مرگ ماهی
92 247
Підписники
-44124 години
+1 6057 днів
+3 61030 днів
Час активного постингу
Триває завантаження даних...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.Аналітика публікацій
Дописи | Перегляди | Поширення | Динаміка переглядів |
01 💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
❣تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها şĥ¹³v
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا | 1 064 | 0 | Loading... |
02 Media files | 884 | 0 | Loading... |
03 بچه ها اگر از ناتکوین جا موندید برید اینو بازی کنید سریع
همین روزا لیست میشه
فعلا هر هزارتاشو بین ۳ تا ۵ میلیون میخرن ولی بسته که بشه بیشتر میشه قیمتش
جا نمونید | 791 | 0 | Loading... |
04 https://t.me/haMster_kombat_bot/start?startapp=kentId464235432 | 824 | 0 | Loading... |
05 Media files | 879 | 0 | Loading... |
06 پارت جدید | 2 147 | 0 | Loading... |
07 - توی لپتاپت عجب چیزایی داری!
با حرص تایپ میکنم.
- مردک دیوانه. توی پوشههام نرو شخصین.
چند شکلک خندان برایم ردیف میکند و بعد عکسی از خودم میفرستد که سرم داغ میکند.
عکس من در اشپرخانه با تاپ و شورتک.
- چه شخصی هم هست! موهای ژولیده و شلوارک ماماندوز. خدایی چرا با من اومدی سر دیت؟
با حرصی که کم کم دارد به گریه تبدیل میشود گوشی ام را میاندازم. بعد از سالها توانسته بودم مردی را برای خودم پیدا کنم و او چه کرده بود؟
درحالی که مجذوب جذابیتش شدم، لپتاپم رو دزدید و حالا قرار بود تک به تک عکسهای شخصیام را به مسخره بگیرد.
- قهر کردی جوجو؟ بیا خودم واست لباس خوشگل میخرم.
و باز هم شکلک خندان و عکس دیگری از من.
این بار در دانشگاه.
آن هم با ژاکت قهوهای بلند کهنهام، شبیه گداها شده بودم.
سریع به او زنگ میزنم.
- سلام بر جوجوی بدلباس من!
- میشه لپتاپم رو پس بیاری؟ هرکاری بگی میکنم.
صدای خنده ی شیطانیاش میآید.
- هرکاری؟ باشه بیا دم در.
ناباور به سمت بیرون میدوم که موتورش را دیدم. مردک دم در خانه ام است.
سریع به سمتش میروم که لپتاپ را پشت سرش قایم میکند.
- یه بوس شب به خیر بده تا بهت بدمش.
❌مامان همیشه میگفت بهترین رابطهها از عجیبترین ملاقاتها شروع میشن. توی اولین قرارم با اون مرد، لپتاپم دزدیده شد، دومین دیدارم وقتی بود که یواشکی وارد خونهم شد و آخرین ملاقات؟ وقتی توی ادارهی پلیس فهمیدم پنج سال پیش مرده!
https://t.me/+Hfc4XVWmx3VlNDU8
https://t.me/+Hfc4XVWmx3VlNDU8
https://t.me/+Hfc4XVWmx3VlNDU8 | 3 242 | 0 | Loading... |
08 از بچگی عاشق پسر عموم بودم ...پسری که عزیز دل یه خاندان بود و حرفش حجت رو برهمه تموم می کرد ...یه روز برحسب اتفاق شاهد رابطه اش با دوست دخترش بودم و از حرص دلم به پدربزرگم گفتم که تک نوه ی پسریش دختر برده تو خونه باغش ...بابا حاجی فهمید دوسش دارم و بخاطر عشقی که بهم داشت مجبورش کرد تا باهام ازدواج کنه ...ولی من نمی دونستم ازدواج بدون عشق چه زجر کشنده ایه ....
https://t.me/+imnFw7hWwQBkM2Fk
برگشتم عقب و با دیدن محمد که با کفشش پا روی دنباله ی لباسم گذاشته جا خوردم ...
ناباور بهش خیره شدم ...
_داری چیکار می کنی؟
پوزخندی صدا دار زد و با چشمهایی که خشم و عصیانش با یه خونسردی کاذب پوشانده شده بود به طرفم اومد و گفت :
_چیه خوشگل خانم لباست کثیف شد ؟
نگاهم روی نگاه ترسناکش دودو زد ...
جلوی روم ایستاد و گفت :
پولش رو دادم ( یکضرب چاک بین دکلته روجر داد )هرکار دلم بخواد باش می کنم ...
طی یک اقدام ناخودآگاه دستم جلوی سینه ی برهنه ام قرار گرفت و ناباور بهش خیره بودم ....
باورم نمی شد که اینکار رو انجام داده باشه و لباس عروس خوشگلم رو تو تنم پاره کرده باشه ...در لحظه داشتم به قدرت دستش که لباس به این محکمی رو پاره کرده بود فکر می کردم که ضربه ای که روی دستم زد باعث شد دستم از روی سینه ام کنار بره نگاهم با حیرت از دستش به صورتش کشیده شد ...
نگاهش با طمانینه روی بالاتنه ی برهنه ام نشست و دوباره به چشمهام خیره شد و پرنفرت غرید :
_چیه باورت نمی شه که حرفام رو عملی کنم ....
حالا بذار کامل برهنه ات کنم شاید خوشم اومد
با اشاره به سینه هام که به سختی پشت لباس قایم کرده بودم گفت :
_فعلا که هیچیت رو نپسندیدم ....
کمی عقب رفتم و او با یک گام بلند خودش رو بهم رسوند و به دستم چنگ زد و نگهم داشت ...
چشمهای وحشت زده ام تو صورتش می چرخید و او با همون لحن گزنده و پر تحقیرش که انگار قصد جونم رو کرده بود لب زد :
_حتی حالم بهم می خوره یه بوس ازت بگیرم ولی چه کنم که حاجی گفت باید باهاش بخوابی تااون زمینها رو بهت بدم فکر می کنه باهات بخوابم مهرت به دلم میفته ...
با نفرت خواست بطرف اتاق ببردم که مقاومت کردم و بدون هیچ حرفی خودم رو سفت و سخت نگه داشتم ...
پوزخندی زد و گفت:
_ رو زمین برا خودت سخت تره ...
بعد تا به خودم بجنبم به دیوار پشت سرم چفتم کرد و با یه دست هر دو دستم رو در اختیار گرفت و همینکه خواست لباس رو به سختی از تنم دربیاره با چابکی از زیر دستش فرار کردم و هنوز چند قدمی نرفته بودم که دنباله ی لباس رو گرفت وبا صورت به زمین خوردم ..
دستم و صورتم درد گرفته بود از دماغم خون فواره زد ...به سختی خواستم از جام بلند بشم که با یه لگد کمرم رو هل داد و دوباره نقش زمین شدم ...
همونطور مثل یه پیروز بالا سرم ایستاد و با یه پوزخند بهم خیره شد و گفت :
_بهت گفتم پشیمون میشی ...خودت قبول نکردی ...
🌺🌺🌺🌺
از بچگی عاشق پسر عموم بودم ...پسری که عزیز دل یه خاندان بود و حرفش حجت رو برهمه تموم می کرد ...یه روز برحسب اتفاق شاهد رابطه اش با دوست دخترش بودم و از حرص دلم به پدربزرگم گفتم که تک نوه ی پسریش دختر برده تو خونه باغش ...بابا حاجی فهمید دوسش دارم و بخاطر عشقی که بهم داشت مجبورش کرد تا باهام ازدواج کنه ...ولی من نمی دونستم ازدواج بدون عشق چه زجر کشنده ایه ....
https://t.me/+imnFw7hWwQBkM2Fk
👈بنر از پارت ۹۱ کانال انتخاب شده و همگی واقعی هستند
👈یه عاشقانه ی متفاوت دیگر از مریم بوذری
🌺پارتگذاری منظم
🌺شنبه تا پنج شنبه روزی یک پارت
https://t.me/+imnFw7hWwQBkM2Fk | 1 861 | 0 | Loading... |
09 - گمشو تو آشپزخونه!
با فریاد بلند ژوپین تمام سرها به سمتم می چرخد.
بدون نگاه کردن می توانم پوزخند گوشه ی لبشان را احساس کنم.
صدای پر تمسخر جاری کوچکم و بعد برادر شوهرم بلند می شود.
- آقا ژوپین هنوز بهش یاد ندادین نوکرها حق ندارن سر سفره با ما بشینن؟!
- ولش کنید بابا اومده سفره رو بچینه بره!
نفر بعدی ای که حرف می زند جاری بزرگترم است.
- آقا ژوپین تو رو خدا بگید بره. می بینمش حالم بد میشه!
تمام وجودم می لرزد... می دانم که ژوپینِ بی غیرت... ژوپینی که خود، باعث این رفتار آن ها با من شده بود... قرار نیست دفاعی از من کند...
بدون آنکه حرفی بزنم، خم می شوم و سینی را روی زمین می گذارم.
به آشپزخانه می روم و ژوپین هم دنبالم راه می افتد.
قبل از آنکه بخواهم کاری انجام دهم، سیلی اش گونه ام را نوازش می کند...
صدایش به گوش مهمانان عزیزش رسیده است که می گویند "حقشه دختره ی بی چشم و رو"
ژوپین حتی اجازه نمی دهد حرفی بزنم و دستش را به علامت تهدید مقابلم تکان می دهد.
- می تمرگی اینجا، غذا که تموم شد میام دسر رو خودم می برم!
از آشپزخانه خارج می شود و کمی بعد سروصدای برخورد قاشق و چنگال ها با بشقاب ها خبر از لمباندنشان می دهد.
به تصویر کج و کوله ی خودم روی قابلمه خیره می شوم و به بحث جاری و برادرشوهرهایم با شوهرم که تمامش تحقیر من است گوش می دهم.
بحثی که یک سرش مربوط به دروغ گفتن من می شود... دروغی که من به ژوپین گفته ام و آن ها کاسه ی داغ تر از آش شده اند...
کمی بعد بحثشان به بچه می رسد.
- داداش نمی خوای من رو عمو کنی؟!
جاری بزرگترم به جای ژوپین جواب می دهد:
- بچه؟! از این دختره؟!
و ژوپین که می خندد و می گوید "زن دیگه بگیرم چشم!" خون در رگ هایم یخ می زند... اگر ذره ای امید به آدم شدنش داشتم، با این حرفش دیگر کاملا نابود می شود.
در تصمیمم مصمم می شوم... من انتقامم را باید از این خاندان بگیرم... حاضرم اعدام شوم یا حتی در گوشه ی زندان بپوسم، اما باید انتقامم را بگیرم!
کشو را زیر و رو می کنم... بسته ای را که همسایه ی قدیمیمان به اسم "زهر کشنده" تحویلم داده بود بیرون می آورم.
با پودر کاکائو قاطی اش می کنم و با آن، دسرهای سفارشی ژوپین را با سلیقه تزئین می کنم.
کمی بعد ژوپین طبق گفته اش می آید و بی حرف دسرها را برمی دارد و می رود!
https://t.me/+Wwx-CSBYAmowYTRk
https://t.me/+Wwx-CSBYAmowYTRk
https://t.me/+Wwx-CSBYAmowYTRk
دختر طفلی 😞🥹 | 3 657 | 0 | Loading... |
10 _ارزش فروختن من و دلمو چقدر بود؟ چند شب بودن باهاش بود؟
دلم میخواست تو صورت مردونه و جذابش خیره بشم و تهریشش رو لمس کنم و بگم چطور دلت اومد با زن دیگهای نامزد کنی...
https://t.me/+ROFRSB8d1QhmYjhk
https://t.me/+ROFRSB8d1QhmYjhk
صدای مردانه و دلنشینش تو گوشم پیچید وقتی صدام میزد و قلبم تندتر میتپید:
_ آیه؟
اولش فکر کردم خیالتی شدم اما وقتی چرخیدم دیدم خودشه...!قامت بلند و پاهای کشیدهاش که رو موتور نشسته بود...
تهريشش بلند تر شده بود و صورتش آشفته تر و موهاش رو پیشونیش پریشان شده بود.
سرجام ایستادم ، یزدان از روی موتوری که نشسته بود بلند شد و به طرفم اومد.بغض تو گلوم نشست.اخمهاش در هم شد و گفت :
_این وقت شب اینجا چه غلطی میکنی؟
اخم کردم با لحن بیادبانهای مثل خودش گفتم:
-به تو چه! به تو هم باید جواب پس بدم...کی منی که بهت جواب پس بدم !
چرخیدم و به راهم ادامه دادم.صدای قدمهاش پشت سرم شنیدم و غرشش که از خشم از گلوش خارج شد :
_صبر کن ببینم...آیه؟!
نباید بهش توجه میکردم.نباید باز خام میشدم اون لعنتی تموم مدت بازیم داده بود !بوسههاش بغلاش همش دروغ بود...!
بغض ته گلوم پیچید و سرعت قدمهامو تندتر کردم.
_هی دختره خوشگل ...
اخم کردم و جوابش رو ندادم.
_شماره بدم پاره کنی...؟
گفت و مَردونه و جَذاب خندید.داشت مثل همیشه سر به سرم میذاشت.مثل روزی که تَبدار زیر گوشم تو خیابون گفته بود :
-لبو بده ببینم !
و من با گونههای سُرخ گفته بودم:
-زشته دیوونه تو خِیابونیم !
بلند خندیده بود:
-یعنی بریم خونه تمومه ؟!
با مشت به سینهاش کوبیده بودم و او بلندتر خندیده بود.خاطرات ولم نمی کرد.
با موتور آروم آروم دنبالم اومد، جلوتر اومد و حالا کنارم میاومد.
_خانوم ؟ هی خانوم؟ یه نگاه بنداز شاید خوشت اومد و مُشتری شدی...!بوسه و بغل شبی چنده ؟!
با اونم همین جوری شوخی می کرد.همین جوری دلبری میکرد.سعی کردم لحنم جدی باشه:
_دست از سرم بردار لعنتی ...
برخلاف انتظار لبخند روی لبش بزرگتر شد:
_ چه دختر مودب و نازی...میشه من شما رو بخورم !
وایستادم با چشمای گرد نگاهش کردم. چی با خودش فکر می کنه، نامزد داره و اینجور رفتار میکنه....خواهرش گفت امشب قراره بله برون داره دخترهام بله رو داده...!اون وقت افتاده دنبال من...!
تکیه به موتورش عاشقانه و خُمار تماشام کرد.یعنی خدایا با این نگاه عاشقانه قراره با دختر دیگهای ازدواج کنه.گُرگِرفته زمزمه کردم:
_خیلی بیتربیتی
_ما فقط عاشقیم همین !
خواستم از پیاده روی برم که سریع از موتورش پایین پرید و تُندی سرراهم شد.
_چیکارکنیم تا این خانم خوشگله با ما آشتی کنه؟
حسی شبیه غم روی دلم سنگینی کرد من دیگه این مرد و توجههاش نداشتم وقتی پای کسی دیگه ای در میون بود.چشمهایم خیسمو دزدیدم و اخم کردم:
-فقط ولم کن !
_چرا اخمات توهمه قربونت برم !ازم دلخوری ؟!
نگاهم تندی دزدیدم که چشمهاش روی لبام مکث کرد :
-نه !
-پس چرا لبهای لاکردارت میلرزه و بغصیه ؟!
فقط نگاش میکردم که به سینهاش زد و ادامه داد:
-خاطر لامصبت خیلی عزیزه که این همه برات وقت گذاشتم... این روزا همه در به در دنبال منن!
_نمیخوام از افتخارات به درد نخورت بگی ؟
خندید و زیرلب غرغر کرد :
-پدرسوخته...
دَستم رو کشید مُحکم به سینهاش برخورد کردم و جیغ خفهای کشیدم سرش لای موهام برد و خشدار گفت:
-دلم تنگ شده لامصب...
صدایی توی سرم گفت:نه نامزد داره.تو خونه خراب کن نیستی حتی اگر عاشقش باشی !
صداها تو سرم با کشیده شدن دستم توسط یزدان ساکت شد، پیرمردی از کنارمون رد شد رو به یزدان گفت:خجالت نمیکشی دختر مردم این وقت شب...لا اله الله ...شما ممکلت خراب کردید ول کن دختر مردمو...!
با مالکیت شیرینی تنم رو تو آغوش پهن و بازوهای درشتش چلوند و خشدار گفت :
_حاجی دیگه دختر مردم نیست که... قراره زنم بشه...خانم خونهم...امشب بله برونمونه...
مات شدم.چی گفت ؟!امشب بله بردنمونه...!یعنی...؟!
https://t.me/+ROFRSB8d1QhmYjhk
https://t.me/+ROFRSB8d1QhmYjhk
https://t.me/+ROFRSB8d1QhmYjhk
❌❌❌
همه چیز از یه دختر ریزهمیزه شروع شد...از اون خنگا ولی سادههاش...از اونا که واسه دوستیم زیادی حیفن اما چی شد که یزدان ریس هلدینگ باشگاه بدنسازی یه شب برهنه وقتی حواسش نبود اونو تو رختکن دید وهوش و حواس آقا یزدانمونو برد و اون قسم خورد که باید زیرتنش بکشونتش...
https://t.me/+ROFRSB8d1QhmYjhk
https://t.me/+ROFRSB8d1QhmYjhk | 2 338 | 0 | Loading... |
11 _ من توالتارو میشورم
اصلا کف رو طی میکشم
هرکاری امر کنید فقط توروخدا اخراجم نکنید
من بچه ی دو ماهه دارم
توروخدا آقای زاهدی ، من که کارمو درست انجام دادم
زاهدی با دلسوزی اخم کرد
راهی نداشت
خواستهی پیمان خان بود
یا اگر بهتر میخواست بگه ، دستورِ پیمان خان!
_ من نمیدونم خانم ، بفرمایید بیرون
آذین بغض کرده نالید
_ من حتی بیمه هم نیستم
حقوقم نصف بقیهست ، ساعت کاری زیاده
آخه چرا منو نمیخواید؟
زاهدی صدا بالا برد تا زودتر از شر دخترک رها شود
_ من نمیدونم خانم ، نیروی خدماتی جدید فرستادن گفتن با شما تسویه کنیم
آذین نالید
_ خب ایشون برای پذیرایی باشن
من زمین و توالتارو میشورمو گردگیری میکنم
کاش زاهدی دلش میسوخت اما این جماعت انگار از سنگ بودند
از شرکت هقهق کنان بیرون زد و سوار اولین اتوبوس شد
دوساعت بعد به اتاقکش در جنوب شهر رسید
گلرخ ، دختر همسایه با دیدنش متعجب گفت
_ چرا اینقدر زود برگشتی؟
بچه که آروم بود
بغض کرده نوزادش را از دستِ گلرخ گرفت
_ اخراجم کردن
_ بازم؟ این چندمین باره؟
شیرخشک و پوشک این بچههم تموم شده آخه
خسته آه کشید و به پشتی کهنه تکیه داد
گلرخ با دلسوزی گفت
_ اشکال نداره حتما خیرتی توش بوده
به بچه شیر بده ، شاید شیر خودت زیادشه نخواد شیرخشک بخری
شیر داشت!
زمانِ تولدِ اهورا سینه هایش پر شیر بود اما خشک شدند
او اجازه نداد فرزندشان را شیر دهد
پیمانِ لعنتی!
با کوبیده شدن در از جا پرید
اهورا ترسیده به گریه افتاد و گلرخ زمزمه کرد
_ چه خبره؟
آذین وحشت زده نالید
_ پیدام کرد ... پیمانه
_ مزخرف نگو ، از کجا میخواد پیدات کنه؟
آذین چشم بست
_ تو نمیشناسیش...
عقدس ، مادرِ گلرخ با عجله از طبقه بالا پایین آمد
_ شوهرت با مامور دم دره
تو میری زندان ، بچه رو هم میگیره
گلرخ نالید
_ مامان اینطوری نگو نمیبینی رنگ و روشو؟
_ مگه دروغه؟ خودش گفت ازش سفته داره
در دوباره کوبیده شد
عقدس ترسیده در را باز کرد و آذین وحشت زده عقب عقب رفت
صدایش مثل ناقوس مرگ بود
_ اومدم دنبال زنم ، اقدس پلنگ!
آذین بهت زده نگاهش کرد
از کجا میشناختش؟
اقدس خندید
_ مثل چشمام حواسم به زنت بود آقا ، بفرما بفرما خونه خودته
گلرخ نالید
_ چی داری میگی مامان؟
آذین گوشه اتاقک نشست و اهورا را به خود چسباند
پیمان دستور داد
_ همه بیرون ، پیش سربازا بمونید تا تکلیف مشخص شه
اقدس به زور گلرخ را بیرون کشاند
در بسته شد
پیمان پوزخند زد
_ ملکه ی قصرِ پیمان بودن بهت نساخت شازده خانوم؟ که بچهامو آوردی تا این گوه دونی؟
آذین وحشت زده هق زد
_ دست از سرم بردار
_ دو سه ماه میری هلفدونی ، سر عقل که اومدی میارمت بیرون
آذین ترسیده پچ زد
_ نه نکن ... پیمان توروخدا
_ هیش ، تو شوهرتو میشناسی آذین
من از گناه کسی بی مجازات نمیگذرم
آذین عصبی جیغ کشید
_ همه چی تقصیر توئه
تو باعث شدی شیرم خشک شه
تو واسم پرونده روانی درست کردی تا نگهم داری و نتونم ترکت کنم
تو میگفتی از کار اخراجم کنن
پیمان پوزخندی زد و صدا بالا برد
_ سرباز ، بیا تو
در باز شد
دو سرباز وارد شدند
پیمان اهورا را از آغوشش کشید و دخترک هق زد
_ بچمو بده ، من مادرشم توروخدا
سربازی بالای سرش ایستاد
_ باید بهتون دستبند بزنیم ، به جرم آدمربایی میریم کلانتری
آذین به حالت سجده سرش را روی فرش گذاشت و با تمام توان هق زد
_ بچهی خودم بوده ، من مامانشم
_ حضانت با پدرشه خانم ، شما پرونده روانی دارید
مامور زنی با چادر جلو آمد و دست هایش را گرفت
_ دستبند بزنید
آذین ترسیده هق زد و پیمان غرید
_ صبر کنید
مامور دستبند آهنی را کنار کشید
پیمان بالای سرش ایستاد ، چانهاش را گرفت و سرش را با خشونت بلند کرد
آرام کنار گوشش غرید
_ ملکه... میری کلانتری؟ یا ببرمت محضر؟
آذین با چشمان اشکی نگاهش کرد
دوباره زورگویی هایش را تحمل میکرد؟
خلاف هایش را؟
اسلحه کشیدن هایش را؟
شکنجه و تحقیر هایش را؟
کتک هایش را؟
عاشقیهای پر از قلدریاش را؟
نگاهش به اهورای ۲ ماهه افتاد
صدای روانشناس در سرش تکرار شد
"پیمان دیوونهی شماست
حتی بچهی خودش رو هم بخاطر اینکه از شکم شما بیرون اومده دوست داره!
باید کمکم جلو برید تا خشونتش کمرنگ و بعد ناپدید بشه وگرنه برای شما و بچه خطرناکه"
قطرهی اشکی روی گونه اش چکید
راه دیگری نداشت ، کاش خدا کمکمش میکرد تا تحمل کند
خوب میدانست امشب چه در انتظارش است!
به محض ورود به عمارت پیمان اهورا را به پرستار میسپرد و بعد...
او میماند با پیمان!
باید تقاص فرار و خشمگین کردنش را پس میداد
مأمور غر زد
_ عجله کنید
پیمان کنار گوشش زمزمه کرد
_ محضر یا زندان ملکه؟
چشمانش را بست
لرزان پچ زد
_ محضر...
https://t.me/+OMktmGWiFwI2ZjQ8
https://t.me/+OMktmGWiFwI2ZjQ8
https://t.me/+OMktmGWiFwI2ZjQ8
https://t.me/+OMktmGWiFwI2ZjQ8 | 610 | 0 | Loading... |
12 ❌سوالات نهایی فردا لو رفت❌
📕سوالات نهایی زیست ➡️
📕سوالات نهایی زیست ➡️ | 7 293 | 0 | Loading... |
13 سوالات نهایی زیست + پاسخنامه✅ | 7 322 | 0 | Loading... |
14 Media files | 1 | 0 | Loading... |
15 🟣 به مناسبت تولد ادمین به مدت 3 ساعت ورود به کانال VIP رایگانه 😍👇
https://t.me/+DqkPSkai9XRhZmVh
جوین شدی #تبریک یادت نره
هیچ سودی برای من نداره شما از این طریق پول دربیارید یا نه...
فقط میخوام بین این همه بدبختی که هممون داریم
یه هدیه کوچیک بهتون بدم♥️
تو با این روش میتونی روزی ۵۰۰دلار در بیاری | 1 | 0 | Loading... |
16 🟣 به مناسبت تولد ادمین به مدت 3 ساعت ورود به کانال VIP رایگانه 😍👇
https://t.me/+3oX-7cmmQehkMDQ0
جوین شدی #تبریک یادت نره
هیچ سودی برای من نداره شما از این طریق پول دربیارید یا نه...
فقط میخوام بین این همه بد بختی که هممون داریم
یه هدیه کوچیک بهتون بدم♥️
تو با این روش میتونی روزی ۵۰۰دلار در بیاری | 1 | 0 | Loading... |
17 Media files | 1 | 0 | Loading... |
18 ❌سوالات نهایی فردا لو رفت❌
📕سوالات نهایی زیست ➡️
📕سوالات نهایی زیست ➡️ | 2 319 | 0 | Loading... |
19 سوالات نهایی زیست + پاسخنامه✅ | 2 879 | 0 | Loading... |
20 Media files | 5 975 | 0 | Loading... |
21 ❌سوالات نهایی فردا لو رفت❌
📕سوالات نهایی زیست ➡️
📕سوالات نهایی زیست ➡️ | 5 715 | 0 | Loading... |
22 سوالات نهایی زیست + پاسخنامه✅ | 5 685 | 0 | Loading... |
23 قاب گوشی سردار سلیمانی | 1 | 0 | Loading... |
24 قاب گوشی شاه و فرح👑 | 1 | 0 | Loading... |
25 https://t.me/tapswap_mirror_1_bot?start=r_464235432 | 2 714 | 0 | Loading... |
26 بچهها اینو بازی کنید واسه خودتون سکه جمع کنید
همین سه روزه قراره لیست بشه
هر هزارتا سکه میگن بین ۳ تا ۵ میلیون | 3 090 | 0 | Loading... |
27 _ مگه نگفتم به آرایشگر بگو کک مکارو بپوشه؟
اینا که هنوز به چشم میاد ، امشب میرینی به آبروم با این صورتِ تخمیت
گند بزنن به حاجی که مجبورمون نکنه مجلس عروسی بگیریم
دخترک بغض کرده اخم کرد
موهای فرفری خرمایی رنگ و ککمک های بانمک صورتش او را شبیه دختربچههای پنج ساله کرده بود
پیمان زیرلب غر زد
_ انگار نمیدونه عروسش مثلِ دخترای دهاتی میمونه که از روستا و سر زمین جمعش کردن
۸۰۰ ۹۰۰ تا مهمون دعوت کرده لاکردار
آذین ناخواسته دستش را روی قفسهسینهاش گذاشت
احساس کرد قلبِ مریضش دوباره تیر میکشد
پیمان با دیدن حرکتش در لباسِ دامادی پوزخند زد
_ خب حالا خودتو نزن به موش مردگی
قلبت بگیره بیفتی رو دستم حوصلهی پند و اندرز حاجی رو ندارم
آذین دستش را پایین آورد و آرام به دروغ گفت
_ قلبم درد نمیکنه
_ به نفعته نکنه! اینبار درد گرفت بگو واسته بهتره
حداقل یه مراسم ختم میفته رو دستمون و راحت میشیم
آذین که بهت زده سر بالا گرفت پیمان تازه فهمید چه حرف بی رحمانه ای زده است
کلافه از خودش پوف کشید و دستهگل را روی میزِ سالنِ آرایشگاه پرت کرد
_ اونطوری به من خیره نشو دخترجون!
تو وقتی اینقدر مریضیت حاد بود نباید جوابِ بله با حاجی میدادی
امشب تو تخت چطور قراره قلبت دووم بیاره؟
آذین در سکوت نگاهش کرد
خدایا...
چرا هرکه سر راهش قرار میگرفت تحقیرش میکرد؟
بخاطر یتیمیاش؟
پیمان تیر بعدی را پرتاب کرد
_ دو روز دیگه حاملت کردم چی؟ میتونی با این قلبی که یکی در میون میزنه طبیعی زایمان کنی؟ من خوش ندارم رو شکم زنم رد بخیه بیفته
قلبِ آذین تیر کشید اما خودش را کنترل کرد دستش را سمتش نبرد
نباید پیمان متوجه ضعفش میشد
هم زمان هاله ، مدیرِ سالن زیبایی نزدیک آمد
_ عروستونو دیدید آقای داماد؟
مثلِ عروسکا شده ماشالله
پیمان دندان روی هم فشرد و حرصش را سر زن خالی کرد
_ عروسک؟ عروسک پوستش اینطوری تِر خورده؟
زن بهت زده به کک و مک های بانمک و پوستِ سفید دخترک نگاه کرد
_ وا! انقدر این فرشته کوچولو ناز و بکر بود دلم نیومد کک و مکای صورتشو بپوشونم
موهاشم شنیون نکردیم ، فر طبیعیه خودشه
زیباترین عروسمون تا اینجا همسر شما بوده
پیمان پوزخند زد
زنِ مریض و کک مکیِ اجباریاش!
زن ادامه داد
_ من اومده بودم ازتون اجازه بگیرم عکسشو بذاریم تو ژرنالمون!
پیمان دیگر طاقت نیاورد
بازوی دخترک را چنگ زد و سمت سرویس هلش داد
_ برو صورتتو بشور ، بیا یه مرگی به پوستت بزنه اینارو بپوشه من آبرو دارم
آذین بغض کرده سر تکان داد
_ باشه ، دستمو فشار نده کبود میشه
اونبار زده بودی تو صورتم به حاجی گفتم خوردم زمین باورش نمیشد
پیمان با تحقیر جلو هلش داد
_ گند بزنن به حاجی که از همه جا تورو پیدا کرد ، بشور صورتِ گندتو دیر شد
در سرویس را که بست دخترک آرام ناله کرد
قلبش شدید تیر میکشید
بی حال ناله کرد و لب زد
_ خدایا حالم بد نشه ، قلبم نگیره
پیمان میکشم... توروخدا الان نه
جملهاش کامل نشده چشمانش سیاهی رفت و کف سرویس افتاد
در دل ضجه زد
پیمان جانش را میگرفت اگر میفهمید چه بلایی سرِ لباس عروس ایتالیایی گران قیمت آورده
در سرویس که باز شد پلک هایش روی هم افتاد
صدای زنانه ای میشنید
_ یاخدا ، یکی به اون آقا خبر بده همسرشون افتادن کفِ دسشویی
هرچی از دهنشون در میومد به این طفل معصوم گفت بعدم رفت نشست تو ماشین
https://t.me/+OMktmGWiFwI2ZjQ8
https://t.me/+OMktmGWiFwI2ZjQ8 | 701 | 0 | Loading... |
28 پروژه جدید «ناتکوین» با اسم tapswap که تیک آبی تلگرام رو گرفته و عین ناتکوین داره با سرعت پشم ریزون بالا میاد :||
به هیچوجه از دستش ندید که بعدا دلتون میسوزه
@tapswap_bot ✅ | 1 789 | 0 | Loading... |
29 به راحتی از پروژه هایی که تیک آبی گرفتن نگذرید، تلگرام به این راحتیا تیک آبی نمیده، حتی پروژه همستر که خیلی وایرال شده و تیم خوبی هم پشتشه هنوز نتونسته تیک آبی بگیره ولی tapswap خیلی زود تیک آبی زو گرفته و نگاییدمطور داره جلو میره، بنظر من که نباید از دستش داد.
(در ضمن پاول هم توش شرکت کرده)
@tapswap_bot ✅ | 1 823 | 0 | Loading... |
30 💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
❣تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها şĥ¹²v
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا | 19 721 | 0 | Loading... |
31 Media files | 12 732 | 0 | Loading... |
32 پارت جدید تقدیمتون😍 | 4 557 | 0 | Loading... |
33 ♥️♥️♥️
#کینهوعشق
- جانِ دلِ همایون، درد و بلات به جونم چیزی دیگه نمونده یه کم طاقت بیار....
هر لحظه تبش بالاتر میرفت و دمای بدنش بیشتر میشد داغیش لرز به تنم میانداخت، ترس از دست دادنش مرا تا مرز جنون میبرد. عرق روی پیشانیش را پاک کردم. با یادآوری رفتار خصمانه و ناعادلانهای که طی چند روز گذشته با او داشتم، برای صدمین بار لعنتی نثار خودم فرستادم...
منی که عین جونم دوستش داشتم، چطور تونستم تا این حد بیرحم باشم؟ من که میدونستم تو چه وضعیتیه چرا اذیتش کردم؟
نباید بخوابه، بیشتر به خودم فشردمش، تن و بدنش رو نوازش گونه و با ملایمت مدام لمس میکردم تا هوشیار بمونه ...
- آآآخخ!
صدای آخ تؤام با ناله از میان لبهایش قلبم را فشرد.درد زیادی رو تحمل میکرد.... میان اصوات نامفهومی که به گوش میرسید گاهی اسمم را صدا میزد...
- همایون!
- جانم زندگیِ همایون، درد و بلات به جونم ....
تنش کورهی آتش بود. دستانم را حریصانه دورش پیچیدم و او را بیشتر در آغوش گرفتم، صدای نالههایش قلبم را به درد میآورد. ملتمسانه برای چندمین بار گفتم:
- قربونت برم، الآن میرسیم یکم دیگه طاقت بیار....
سر و صورت و چشمهای تبناکش را برای چندمین بار بوسیدم ...
دیگر اهمیت نداشت راننده بُهت زده تمام حواسش به منی بود که مافوقش بودم و همه ازم حساب میبردن، انتظار چنین رفتاری را از من نداشت ... مهم نبود شاهد گریهی صدا دار و التماسم باشه...
صدای بیرمق یانار زیر گوشم پیچید :
- بچهها، خیلی کوچیکن مراقبشون باش ....بهشون گفتم بابا سفره برمیگرده بگو که برگشتی...
پس واقعیت داشت اون پسر دختر خوشگلی که دیدم من باباشون بودم؟
حامله بوده و نمیدونستم، لعنت به من!
لباش رو بیقرار بوسیدم :
- خودت باید بهشون بگی... طاقت بیار خوب میشی الآن میرسیم....
از شدت بیچارگی و درماندگی با فریاد به عظیمی توپیدم:
- مرتیکهی بیهمه چیز مگه نمیبینی حالش رو؟! خبرمرگت زودتررررر...
https://t.me/+8GUWhgYeeV9lZGFk
https://t.me/+8GUWhgYeeV9lZGFk
این همون رمانیه که تعداد زیادی از #نویسندههای مطرح تو کانالن و دنبالش میکنن 😊
❌نویسندهاش بسیار متعهد و منظمه، با پارت گذاری منظم + پارتهای هدیه 🎁 ادمیناش هم مؤدب😊
https://t.me/+8GUWhgYeeV9lZGFk
https://t.me/+8GUWhgYeeV9lZGFk
هر کس بیاد پیوی لینک بخواد امکانش نیست چون کانالش کاملاً خصوصی شده، پس فرصت رو از دست نده
https://t.me/+8GUWhgYeeV9lZGFk
https://t.me/+8GUWhgYeeV9lZGFk | 13 469 | 0 | Loading... |
34 #۵۳۴
-با امید میری حموم و قبل از اینکه بخوابونیش ، سیرش میکنی!
و دخترک بیخبر از اینکه او حتی در حمام خانه دوربین کار گذاشته است، آهسته لب زد:
-چشم!
نگاهش بین عنبیههای دختر دوید.
باید دوربین را در ماشین روشن میکرد و حرکاتش را زیر نظر میگرفت.
آشنا بود برایش و باید میفهمید او کیست که برای پرستاری تنها فرزندش، این همه خطر را به جان خریده است.
-همونطور که دیدی ، من آدم نرمالی نیستم.
کل خونه سیستم امنیتیه که نمیتونی یه متر از حیطهی تحت اختیارت دور بشی!
دخترک آب دهانش را قورت داد و تن نرم کودک را به خودش فشرد
مانند یک مادر
-میدونم...جایی نمیرم آقا.
امید همسترش را دید و خودش را به طرف زمین کشاند
میخواست پایین برود و نفس این اجازه را به او داد
-منو نگاه کن!
دستور داد و دخترک با پوستی سرخ سر بالا گرفت
-قیافه ت خیلی آشناست...قبلا دیدمت؟
رنگ از رخ دخترک پرید ، اما خیلی زود خودش را پیدا کرد:
-نه...
راسخ و صریح گفت و همین سلیم را به شک انداخت. تا قدم پیش بگذارد و از بالا به چشمان آشنایش نگاه کند:
-میدونی مادر این بچه کجاست؟
سیب گلوی نفس تکان خورد
اگر سلیم میفهمید او کیست
اگر متوجه هویتش میشد ، با یک گلوله خلاصش میکرد
-وقت خواب امیده. باید زودتر ببرمش حموم
دست سلیم زیر چانه اش چنگ شد تا وقتی با او حرف میزند میان کلامش نپرد
-زیر خاک....چرا؟ چون منو دور زد !
لرزی بر تن دخترک نشست
عاشق بود
عاشق همین مرد وحشی و خطرناک
-اگر تنت بخاره...اگر هوس دور زدن به سرت بزنه ، یه گلوله حرومت میکنم
انگشتش را تا لب پایینی دخترک پیش کشید و چیزی از درون وجودش را تکان داد
گویی بارها این دختر ناشناس را لمس کرده و خودش نمیداند
-دوست پسر که نداری؟
-ندارم!
سر سلیم رو به صورتش زاویه میگرفت و امیدکوچولو به دنبال همسترش چهاردست و پا به طرف مبل رفت
-شوهر؟
-ندارم!
فشار انگشت سلیم بیشتر شد
میشد مطمئن بود کنجکاوی اش برای باز کردن دوربین حمام ، فقط به خاطر نگرانی برای امید است؟
-امید دوست داره تو حموم آب بازی کنه...رقص هم دوست داره...
چرا این دختر با شنیدن لحن سلیم هر لحظه سرخ تر میشد؟
-لباس و حوله هم اگر نداری میتونی بری تو اتاق من و از کشوی من برداری
خون بیشتری زیر پوست نفس آمد و انگشت های مرد میخواستند با تمام قوایشان آن دو لب را بفشارند.
روزی بدون اجازه تیشرتهایش را برمیداشت و با پاهای برهنه مقابل سلیم رژه میرفت
اشک در چشمان دخترک جمعشده و همین سبب تکان خوردن لنز در چشم هایش شد
-میتونم برم؟
-وایسا...تو لنز میزنی؟
قلب نفس از حرکت ایستاد و سلیم با حیرت نگاهش میکرد
-ن..نه اینا...
در کسری از ثانیه دست سلیم پشت سرش و دست دیگر در چشمش فرو رفت
جراحی پلاستیک کرده بود
تمام اجزای چهرهاش را تغییر داده بود
اما قطع به یقین، میدانست اگر سلیم رنگ چشمانش را ببیند ، جا به جا او را شناسایی میکند
-ششش...وای به حالت...وای به حالت اگر سر سوزنی دروغ گفته باشی!
نفس دخترک رفت و لنز با حالتی خشونت بار از چشمش برداشته شد
حالا مردمک های خشک سلیم بودند که رنگ آبی آن دو چشم را میدیدند
چشمان زنی که یک سال از مرگش میگذشت...
https://t.me/joinchat/UfGCuf1UBK8bEQLg
https://t.me/joinchat/UfGCuf1UBK8bEQLg
https://t.me/joinchat/UfGCuf1UBK8bEQLg | 10 565 | 0 | Loading... |
35 #آرمان البرز، مهندس اخمو و جذابی که تموم عمرش منزوی بوده...
تاحالا با زنی نبوده و لب هاش فقط گونه ی مادر بزرگش رو #بوسیده.
مردی خوش چهره و پر جذبه ای که فقط دیدنش دل دخترارو میبره...
مغرور...#سرد و جدی، در نظرش دخترا عروسک های مسخرهی متحرکی هستن که...🙊
ولی با ورود دختر خنگی به #زندگیش همه چی عوض میشه.
دختر #خنگی که از لحظه ی ورودش شایعهها رو با خودش کشوند و کاری کرد همه فکر کنن آرمان #معشوقشه😈
با هم خونه شدنش با آرمان و شروع کل کل هاشون تقدیر عوض شد. ولی چی میشه وقتی آرمان میفهمه که آرام صیغهی پسر عموشه و فرار کرده تا…
#عاشقانه #معمایی #کلکلی #طنز😈❤️🔥
https://t.me/+lhtnipEm9PIxOWNk
https://t.me/+lhtnipEm9PIxOWNk
https://t.me/+lhtnipEm9PIxOWNk
با #۶۵۰پارت آماده🔥 | 10 503 | 0 | Loading... |
36 ♥️♥️♥️
#کینهوعشق
- جانِ دلِ همایون، درد و بلات به جونم چیزی دیگه نمونده یه کم طاقت بیار....
هر لحظه تبش بالاتر میرفت و دمای بدنش بیشتر میشد داغیش لرز به تنم میانداخت، ترس از دست دادنش مرا تا مرز جنون میبرد. عرق روی پیشانیش را پاک کردم. با یادآوری رفتار خصمانه و ناعادلانهای که طی چند روز گذشته با او داشتم، برای صدمین بار لعنتی نثار خودم فرستادم...
منی که عین جونم دوستش داشتم، چطور تونستم تا این حد بیرحم باشم؟ من که میدونستم تو چه وضعیتیه چرا اذیتش کردم؟
نباید بخوابه، بیشتر به خودم فشردمش، تن و بدنش رو نوازش گونه و با ملایمت مدام لمس میکردم تا هوشیار بمونه ...
- آآآخخ!
صدای آخ تؤام با ناله از میان لبهایش قلبم را فشرد.درد زیادی رو تحمل میکرد.... میان اصوات نامفهومی که به گوش میرسید گاهی اسمم را صدا میزد...
- همایون!
- جانم زندگیِ همایون، درد و بلات به جونم ....
تنش کورهی آتش بود. دستانم را حریصانه دورش پیچیدم و او را بیشتر در آغوش گرفتم، صدای نالههایش قلبم را به درد میآورد. ملتمسانه برای چندمین بار گفتم:
- قربونت برم، الآن میرسیم یکم دیگه طاقت بیار....
سر و صورت و چشمهای تبناکش را برای چندمین بار بوسیدم ...
دیگر اهمیت نداشت راننده بُهت زده تمام حواسش به منی بود که مافوقش بودم و همه ازم حساب میبردن، انتظار چنین رفتاری را از من نداشت ... مهم نبود شاهد گریهی صدا دار و التماسم باشه...
صدای بیرمق یانار زیر گوشم پیچید :
- بچهها، خیلی کوچیکن مراقبشون باش ....بهشون گفتم بابا سفره برمیگرده بگو که برگشتی...
پس واقعیت داشت اون پسر دختر خوشگلی که دیدم من باباشون بودم؟
حامله بوده و نمیدونستم، لعنت به من!
لباش رو بیقرار بوسیدم :
- خودت باید بهشون بگی... طاقت بیار خوب میشی الآن میرسیم....
از شدت بیچارگی و درماندگی با فریاد به عظیمی توپیدم:
- مرتیکهی بیهمه چیز مگه نمیبینی حالش رو؟! خبرمرگت زودتررررر...
https://t.me/+8GUWhgYeeV9lZGFk
https://t.me/+8GUWhgYeeV9lZGFk
این همون رمانیه که تعداد زیادی از #نویسندههای مطرح تو کانالن و دنبالش میکنن 😊
❌نویسندهاش بسیار متعهد و منظمه، با پارت گذاری منظم + پارتهای هدیه 🎁 ادمیناش هم مؤدب😊
https://t.me/+8GUWhgYeeV9lZGFk
https://t.me/+8GUWhgYeeV9lZGFk
هر کس بیاد پیوی لینک بخواد امکانش نیست چون کانالش کاملاً خصوصی شده، پس فرصت رو از دست نده
https://t.me/+8GUWhgYeeV9lZGFk
https://t.me/+8GUWhgYeeV9lZGFk | 1 | 0 | Loading... |
37 _ یکی یکی دستتونو بکنید تو واژنش
صف بکشید لطفا
نگران نباشید زمانِ زایمان هرکاری بکنیم پارگی داریم
مخصوصا برای ایشون که سنشون کمه و لگن کوچیکه
دخترک وحشت زده هق زد
درد شکمش کم بود که ماما هم میترساندش
یکی از دانشجوهای مامایی پرسید
_ استاد اینجور مواقع هیچ راهی جز پارگی نیست؟
_ باید سزارین بشه ، بیمارستانای خصوصی انجام میدن اما اینجا نه
چون بودجه ندارن تا آخرین لحظه به هزینهی بیمارستان سزارین انجام نمیدن
ماما که برای ضدعفونی دست هایش رفت دانشجوی دیگری با دلسوزی سمتش خم شد و آرام گفت
_ شوهرت نمیتونه پولشو بده؟
بدنت نابود میشه
دردش وحشتناکه
اینجا بیمارستان دولتیه وضع همینه
آذین دستش را مقابل دهانش گرفت تا از دردش فریاد نکشد
شوهرش؟
شوهرش سهامدار اصلی بیمارستانِ نور بود!
بزرگ ترین و مجهزترین بیمارستانِ ایران
حالا او کجا بود؟
در جنوبی ترین و ضعیف ترین بیمارستانِ تهران
بی توجه میانِ گریه التماس کرد
_ توروخدا بهم بی حسی بزنید ، دارم میمیرم
ماما وارد اتاق شد
با اخم و بی حوصله
_ چه بی حسی دخترجون؟
باید جون داشته باشی زور بزنی
حس نکنی چطوری میخوای فشار بیاری؟
آذین بی جان پچ زد
_ کمرم داره میشکنه
_ چندسالته؟
_ شونزده
انگار دلِ ماما به رحم آمد که رو به دانشجوها اشاره زد
_ بریم زائوی اتاق ۳۳ آموزش
این بچست تحمل نداره
آذین بغض کرده با تشکر نگاهش کرد که زن صدایش را بالا برد
_ زور بزن ، زور بزن خونریزی کنی بیچاره ای
دخترک با درد هق زد
_ خیلی درد داره
_ زور بزن گل دختر
یکم ناز و عشوه میومدی شوهرت میفرستاد بیمارستان خصوصی سزارین
ریز هق زد
ناز و عشوه؟
هیچکس خبر نداشت از زندگیِ فلاکت بار دخترک
_ بیرون ایستاده؟ من باهاش حرف بزنم
آذین با غم گریه کرد
_ نه ... آی خدا مردم ... نیومد باهام
کارش تا همینجا بود ... انتقامشو گرفت و بیخیال شد
زن از حرف هایش هیچی نمیفهمید
آذین دوباره از درد فریاد کشید و زن کیف کهنه اش را آورد
_ بیا زنگ بزن باهاش حرف بزنم
آذین ترسیده هق زد
_ منو میکشه
_ زنگ نزنی از خونریزی میمیری!
😭😭😭😭😭😭😭😭قرار بود دختره رو بدونِ عقد حامله کنه تا انتقامِ مرگ خواهرشو بگیره اما.......
پارتش کامل موجوده تو کانال🔞
دو پارت بعد👇
با خشم رو به منشی دستور داد
_ قراردادای سال دیگه رو با شرکت آرارات لغو کن
اگر دلیل پرسیدن بگو دستورِ پیمان خان بوده
با خودم تماس بگیرن
من سهام نصفِ مراکز خصوصی درمانی رو دارم ، بی خبر از ما حق نداره بیاد این سمت
منشی مضطرب جواب داد
_ چشم رئیس
هم زمان موبایلش به صدا درآمد
به شماره نگاه کرد و دندان روی هم فشرد
دخترکِ مزاحم
تماس را وصل کرد
_ چی میگی آذی؟
نگفتم فقط وقتی زنگ بزن که در حال مرگ باشی؟!
اونم نه چون نجاتت بدم ، بخاطر اینکه خیالم راحت شه دخترِ توحید رفته پیشِ خواهرِ جوون مرگم!
صدای زن غریبه بود
_ چی میگی جناب؟ من مامای بیمارستان بعثتم
پیمان اخم کرد
بیمارستان چرا؟
باز هم موش شدنِ دخترک و مظلوم نمایی هایش؟
با پوزخند سمتِ آسانسور رفت
بهش بگید پیمان گفته دیشب اونقدر نزدمت که کارت به بیمارستان بکشه
خودشو به موش مردگی نزنه
زن بهت زده سکوت کرد و پیمان با بی رحمی ادامه داد
_ صدا رو آیفونه؟ میشنوی آذین؟
امشب ولی اصلا رو مودِ خوبی نیستم
اصلا هرچی به سالگردِ پروانه نزدیکتر میشیم بیشتر دلم میخواد زیر دست و پام لهت کنم
تا بیمارستانی واسه خودت مسکن و آرامبخش بگیر ، امشب و دووم بیاری!
درس خوبی داده بود
دلش نمیخواست دخترک حس کند با این مظلوم نمایی ها کوتاه می آید
خواست تماس را قطع کند که صدای جیغ آذین و بعد جمله ی زن در گوشش پیچید
_ من متوجه نمیشم چی میگید آقای محترم
خانمتون دارن وضع حمل میکنن
لگنشون خیلی برای زایمان طبیعی کوچیکه
اگر بودجهاشو دارید انتقال بدیم بیمارستان خصوصی برای سزارین وگرنه جونِ مادر و بچه در خطره
پیمان پوزخند زد
بودجه؟
او نمیدانست بودجهی نیمی از بیمارستان خصوصی های تهران از جیبِ پیمان تامین میشود؟
با خباثت پچ زد
_ بودجهاشو ندارم خانم ، بذارید بمیره!
هم خودش ، هم تولهی چموشش که زیر مشت و لگد باباش نمرد!
آذین دوباره از درد هق زد و پیمان تماس را قطع کرد
نمیدانست تا سال ها ، آخرینِ صدایی که از دخترک شنیده همان صدای گریه میشود!
که پزشکِ زنان دلش میسوزد و به هزینهی خودش دخترک را به بیمارستان دیگری منتقل میکند ، مادر و فرزند زنده میمانند و بعد از سه سال ورق برمیگردد!!
که بعد از مرگِ پزشکِ بی کس و کار تمام ارث و میراث به آذین و پسرکوچولویش میرسید
آذین برمیگردد تا پیچک شود به جانِ پدرِ بچهاش!
https://t.me/+a7cX5OkFKMRmYTdk
https://t.me/+a7cX5OkFKMRmYTdk
https://t.me/+a7cX5OkFKMRmYTdk | 19 202 | 0 | Loading... |
38 https://t.me/hamster_koMbat_bot/start?startapp=kentId464235432 | 1 499 | 0 | Loading... |
39 بچهها این ربات برای تلگرامه مثل ناتکوین
اگر دوست داشتید یکم بازی کنید
بزودی تموم میشه و ارزش پیدا میکنه
فعلا هر هزارتاش ۵ میلیونه | 1 498 | 0 | Loading... |
40 بعد از شهادت رئیس جمهور انقلاب اسلامی ایران کلیه پروکسی ها ، فیلترشکن های ایرانی همه از کار افتادن و فقط پروکسی های روسی جوابگو هستند که تیم ما به سختی یک کانال پروکسی روسی پیدا کرده که توی این شرایط سخت هوای شمارو داشته باشیم. 🫶🏼
- @Russy_Proxy | 2 730 | 0 | Loading... |
00:16
Відео недоступне
💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
❣تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها şĥ¹³v
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا
1 06400
88400
بچه ها اگر از ناتکوین جا موندید برید اینو بازی کنید سریع
همین روزا لیست میشه
فعلا هر هزارتاشو بین ۳ تا ۵ میلیون میخرن ولی بسته که بشه بیشتر میشه قیمتش
جا نمونید
79100
Показати все...
Hamster Kombat
Just for you, we have developed an unrealistically cool application in the clicker genre, and no hamster was harmed! Perform simple tasks that take very little time and get the opportunity to earn money!
82400
87900
- توی لپتاپت عجب چیزایی داری!
با حرص تایپ میکنم.
- مردک دیوانه. توی پوشههام نرو شخصین.
چند شکلک خندان برایم ردیف میکند و بعد عکسی از خودم میفرستد که سرم داغ میکند.
عکس من در اشپرخانه با تاپ و شورتک.
- چه شخصی هم هست! موهای ژولیده و شلوارک ماماندوز. خدایی چرا با من اومدی سر دیت؟
با حرصی که کم کم دارد به گریه تبدیل میشود گوشی ام را میاندازم. بعد از سالها توانسته بودم مردی را برای خودم پیدا کنم و او چه کرده بود؟
درحالی که مجذوب جذابیتش شدم، لپتاپم رو دزدید و حالا قرار بود تک به تک عکسهای شخصیام را به مسخره بگیرد.
- قهر کردی جوجو؟ بیا خودم واست لباس خوشگل میخرم.
و باز هم شکلک خندان و عکس دیگری از من.
این بار در دانشگاه.
آن هم با ژاکت قهوهای بلند کهنهام، شبیه گداها شده بودم.
سریع به او زنگ میزنم.
- سلام بر جوجوی بدلباس من!
- میشه لپتاپم رو پس بیاری؟ هرکاری بگی میکنم.
صدای خنده ی شیطانیاش میآید.
- هرکاری؟ باشه بیا دم در.
ناباور به سمت بیرون میدوم که موتورش را دیدم. مردک دم در خانه ام است.
سریع به سمتش میروم که لپتاپ را پشت سرش قایم میکند.
- یه بوس شب به خیر بده تا بهت بدمش.
❌مامان همیشه میگفت بهترین رابطهها از عجیبترین ملاقاتها شروع میشن. توی اولین قرارم با اون مرد، لپتاپم دزدیده شد، دومین دیدارم وقتی بود که یواشکی وارد خونهم شد و آخرین ملاقات؟ وقتی توی ادارهی پلیس فهمیدم پنج سال پیش مرده!
https://t.me/+Hfc4XVWmx3VlNDU8
https://t.me/+Hfc4XVWmx3VlNDU8
https://t.me/+Hfc4XVWmx3VlNDU8
3 24200
از بچگی عاشق پسر عموم بودم ...پسری که عزیز دل یه خاندان بود و حرفش حجت رو برهمه تموم می کرد ...یه روز برحسب اتفاق شاهد رابطه اش با دوست دخترش بودم و از حرص دلم به پدربزرگم گفتم که تک نوه ی پسریش دختر برده تو خونه باغش ...بابا حاجی فهمید دوسش دارم و بخاطر عشقی که بهم داشت مجبورش کرد تا باهام ازدواج کنه ...ولی من نمی دونستم ازدواج بدون عشق چه زجر کشنده ایه ....
https://t.me/+imnFw7hWwQBkM2Fk
برگشتم عقب و با دیدن محمد که با کفشش پا روی دنباله ی لباسم گذاشته جا خوردم ...
ناباور بهش خیره شدم ...
_داری چیکار می کنی؟
پوزخندی صدا دار زد و با چشمهایی که خشم و عصیانش با یه خونسردی کاذب پوشانده شده بود به طرفم اومد و گفت :
_چیه خوشگل خانم لباست کثیف شد ؟
نگاهم روی نگاه ترسناکش دودو زد ...
جلوی روم ایستاد و گفت :
پولش رو دادم ( یکضرب چاک بین دکلته روجر داد )هرکار دلم بخواد باش می کنم ...
طی یک اقدام ناخودآگاه دستم جلوی سینه ی برهنه ام قرار گرفت و ناباور بهش خیره بودم ....
باورم نمی شد که اینکار رو انجام داده باشه و لباس عروس خوشگلم رو تو تنم پاره کرده باشه ...در لحظه داشتم به قدرت دستش که لباس به این محکمی رو پاره کرده بود فکر می کردم که ضربه ای که روی دستم زد باعث شد دستم از روی سینه ام کنار بره نگاهم با حیرت از دستش به صورتش کشیده شد ...
نگاهش با طمانینه روی بالاتنه ی برهنه ام نشست و دوباره به چشمهام خیره شد و پرنفرت غرید :
_چیه باورت نمی شه که حرفام رو عملی کنم ....
حالا بذار کامل برهنه ات کنم شاید خوشم اومد
با اشاره به سینه هام که به سختی پشت لباس قایم کرده بودم گفت :
_فعلا که هیچیت رو نپسندیدم ....
کمی عقب رفتم و او با یک گام بلند خودش رو بهم رسوند و به دستم چنگ زد و نگهم داشت ...
چشمهای وحشت زده ام تو صورتش می چرخید و او با همون لحن گزنده و پر تحقیرش که انگار قصد جونم رو کرده بود لب زد :
_حتی حالم بهم می خوره یه بوس ازت بگیرم ولی چه کنم که حاجی گفت باید باهاش بخوابی تااون زمینها رو بهت بدم فکر می کنه باهات بخوابم مهرت به دلم میفته ...
با نفرت خواست بطرف اتاق ببردم که مقاومت کردم و بدون هیچ حرفی خودم رو سفت و سخت نگه داشتم ...
پوزخندی زد و گفت:
_ رو زمین برا خودت سخت تره ...
بعد تا به خودم بجنبم به دیوار پشت سرم چفتم کرد و با یه دست هر دو دستم رو در اختیار گرفت و همینکه خواست لباس رو به سختی از تنم دربیاره با چابکی از زیر دستش فرار کردم و هنوز چند قدمی نرفته بودم که دنباله ی لباس رو گرفت وبا صورت به زمین خوردم ..
دستم و صورتم درد گرفته بود از دماغم خون فواره زد ...به سختی خواستم از جام بلند بشم که با یه لگد کمرم رو هل داد و دوباره نقش زمین شدم ...
همونطور مثل یه پیروز بالا سرم ایستاد و با یه پوزخند بهم خیره شد و گفت :
_بهت گفتم پشیمون میشی ...خودت قبول نکردی ...
🌺🌺🌺🌺
از بچگی عاشق پسر عموم بودم ...پسری که عزیز دل یه خاندان بود و حرفش حجت رو برهمه تموم می کرد ...یه روز برحسب اتفاق شاهد رابطه اش با دوست دخترش بودم و از حرص دلم به پدربزرگم گفتم که تک نوه ی پسریش دختر برده تو خونه باغش ...بابا حاجی فهمید دوسش دارم و بخاطر عشقی که بهم داشت مجبورش کرد تا باهام ازدواج کنه ...ولی من نمی دونستم ازدواج بدون عشق چه زجر کشنده ایه ....
https://t.me/+imnFw7hWwQBkM2Fk
👈بنر از پارت ۹۱ کانال انتخاب شده و همگی واقعی هستند
👈یه عاشقانه ی متفاوت دیگر از مریم بوذری
🌺پارتگذاری منظم
🌺شنبه تا پنج شنبه روزی یک پارت
https://t.me/+imnFw7hWwQBkM2Fk
1 86100
- گمشو تو آشپزخونه!
با فریاد بلند ژوپین تمام سرها به سمتم می چرخد.
بدون نگاه کردن می توانم پوزخند گوشه ی لبشان را احساس کنم.
صدای پر تمسخر جاری کوچکم و بعد برادر شوهرم بلند می شود.
- آقا ژوپین هنوز بهش یاد ندادین نوکرها حق ندارن سر سفره با ما بشینن؟!
- ولش کنید بابا اومده سفره رو بچینه بره!
نفر بعدی ای که حرف می زند جاری بزرگترم است.
- آقا ژوپین تو رو خدا بگید بره. می بینمش حالم بد میشه!
تمام وجودم می لرزد... می دانم که ژوپینِ بی غیرت... ژوپینی که خود، باعث این رفتار آن ها با من شده بود... قرار نیست دفاعی از من کند...
بدون آنکه حرفی بزنم، خم می شوم و سینی را روی زمین می گذارم.
به آشپزخانه می روم و ژوپین هم دنبالم راه می افتد.
قبل از آنکه بخواهم کاری انجام دهم، سیلی اش گونه ام را نوازش می کند...
صدایش به گوش مهمانان عزیزش رسیده است که می گویند "حقشه دختره ی بی چشم و رو"
ژوپین حتی اجازه نمی دهد حرفی بزنم و دستش را به علامت تهدید مقابلم تکان می دهد.
- می تمرگی اینجا، غذا که تموم شد میام دسر رو خودم می برم!
از آشپزخانه خارج می شود و کمی بعد سروصدای برخورد قاشق و چنگال ها با بشقاب ها خبر از لمباندنشان می دهد.
به تصویر کج و کوله ی خودم روی قابلمه خیره می شوم و به بحث جاری و برادرشوهرهایم با شوهرم که تمامش تحقیر من است گوش می دهم.
بحثی که یک سرش مربوط به دروغ گفتن من می شود... دروغی که من به ژوپین گفته ام و آن ها کاسه ی داغ تر از آش شده اند...
کمی بعد بحثشان به بچه می رسد.
- داداش نمی خوای من رو عمو کنی؟!
جاری بزرگترم به جای ژوپین جواب می دهد:
- بچه؟! از این دختره؟!
و ژوپین که می خندد و می گوید "زن دیگه بگیرم چشم!" خون در رگ هایم یخ می زند... اگر ذره ای امید به آدم شدنش داشتم، با این حرفش دیگر کاملا نابود می شود.
در تصمیمم مصمم می شوم... من انتقامم را باید از این خاندان بگیرم... حاضرم اعدام شوم یا حتی در گوشه ی زندان بپوسم، اما باید انتقامم را بگیرم!
کشو را زیر و رو می کنم... بسته ای را که همسایه ی قدیمیمان به اسم "زهر کشنده" تحویلم داده بود بیرون می آورم.
با پودر کاکائو قاطی اش می کنم و با آن، دسرهای سفارشی ژوپین را با سلیقه تزئین می کنم.
کمی بعد ژوپین طبق گفته اش می آید و بی حرف دسرها را برمی دارد و می رود!
https://t.me/+Wwx-CSBYAmowYTRk
https://t.me/+Wwx-CSBYAmowYTRk
https://t.me/+Wwx-CSBYAmowYTRk
دختر طفلی 😞🥹
3 65700
_ارزش فروختن من و دلمو چقدر بود؟ چند شب بودن باهاش بود؟
دلم میخواست تو صورت مردونه و جذابش خیره بشم و تهریشش رو لمس کنم و بگم چطور دلت اومد با زن دیگهای نامزد کنی...
https://t.me/+ROFRSB8d1QhmYjhk
https://t.me/+ROFRSB8d1QhmYjhk
صدای مردانه و دلنشینش تو گوشم پیچید وقتی صدام میزد و قلبم تندتر میتپید:
_ آیه؟
اولش فکر کردم خیالتی شدم اما وقتی چرخیدم دیدم خودشه...!قامت بلند و پاهای کشیدهاش که رو موتور نشسته بود...
تهريشش بلند تر شده بود و صورتش آشفته تر و موهاش رو پیشونیش پریشان شده بود.
سرجام ایستادم ، یزدان از روی موتوری که نشسته بود بلند شد و به طرفم اومد.بغض تو گلوم نشست.اخمهاش در هم شد و گفت :
_این وقت شب اینجا چه غلطی میکنی؟
اخم کردم با لحن بیادبانهای مثل خودش گفتم:
-به تو چه! به تو هم باید جواب پس بدم...کی منی که بهت جواب پس بدم !
چرخیدم و به راهم ادامه دادم.صدای قدمهاش پشت سرم شنیدم و غرشش که از خشم از گلوش خارج شد :
_صبر کن ببینم...آیه؟!
نباید بهش توجه میکردم.نباید باز خام میشدم اون لعنتی تموم مدت بازیم داده بود !بوسههاش بغلاش همش دروغ بود...!
بغض ته گلوم پیچید و سرعت قدمهامو تندتر کردم.
_هی دختره خوشگل ...
اخم کردم و جوابش رو ندادم.
_شماره بدم پاره کنی...؟
گفت و مَردونه و جَذاب خندید.داشت مثل همیشه سر به سرم میذاشت.مثل روزی که تَبدار زیر گوشم تو خیابون گفته بود :
-لبو بده ببینم !
و من با گونههای سُرخ گفته بودم:
-زشته دیوونه تو خِیابونیم !
بلند خندیده بود:
-یعنی بریم خونه تمومه ؟!
با مشت به سینهاش کوبیده بودم و او بلندتر خندیده بود.خاطرات ولم نمی کرد.
با موتور آروم آروم دنبالم اومد، جلوتر اومد و حالا کنارم میاومد.
_خانوم ؟ هی خانوم؟ یه نگاه بنداز شاید خوشت اومد و مُشتری شدی...!بوسه و بغل شبی چنده ؟!
با اونم همین جوری شوخی می کرد.همین جوری دلبری میکرد.سعی کردم لحنم جدی باشه:
_دست از سرم بردار لعنتی ...
برخلاف انتظار لبخند روی لبش بزرگتر شد:
_ چه دختر مودب و نازی...میشه من شما رو بخورم !
وایستادم با چشمای گرد نگاهش کردم. چی با خودش فکر می کنه، نامزد داره و اینجور رفتار میکنه....خواهرش گفت امشب قراره بله برون داره دخترهام بله رو داده...!اون وقت افتاده دنبال من...!
تکیه به موتورش عاشقانه و خُمار تماشام کرد.یعنی خدایا با این نگاه عاشقانه قراره با دختر دیگهای ازدواج کنه.گُرگِرفته زمزمه کردم:
_خیلی بیتربیتی
_ما فقط عاشقیم همین !
خواستم از پیاده روی برم که سریع از موتورش پایین پرید و تُندی سرراهم شد.
_چیکارکنیم تا این خانم خوشگله با ما آشتی کنه؟
حسی شبیه غم روی دلم سنگینی کرد من دیگه این مرد و توجههاش نداشتم وقتی پای کسی دیگه ای در میون بود.چشمهایم خیسمو دزدیدم و اخم کردم:
-فقط ولم کن !
_چرا اخمات توهمه قربونت برم !ازم دلخوری ؟!
نگاهم تندی دزدیدم که چشمهاش روی لبام مکث کرد :
-نه !
-پس چرا لبهای لاکردارت میلرزه و بغصیه ؟!
فقط نگاش میکردم که به سینهاش زد و ادامه داد:
-خاطر لامصبت خیلی عزیزه که این همه برات وقت گذاشتم... این روزا همه در به در دنبال منن!
_نمیخوام از افتخارات به درد نخورت بگی ؟
خندید و زیرلب غرغر کرد :
-پدرسوخته...
دَستم رو کشید مُحکم به سینهاش برخورد کردم و جیغ خفهای کشیدم سرش لای موهام برد و خشدار گفت:
-دلم تنگ شده لامصب...
صدایی توی سرم گفت:نه نامزد داره.تو خونه خراب کن نیستی حتی اگر عاشقش باشی !
صداها تو سرم با کشیده شدن دستم توسط یزدان ساکت شد، پیرمردی از کنارمون رد شد رو به یزدان گفت:خجالت نمیکشی دختر مردم این وقت شب...لا اله الله ...شما ممکلت خراب کردید ول کن دختر مردمو...!
با مالکیت شیرینی تنم رو تو آغوش پهن و بازوهای درشتش چلوند و خشدار گفت :
_حاجی دیگه دختر مردم نیست که... قراره زنم بشه...خانم خونهم...امشب بله برونمونه...
مات شدم.چی گفت ؟!امشب بله بردنمونه...!یعنی...؟!
https://t.me/+ROFRSB8d1QhmYjhk
https://t.me/+ROFRSB8d1QhmYjhk
https://t.me/+ROFRSB8d1QhmYjhk
❌❌❌
همه چیز از یه دختر ریزهمیزه شروع شد...از اون خنگا ولی سادههاش...از اونا که واسه دوستیم زیادی حیفن اما چی شد که یزدان ریس هلدینگ باشگاه بدنسازی یه شب برهنه وقتی حواسش نبود اونو تو رختکن دید وهوش و حواس آقا یزدانمونو برد و اون قسم خورد که باید زیرتنش بکشونتش...
https://t.me/+ROFRSB8d1QhmYjhk
https://t.me/+ROFRSB8d1QhmYjhk
2 33800