cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

「افشاگـ🔥ـࢪ」

مبارزه عشق و نفرت دو سر باخته:)🥂🔞 ❌نکته بسیار مهم❌ این رمان روانشناختی بوده و شخصیت های اصلی با اختلالات روانی مختلف خلق شدن! بعضا رمان دارای صحنه های خشن و دلخراشه، پس با آگاهی کامل این رمان جذاب رو شروع کنید!😈🫵🏻 نویسنده:مآه پنهان‹ هانیـــه ›

Більше
Рекламні дописи
15 276
Підписники
-10524 години
+8207 днів
+43430 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

Repost from N/a
به مناسبت تولد ادمینمون به مدت یک ساعت ورود به کانال 🔤🔤🔤 رایگانه : 🟡 https://t.me/+FEQ1FiOCw243Y2I8
Показати все...
چیشد شما که باور نمیکردید😂😎 زود جوین شو ظرفیتش محدوده🔥
Показати все...
👍 1
🔺کانالی که با پخش سوالا نهایی لغو کرد😐😐 https://t.me/+1L0hGbinN2E4MDhk گفته سوالات دینیو بازهم پخش میکنم ریدم☝️😐
Показати все...
زبونشو روی نیپل های درشتم میکشه -توی سناریو چی نوشته بودی نویسنده حشری؟! پره های ک..صمو از هم باز می کنم -آه نوتلا بریز روش و چو.چولمو بکمش! نوتلا رو با انگشتای کلفتش به چو.چولم می ماله و بین پاهام خم میشه با اولین مکش آه بلندی می کشم و موهاشو چنگ می زنم -آهههههه تند تند لیس بزن زبونتو بکن تو سوراخم انگشت فاکشو توی سوراخم فرو می کنه و همزمان با تلم.به زدنش کلی.تور.یسمو چپ و راست می کنه -آیییی آه اره بخورش نازمو نزدیک ارضا شدنم انگشتشو بیرون می کشه و خودشو بین پاهام تنظیم می کنه -تا وقتی ک.یرمو نخوابونی حق ارضا شدن نداری ج.نده سگ با فرو رفتن کلفتش توی سوراخ تنگم جیغی کشیدمو....💦❌ https://t.me/+YFPs71IOKO0zYjM0 https://t.me/+YFPs71IOKO0zYjM0
Показати все...
Repost from N/a
Фото недоступне
⭕️سوالات فوق محرمانه دین و زندگی نهایی از الان آپلود شد 😳👇 https://t.me/+1L0hGbinN2E4MDhk https://t.me/+1L0hGbinN2E4MDhk
Показати все...
بلخره پیداش کردمممم
Показати все...
بچه هاااا اون هوش مصنوعی که آهنگارو با صدای هر خواننده ای که میخواستی میخوند پیدا کردممم 🥹🎧🫀: 🎵@Musicbot🐾
Показати все...
بلخره پیداش کردمممممم💃🏻💃🏻
Показати все...
⛓🎭⛓🎭⛓ ⛓🎭⛓ ⛓ #افشاگــࢪ #نویسنده‌هانیه #پارت_۳۴۵ " فرزام " نیم نگاهی به پولاد انداختم که گفت - تنها میفرستیش؟ خودت نمیری؟ نگاهی به چشمای بستش انداختم و گفتم - بهت نمونه دادم که خودت اوکیش کنی... من باید قضیه آسنا رو یه بار برای همیشه تموم کنم! اون باید به دست من بمیره نه سیاوش... و دستمو تو جیبم فرو کردم که پولاد نگاهشو به اروند دوخت و گفت - اروند اگه بفهمه میخوای چه بلایی سرش بیاری ازت متنفر میشه... با شنیدن حرفش پوزخندی زدم و خم شدم تو صورت اروند. آروم گونشو نوازش کردم و گفتم - از کجا میخواد بفهمه چه بلایی سرش آوردم؟ مهم به دست آوردنشه! پولاد آهی کشید که بوسه ای رو لبای اروند نشوندم و گفتم - این مدت چه جوری ازش دور بمونم... لعنتی! - نگرانش نباش، حواسم بهش هست... تو فقط تمومش کن تا تمام وقت و زندگیتو بذاری برای اروند... خوب میدونی که نباید دیگه بهش سخت بگیری! مراعات کن... دلم میخواست چشماش باز بودن و تا ساعتها تو چشمای خاصش خیره میشدم اینقدر که داخلشون حل بشم ولی شرایط اجازه نمیداد... اروند باید بیهوش میموند تا دردی حس نکنه‌‌... از اون طرفم دلم میخواست جفت پاهاشو از زانو به پایین قطع کنم که تا ابد حتی محتاج کمکای من برا دستشویی رفتن باشه ولی یه ریسکش نمی ارزید! اروند قرار بود بلاهای دیگه ای سرش بیاد پس به پاهاش نیاز داشت... چرخیدم سمت پولاد و گفتم - چی پیدا کردی از آسنا؟ با شنیدن حرفم کلافه گفت - ردشو گم کردم! تنها چیزی که ازش پیدا کردیم یادگاریه پدرشه که ازش دزدیدن... به زودی دستم به کسی که اون ساعتو دزدیده میرسه و میفهمیم اینو از کی دزدیده! کوتاه سری تکون دادم و گفتم - ساعتو بده! دست کرد تو جیبش و ساعتو گذاشت کف دستم. نگاه دقیقی به ساعت انداختم. همه جاشو چک کردم که با دیدن حرف A که پشت بندش حک شده بود گفتم - خودشه... همون ساعتی که جفتشو من دارم! ساعتی که ست زنونش دست اون جنده بود... - دادم بچه ها دنبال مردی که این ساعتو دزدیده بگردن! طی چند روز آینده کت بسته میارمش پیشت... لبخندی زدم و به اروند خیره شدم - آخرشه پسرکوچولوی من... یه ذره دیگه تحمل کن! وقتی دختر اون جنده رو از رو زمین محو کنم دیگه چیزی از دنیا جز تو نمیخوام، فقط صبر کن... اینبار بوسه ای رو پیشونیش نشوندم و ازش فاصله گرفتم. نگاهی به پولاد انداختم و گفتم - بفرستش بره... تار مویی از اروند کم بشه اون مکان کوفتیو به آتیش میکشم! اروند باید سالم بدون اینکه حتی ذره ای از بدنش کبود بشه برگرده پیشم... بگو جوری با احتیاط کارشونو انجام بدن که احدی نفهمه باهاش چه غلطی کردیم! پولاد سری تکون داد و اروندو کشید تو آغوشش و گفت - با حسام چیکار میکنی؟ کلافه نگاهی به حسام که همچنان بیهوش بود انداختم و گفتم - بعد از کشتن آسنا میام سر وقت حسام... اتفاقا دلم میخواد تیکه پاره شدن آسنا رو جلوی چشماش ببینه... بالاخره خودش باید انتخاب کنه که با چه روشی نفسشو قطع کنم! و پوزخندی زدم و نگاهمو به اروند دوختم... - بعد از کاری که با اروند میکنم، به تخت میبندمش... کاری میکنم که حسامی دیگه یادش نیاد و حتی نفهمه کی حسام از رو زمین محو شده... فقط... تمام فکرم درگیر آسنا بود... دختر اون جنده تا وقتی داشت نفس میکشید انگار داشت نفسای منو می‌گرفت و تا وقتی جونشو با دستای خودم نمی‌گرفتم آروم نمیشدم - پیداش میکنیم... نگران نباش بالاخره انتقام مرگ مادرتو از اون دختر میگیری‌... رمان در وی ای پی به اتمام رسیده و میتونین یک شبه ۲٠٠ پارت رو یک جا بخونین😍 برای ورود به وی ای پی ۳۰.۰۰۰ هزار تومن واریز و فیشو برای ادمین ارسال کنید 6037998194024047 هانیه ثقفی نیا " @ShahDokht437 "
Показати все...
287👍 53😱 47💔 26❤‍🔥 5🐳 2
🎹با این هوش مصنوعی هر آهنگیی که بخوای میتونی با صدای خواننده مورد علاقت گوش بدی🥹🎧♥️: 🫀@Music_bot🫂
Показати все...