the library /کتابستان📚
امید زندگی شاید در صفحهی بعدی باشد. کتاب زندگی را زود مبند. 📚علاقهی ما بهدانستن، بلای خانمان سوزِ دشمنان ماست...👊🏻 یکبار بهآرشیف کانال سر بزنید از خواندن و دیدن مطالب پشیمان نمیشوید. 30/July/2023 #read_book تبادلات👈🏻👈🏻 @A_0_1_7
Більше2 589
Підписники
+624 години
+287 днів
+8730 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
Фото недоступнеДивитись в Telegram
#ثنا
#ولایت_هرات
#سن_۱۹
اشتراک کنندهی اول
#جایزه نفر اول یکانگشتر مردانه خیلی جذاب به انتخاب برنده.
#جایزه نفر دوم یکدستبند شیک و خاص😌
لایک معیاری: نفر اول200
لایک معیاری: نفردوم150
شرایط برای اشتراک🖇💙
*اشتراک کنندگان باید ساکن شهر هرات باشند.
*اشتراک کنندگانِ که نتوانند لایک معیاری را تکمیل کنند حذف میشوند.
*اشتراک کننده اگر لایک فیک بزند حذف میشود.
*کسهایکه لایک میکنند اگر از کانال لیف بدهند لایکشان حساب نمیشود.
«برای اشتراک در این چالش تا فرداشب ساعت ۹وقت دارید!»
#نکته: در صورتیکه تمام اشتراک کنندگان لایک معیاری را تکمیل کنند قرهکشی میشوند و قرهکشی بهصورت شفاف صورت میگیرد.
¹برای اشتراک:
#اسم... 🦋
#ولایت
#سن…🤔✨
#عکس... 🖼
#بهآیدی زیر👇🏻ارسال کنید.
🆔@A_00_1_00_7
لینک کانال:
https://t.me/Ayan_Shop_1
0 ❤️
کسهایکه در هرات هستید اگر دوست داشتید بهچالش آیلن شاپ شرکت کنید😍
https://t.me/Ayan_Shop_1/459?single
Ayan_Shop/فروشگاه آیان🛍️🛒
🤩 2❤🔥 1🫡 1
#چالش_نویسندهی_برتر
#اولین_چالش_کتابستان
اشتراک کنندهی دهم
پس کوچه های گذشته!
هوای ابری بی رحمانهٔ بر پرتوِ طلایی رنگ خورشید پردهٔ افگنده بودند؛ گویا آسمان آماده گی باریدن برای بغض ناتمام داشت، طوریکهٔ هوای سرد و سوزناک، فضای محوطه را پوشاینده و درختان خشک و برگ ریز با خفیف ترین جز باد، رقصنده از هوا به زمین خاکی سقوط می کردند، که این ایام کوچه های گذشته با قدم های پیرمردی خستهٔ که هوا عجب تطابقی بر حال و دلِ او داشت پر میشود؛ پیرمردی خسته با هر قدم سفر میکرد؛ به روز های شاد گذشته، به روز های که خیلی سَریع رفتند و دیگر برنگشتند؛ این پس کوچه ها و کلبه های قدیمی رنگ تلنگر را داشتند، برای یادآوری روزهای گذشته!
عدم مردم، فضای صامت را رقم زده بود؛ که بیشتر او را غرقِ افکار خوشایند میکرد، در سکوت مطلق، گوش های پیرمرد با طنین قهقهه های طفل کوچک نوازش میافت؛ او با چشمان خسته خود طفلِ را تماشا میکرد، که بعد تلاش های بی وقفهٔ بایسکل رانی میکرد و عقب آن مردی جوانِ را دید؛ که گویا موفقیت این طفل را رقم زده؛ و سبب شادی و سازِ خنده های طفل شده بود، آواز طفل با ترکیب از ریتمِ خنده ها؛ پس کوچه های خاکی را دربر گرفتهٔ بود، که میگفت:
پسر:"ههه، اووو رااااا زنده باد پدر جانم!
بیبین پدر جان با هم چی خوب بایسکل رانی میکنیم ههههه اگر نبودی حالا می افتادم"
تبسمی عمیق در لبانِ مرد جوان شگوفه زد؛ اما بعد، رنگ تَمسخر را گرفت، گویا در مَخیلهٔ مرد افکاری رنگ خورد!
مرد جوان گام های کوچک برداشت تا مسافت را کمتر کند؛ وفریکونسی صدایش را بلند کرد تا آوازش به پسر کوچک اش برسد:
پدر: "عزیز پدر، در زنده گی تمرکزت را همیشه به جلو داشته باش و هیچگاه باور به خود را از دست نده؛ مگـــر در قبال عقب و گذشته ها هم بی توجه نباش؛ که قاضی آینده هایت هستند.
شیر پسرم!، این را بدان بعد هر افتادنی، بلند شدنی وجود دارد؛ و این زمین خوردن هاست که ارزش موفقیت را برایت بازگو میکند.
پسرم! در زنده گی داشتن تکیه گاه سعادت بزرگی ست؛ اما بدان که هیچ تکیه گاهی باقی مآندنی نیست؛ همه یک روز میروند و ترا تنهایی تنها میگذراند؛ اما فرآموش نکن که وجود هر کوهی در زنده گی گنج های دارد، که ترا برای ادامه زنده گی آماده میسازد؛ عظمت و شکوهی آن، درس های را می آموزاند که بدانی آنگاه که در دره های آن قرار گرفتی، زنده گی کنی، و برای فتح قُله های بلند تلاش کنی، کوهٔ ها دقیقاً برای تو رسیدن به بلندی ها، درستی ها و مقابله با سختی ها را می آموزاند؛ و آنگاه که قادر به فتح قُله ها شدی؛ و به فراز های زنده گی رسیدی، چشمانت خطا می کنند و سیگنال های مغزت، کوچکی مردمان پایین را برایت می رسانند که نشود؛ فریب بخوری!، بزرگی رسیدن به مقام و درجه نیست پسرم، بزرگی در داشتن قلب بزرگ و مهربان است...!
دو تکیه گاهی زنده گی بَسان کوهی در زنده گی ست که ترا بزرگ می کند و به تو می آموزاند!، پس همیشه مدیون عظمت و فداکاری این دو باش؛ و فرآموش نکن که طفل بِیش نبودی!
اینجا پسر از شنیدن چنین نصایح پدر تعجب کرده؛ و حیرت زده سر را به عقب چرخاند؛ اما در کمال عجب، متوجه فاصله پدر از خود شد.
که درنگی محکم به خاک ها خورد!، پدرش که غرق سخن گفتن بود؛ با صدای به زمین خوردن پسرش با عجله بطرف محل رفت؛ آهی از دل کشید و پسرش را خطاب قرار داد!
پدر: "عزیز پدر، مگر همین حالا نگفتم عقبت را نبین و تمرکز به جلو داشته باش"
سیل اشک از چشمان درشت پسر فوران بود و با پاهی زخمی و روی خراشیده، سرش را مخالف چهره پدر میکرد او خفه بود، از قهرمان زنده گی اش که چرا او را در نیمه راه رها کرده بود!!
پدرش که دانست پسر از ناهمراهی او قهر کرده!!! چهره پسرش را در دست گرفت، به چشمان اشک بارش زل زده و گفت:
پدر: "شیر پسرم، اگر من ترا رها نمی کردم از کجا میدانستی خودت به تنهایی از بَس اش برآمده میتوانی، بیبین! این کوچه را با این پاهای کوچک ات به تنهایی بایسکل رانی کرده ایی!.
اینکه جای قهر شدن ندارد پسرم، باید خوشحال باشی"
امـــا پسرک آن زمان ندانست پدر با این تَرفند نه تنها بایسکل رانی را، بلکه جز از راز های زنده گی را برای پسر افشا کرده؛ امـــا او از افسار کردن واژه های پدر هیچ مفهومی در ذهن نگرفته بود!
پسر کوچک پدر، اکنون مردی بزرگ شده و در گذَر خزان زنده گی، به آغوش تنهایی قرار دارد؛ که بعد یاد آوری خاطرات شیرین دوباره در مکان و زمان اکنون بر میگردد؛ و حالا عمیقاً نصایح پدر را از دل و جان درک کرده بود.
پیرمردِ خستهٔ از عمق دل زیر زبان زمزمه میکند:
"مرا به کوچه های طفولیت برگردانید دلم از دغدغهٔ های جوانی گرفته".
#ستاره_درخشان
برای اشتراک در این چالش متنهای ارسالیتان را بهآیدی ذیل بفرستید:
@A_00_1_00_7
#کتابستان
0 ❤️
سلام عزیزان!
وقتتان بخیر باشد.
مهلت ارسال متن تمام شد از این ساعت بهبعد فقط رو شمارش لایکهای خود کار کنید.
امشب راس ساعت ۱۲ هر اشتراک کنندهیکه لایک اش کمتر از ۲۰باشد حذف میشود.
ناگفته نماند که بهمحتوا و نگارشاش دقت خواهد شد.
اگر هم لایک کمتر اخذ کرده بود و هم نگارش و محتوایش مشکل داشت از چالش حذف میشود.
اما مشکلات نگارشاش بعد ختم چالش بهاشتراک گذاشته خواهد شد.
بریم و سر شمارش لایکها کار کنید فقط تا ۱۲شب وقت دارید.
ممبرهای عزیز در قسمت رایدهی بهاشتراک کنندگان صادق باشید تا نویسندهی برتر را انتخاب کنیم.#چانس_خوب_بههمه❤️ #read_book
❤🔥 5👏 1👌 1🏆 1🤗 1
#چالش_نویسندهی_برتر
#اولین_چالش_کتابستان
اشتراک کنندهی یازدهم
#خوشبختی
خود بخود به وجود نمی آید،
رسیدن به خوشبختی فرآیندی فعال است که نیازمند تلاش است.
افکار غلط را کنار بگذارید،
به اضطراب ها غلبه کنید،
علاقه ها را شناسایی کنید،
وارد یک رابطه معنادار با یک انسان دوست داشتنی شوید..
فراموش نکنیم انسانها خود به خود خوشبخت نمی شوند،
#تلاش کنید
#تلاش کنید
و باز هم
#تلاش کنید...!
#باران_رسولی
برای اشتراک در این چالش متنهای ارسالیتان را بهآیدی ذیل بفرستید:
@A_00_1_00_7
#کتابستان
❤ 3
0 ❤️
Repost from N/a
خوب خوب؛ رسیدیم بهاولینچالش کانال ما😍
شروع چالش فرداشب ساعت 9🤩💙🧸
#جایزه نفر اول یکانگشتر مردانه خیلی جذاب به انتخاب برنده.
#جایزه نفر دوم یکدستبند شیک و خاص😌
لایک معیاری: نفر اول200
لایک معیاری: نفردوم150
شرایط برای اشتراک🖇💙
*اشتراک کنندگان باید ساکن شهر هرات باشند.
*اشتراک کنندگانِ که نتوانند لایک معیاری را تکمیل کنند حذف میشوند.
*اشتراک کننده اگر لایک فیک بزند حذف میشود.
*کسهایکه لایک میکنند اگر از کانال لیف بدهند لایکشان حساب نمیشود.
«برای اشتراک در این چالش امشب تا ساعت ۹وقت دارید!»
#نکته: در صورتیکه تمام اشتراک کنندگان لایک معیاری را تکمیل کنند قرهکشی میشوند و قرهکشی بهصورت شفاف صورت میگیرد.¹برای اشتراک: #اسم... 🦋 #سن…🤔✨ #عکس... 🖼 #بهآیدی زیر👇🏻ارسال کنید. 🆔@A_00_1_00_7 لینک کانال: https://t.me/Ayan_Shop_1
#چالش_نویسندهی_برتر
#اولین_چالش_کتابستان
اشتراک کنندهی دهم
پس کوچه های گذشته!
هوای ابری بی رحمانهٔ بر پرتوِ طلایی رنگ خورشید پردهٔ افگنده بودند؛ گویا آسمان آماده گی باریدن برای بغض ناتمام داشت، طوریکهٔ هوای سرد و سوزناک، فضای محوطه را پوشاینده و درختان خشک و برگ ریز با خفیف ترین جز باد، رقصنده از هوا به زمین خاکی سقوط می کردند، که این ایام کوچه های گذشته با قدم های پیرمردی خستهٔ که هوا عجب تطابقی بر حال و دلِ او داشت پر میشود؛ پیرمردی خسته با هر قدم سفر میکرد؛ به روز های شاد گذشته، به روز های که خیلی سَریع رفتند و دیگر برنگشتند؛ این پس کوچه ها و کلبه های قدیمی رنگ تلنگر را داشتند، برای یادآوری روزهای گذشته!
عدم مردم، فضای صامت را رقم زده بود؛ که بیشتر او را غرقِ افکار خوشایند میکرد، در سکوت مطلق، گوش های پیرمرد با طنین قهقهه های طفل کوچک نوازش میافت؛ او با چشمان خسته خود طفلِ را تماشا میکرد، که بعد تلاش های بی وقفهٔ بایسکل رانی میکرد و عقب آن مردی جوانِ را دید؛ که گویا موفقیت این طفل را رقم زده؛ و سبب شادی و سازِ خنده های طفل شده بود، آواز طفل با ترکیب از ریتمِ خنده ها؛ پس کوچه های خاکی را دربر گرفتهٔ بود، که میگفت:
پسر:"ههه، اووو رااااا زنده باد پدر جانم!
بیبین پدر جان با هم چی خوب بایسکل رانی میکنیم ههههه اگر نبودی حالا می افتادم"
تبسمی عمیق در لبانِ مرد جوان شگوفه زد؛ اما بعد، رنگ تَمسخر را گرفت، گویا در مَخیلهٔ مرد افکاری رنگ خورد!
مرد جوان گام های کوچک برداشت تا مسافت را کمتر کند؛ وفریکونسی صدایش را بلند کرد تا آوازش به پسر کوچک اش برسد:
پدر: "عزیز پدر، در زنده گی تمرکزت را همیشه به جلو داشته باش و هیچگاه باور به خود را از دست نده؛ مگـــر در قبال عقب و گذشته ها هم بی توجه نباش؛ که قاضی آینده هایت هستند.
شیر پسرم!، این را بدان بعد هر افتادنی، بلند شدنی وجود دارد؛ و این زمین خوردن هاست که ارزش موفقیت را برایت بازگو میکند.
پسرم! در زنده گی داشتن تکیه گاه سعادت بزرگی ست؛ اما بدان که هیچ تکیه گاهی باقی مآندنی نیست؛ همه یک روز میروند و ترا تنهایی تنها میگذراند؛ اما فرآموش نکن که وجود هر کوهی در زنده گی گنج های دارد، که ترا برای ادامه زنده گی آماده میسازد؛ عظمت و شکوهی آن، درس های را می آموزاند که بدانی آنگاه که در دره های آن قرار گرفتی، زنده گی کنی، و برای فتح قُله های بلند تلاش کنی، کوهٔ ها دقیقاً برای تو رسیدن به بلندی ها، درستی ها و مقابله با سختی ها را می آموزاند؛ و آنگاه که قادر به فتح قُله ها شدی؛ و به فراز های زنده گی رسیدی، چشمانت خطا می کنند و سیگنال های مغزت، کوچکی مردمان پایین را برایت می رسانند که نشود؛ فریب بخوری!، بزرگی رسیدن به مقام و درجه نیست پسرم، بزرگی در داشتن قلب بزرگ و مهربان است...!
دو تکیه گاهی زنده گی بَسان کوهی در زنده گی ست که ترا بزرگ می کند و به تو می آموزاند!، پس همیشه مدیون عظمت و فداکاری این دو باش؛ و فرآموش نکن که طفل بِیش نبودی!
اینجا پسر از شنیدن چنین نصایح پدر تعجب کرده؛ و حیرت زده سر را به عقب چرخاند؛ اما در کمال عجب، متوجه فاصله پدر از خود شد.
که درنگی محکم به خاک ها خورد!، پدرش که غرق سخن گفتن بود؛ با صدای به زمین خوردن پسرش با عجله بطرف محل رفت؛ آهی از دل کشید و پسرش را خطاب قرار داد!
پدر: "عزیز پدر، مگر همین حالا نگفتم عقبت را نبین و تمرکز به جلو داشته باش"
سیل اشک از چشمان درشت پسر فوران بود و با پاهی زخمی و روی خراشیده، سرش را مخالف چهره پدر میکرد او خفه بود، از قهرمان زنده گی اش که چرا او را در نیمه راه رها کرده بود!!
پدرش که دانست پسر از ناهمراهی او قهر کرده!!! چهره پسرش را در دست گرفت، به چشمان اشک بارش زل زده و گفت:
پدر: "شیر پسرم، اگر من ترا رها نمی کردم از کجا میدانستی خودت به تنهایی از بَس اش برآمده میتوانی، بیبین! این کوچه را با این پاهای کوچک ات به تنهایی بایسکل رانی کرده ایی!.
اینکه جای قهر شدن ندارد پسرم، باید خوشحال باشی"
امـــا پسرک آن زمان ندانست پدر با این تَرفند نه تنها بایسکل رانی را، بلکه جز از راز های زنده گی را برای پسر افشا کرده؛ امـــا او از افسار کردن واژه های پدر هیچ مفهومی در ذهن نگرفته بود!
پسر کوچک پدر، اکنون مردی بزرگ شده و در گذَر خزان زنده گی، به آغوش تنهایی قرار دارد؛ که بعد یاد آوری خاطرات شیرین دوباره در مکان و زمان اکنون بر میگردد؛ و حالا عمیقاً نصایح پدر را از دل و جان درک کرده بود.
پیرمردِ خستهٔ از عمق دل زیر زبان زمزمه میکند:
"مرا به کوچه های طفولیت برگردانید دلم از دغدغهٔ های جوانی گرفته".
#ستاره_درخشان
برای اشتراک در این چالش متنهای ارسالیتان را بهآیدی ذیل بفرستید:
@A_00_1_00_7
#کتابستان
❤🔥 13
0 ❤️
میان خواب و بیداری شبی دیدم خیال او
از آن شب واله و حیران نه در خوابم نه بیدارم
اوحدی مراغهای
شعر شب😌
❤🔥 6🤗 2🥰 1
✅ فضیلت روزه گرفتن روز عاشورا(۱۰ محرم)
✍ رسول الله ﷺ می فرماید:
[صَومُ یومِ عَاشُوراء یُکَفِّرُ السَّنَهَ التی قَبْلَهُ]
«روزەی روز عاشورا کفارەی گناهان یک سال گذشته است.»
📚[مسلم (1162)]
و مستحب است که روز تاسوعا نیز روزه گرفته شود زیرا رسول الله ﷺ فرمودند
«لَئِنْ بَقِیتُ إِلی قَابِلٍ لأصُومَنَّ التَّاسِعَ» (روایت مُسْلِم)
یعنی: " اگر تا سال آینده باقی ماندم حتماً روز تاسوعا (نهم محرم) را روزه خواهم گرفت".
ولی پیامبر صل الله علیه و سلم قبل از
تاسوعای آن سال فوت کردند.🥹
🔴دوشنبه 1403/4/25 (9محرم) روز تاسوعا
🔴 سەشنبە 1403/4/26 (10محرم) روز عاشورا
در انتشار این مطلب سهیم باشید ✅
❤🔥 8
🎧بهوقت نیمهشب🫠
فهیم فنا «درد عشق»آهنگ که خیلی برایم خاص است😍❤️ #read_book
یک_اجرای_بسیار_زیبا_از_فهیم_فنا_درد_عشق_Fahim_Fana_Perf_hd.mp36.92 MB
❤🔥 5👍 1😍 1
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.