گِـــنـــادلـــ❤️‍🔥

سهیل پسر خشن و مغروریه که به اجبار خانوادش مجبور به ازدواج با دختر عموش میشه اما آدمی نیست که به این راحتیا تن به ادامه‌ی این زندگی بده برای همینم با هر ترفندی شده سعی میکنه اذیتش کنه و فراریش بده یه روز انقدر عاصیه از دست این زندگی که بهار خوشگلمونو از خونه میندازه بیرون اما نمیدونه که قراره چند وقت دیگه دلش تنگ عطر بهار توی خونه بشه و الان بهار...🥹🔥 https://t.me/+T5zlwJ7Wzk5kYWU0 https://t.me/+T5zlwJ7Wzk5kYWU0

کیا vip میخواستن؟؟؟😁 شرایط اون بالا گذاشتم....

پارت جدید🔥 لایکا بالا ببرید خوشحال میشم🙃 ناشناس نویسنده:: https://telegram.me/BChatBot?start=sc-419780-0vAaYjV

گِنـــادل #352 مامان بزرگ روی صورتش زد و نگاهش رو سمت ترلان چرخوند. بعد به سمتم اومد و با چشم‌های گرد شده گفت: - اَروند؟ مادر داداشت چی میگه؟ روی زنت دست بلند کردی؟ اینقدر بی غیرت شدی؟ کاش یبار...یبار هم که شده طرف منو بگیرن! واس یبار هم که شده حس کنم خانواده‌ای دارم که پشتم هستن و می‌خوان حرفای منو بشنون... یبار شده بپرسن اروند خوبی؟ خوشحالی؟ دردت چیه پسر اینقدر آشفته و داغونی؟ و چه سخت در اشتباه بودم... من خانواده‌ای نداشتم و اینو از شبی فهمیدم که همه حرف ترلان رو باور کردن و منو مجبور کردن به این زندگی کوفتی... بی توجه روی دست اردلان که به لباسم بند بود زدم و به عقب هولش دادم... - ول کن... بعد سمت مامان بزرگ برگشتم و نگاهم رو بین جفتشون چرخوندم. - تو زندگی من دخالت نکنید...! به اندازه کافی به گوه کشیدیتش... بسه دیگه! زنمه...بخوام می‌زنمش...بخوام می‌کشمش...کسی دخالت نکنه! اردلان با اخم هشدار داد... - اَروند مودب باش!

فرصت از دست ندید تک تک ارسالی ها هدیه داره🤌😍🔥

ارسالی‌هاتون🥹🩷

جانمونید از این فرصت طلاییییی😭😭😭☝️

اگه ایده‌ای داشتید، پیوی ادمین بگید... پیوی برای مراجعه‌:: @vip_roman_00

میتونید با صحنه‌هایی از رمان که دوست داشتید کلیپای عاشقونه و هیجانی و....بسازید و با زدن اسم رمان و نویسنده داخل کلیپ، اونو برام ارسال کنید🙈 نه تنها کلیپ، بلکه میتونید عکس و متنی(شامل شعر و دلنوشته راجب رمان) بنویسید!

حالا شرطش چیه؟