داشت
روی تخت میخوابیدی یا زمین
نمیدانم
رویاهایت تو را چگونه میخنداندند
صبح را چطور سلام میدادی
و یا به چشمهای در آینه چه مدت خیره میماندی.
من به چشمهایت خیره ماندهام
و همچنان از کوری میترسم
آن روز که تو را کشتند
به شعر آوردمت
تا گمت نکنم
تو در من پیدایی و در این کلانشهر گمشدهای
هیچکس نمیپرسد نام آن کوچه که باشگاهش بود چه بود
قبض برقش چقدر آمده بود
یخچالش گورِ کدام وعده شد
آنها همچنان که انگشت اشارهشان را تا نیمه در چشم خود فرو میکنند، تصویرت را از سرشان هل میدهند بیرون
من از کوریِ آنهایی که عینک به چشم دارند میترسم
من از تصور فرو ریختن این سوال در خیالمان میترسم:
«نام باشگاهش چه بود؟»
شهر پایین ریخته
پایینتر از زمین
پایینتر از قنات خشکیدهی دشت
پایینترین نقطهی شهر امروز حافظهی شریفیست
و هر چه میروی بالاتر
چون زندگیای معکوس
بیشتر در تاریکی فرو میروی.
عدهای از ما
در سال یک هزار و چهارصد و سه
هزار و پانصد کشته را بار دیگر کشتیم
تا بگوییم
هنوز
کوریم.
محمد مرکبیان
@sorahi02
همان سوراخ و آن مار است اینک، باز خود دانید!
برون افتاد از پستوی پَستان راز، خود دانید..
رفیقان! همتی تا نعرهی ارباب بشناسیم
که "هَل مِن ناصرِ" شمر است این آواز! خود دانید..
نه هر کَس اژدهایی در میان انداخت موسی شد...
شباهتهاست جادو را به آن اعجاز، خود دانید..
الا ای آهوانِ دشتِ خلوت دیده! رَم تا کِی؟!
کمین کردهست در هر بوته تیرانداز... خود دانید
سرابِ مقصد است آن سایهها کز دور پیدا شد..
عنانها میکِشد تا منزلِ آغاز، خود دانید...
فراوان کَندهایم ای دوستان! هربار گنجی نیست...
همان سوراخ و آن مار است اینک، باز خود دانید!
حسین جنتی
@sorahi02
اگر در وضعیتی که همه چیز را از دست رفته می بینید به امیدی در پی رای دادن هستید، در انتخابات شرکت کنید و رای بدهید، اما مبتنی بر تحلیل متن سخنان این کاندیداها و دیدن برنامه های تبلیغاتی متفاوت آن ها می گویم: با شرکت در این انتخابات آخرین داشته خود یعنی "درون" خود و " روح زندگی" خود را نیز از دست می دهید و خود را به جای یک "زندگی" تبدیل به یک "عدد" می کنید.اگر بگویید پس چه کنیم پاسخ من این است که تنها داشته باقی مانده برای ما مردم ایران همین " درون" ماست که یا با "صبوری،انضباط شخصی و ظرفیتی بی پایان برای ملول شدن" از آن سیاستی تازه خواهیم ساخت یا همین سیاست را مجبور به "دیدن بدنمان"،" شنیدن سخنانمان" ، و "مشروعیت بخشیدن به روح زندگیمان" خواهیم ساخت.
مصطفی مهرآیین
@sorahi02
جملات زیر را بخوانیم و به خاطر بسپاریم.
استالین ( ژوزف):
«تصمیم» با «رأیدهندگان» نیست؛ با کسانی است که «رأی»ها را «شمارش» میکنند!
بزرگ علوی:
با کشتنِ «شپش»، سر از «خارش» خلاص نمیشود، شپشِ دیگری، همان «مأموریت» را انجام میدهد؛ سر را باید «ضدِعفونی» کرد!
جرج اورول:
مردمی که «سیاستمدارانِ فاسد» را انتخاب میکنند «شریکِ جرم» هستند، نه قربانی!
چرچیل ( وینستون):
وقتی «اسب»ها را به «میدان مسابقه» راه نمیدهند، هر «خر»ی میتواند «پیروزِ» مسابقه باشد!
سقراط:
انسان به اندازهای که «پرسش»،«نقد» و«شک» میکند؛ «خردمند» است!
وقتی «سایه»ی آدم های «کوچک» در حال «بلند» شدن است؛ «آفتابِ» آن سرزمین، دارد «غروب» میکند!
عزیز نسین:
انسان فقط در قبال «گفته»هایش «مسئول» نیست، در برابرِ «سکوت»هایش هم «مسئولیت» دارد!
فرانکلین روزولت:
در سیاست، هیچ پدیدهای «اتفاقی» نیست؛ هراتفاقی، «برنامهریزی» شده است!
مارتین لوترکینگ:
تا «خَم» نشوید، کسی «سوار»تان نمیشود!
کسانی که «اجرای عدالت» را بارها به «تأخیر» میاندازند، قصدِ «تحقق» آنرا ندارند!
اگر کسی یک بار، مرا فریب داد، شرم بر او باد؛ اگر دو بار مرا فریب داد، شرم بر من باد
مارک تواین:
آنجا که «آزادی» وجود ندارد، اگر«رأی دادن»، چیزی را «تغییر» میداد اجازه نمیدادند کسی رأی بدهد!
مهاتما گاندی:
اگر«جرأت» نداری «حرف ِحق» بزنی، دستکم برای کسی که «حرف ناحق» میزند، «کف» نزن!
هانا آرنت:
انتخاب از میان «بد» و «بدتر» ، «فرصت»ی است که برای «بدتر» شدن ، به «بد»ها میدهیم.
@sorahi02
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.