ماهي
مَن ماهیِ تُنگم؛ دریاهم آرزوست. - https://t.me/HarfinoBot?start=mahi
Більше601
Підписники
-124 години
Немає даних7 днів
+3330 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
من حُبِ شمارو گذاشتم سمتِ چپ پیراهنم،
میون تپشهای قلب و دلهرهها و پریشونیها.
میون رویاهای دور و دراز که گاه گاهی نگاهش کنم.نمیدونم کدوم روز و دقیقه و ثانیه بود.
نمیدونم چیشد، چشم وا کردم دیدم سُر خورده
و جاری شده توی رگهام.
نشسته بود پشتِ پلکهام و شده بود یه دریا.
آرو آروم ریشه دووند زیر پوستم.
شبیه پیچکی به تنِ زندگیم پیچید و سبز شد.
دیگه مَنی نبود.شما بودی و غمت.
غم..غمِ مبارکِ شما..
نشست لابهلای شیرینیِ روزهام.
زندگی دیگه شبیه قبل نبود.
دل، دلِ سابق نبود. نازک شده بود
راه و بیراه تنگ میشد و میگرفت و میشکست.
رویاها چروک شده بوند.
رنگ باختند شبیه لباسهای کهنهی کمد.
پریشونیها قد کشیدند
شهر و آدمهاش غریبه شدند.
روزها غمِ فراقرو پنهون میکردم تو مُشتهام
و حواسِ پرتمو جمع میکردم مبادا جایی گوشهایش بزنه بیرون و ابرها شروع کنند به باریدن.
و شبها، شبها میلههای قفسی که آدمها بهش میگفتند «خونه» رو میشمردم.
خونه…راستی! شما خونهی من نیستی؟!
شما دستهای مهربونی داری.
شکلِ قفس نیست. پَر میده بهم.
میشمردم و خیالِ سرکشم حوالیِ آغوشتون پرسه میزد.
آغوش…چه پناهِ خوبی برای زیستن.
برای مُردن..
میشمردم و چشمهام گرمِ خواب و رویا میشد.
رویا…چه رنجِ شیرینی.
میشمردم و امیدرو وصلهپینه میکردم به دلِ زخمیم.
امیدِ لمسِ نگاهِ گرمت.
راستی! شما نگاهِ مهربونی داری.
.
#حب
من حُبِ شمارو گذاشتم سمتِ چپ پیراهنم،
میون تپشهای قلب و دلهرهها و پریشونیها.
میون رویاهای دور و دراز که گاه گاهی نگاهش کنم.نمیدونم کدوم روز و دقیقه و ثانیه بود.
نمیدونم چیشد، چشم وا کردم دیدم سُر خورده
و جاری شده توی رگهام.
نشسته بود پشتِ پلکهام و شده بود یه دریا.
آرو آروم ریشه دووند زیر پوستم.
شبیه پیچکی به تنِ زندگیم پیچید و سبز شد.
دیگه مَنی نبود.شما بودی و غمت.
غم..غمِ مبارکِ شما..
نشست لابهلای شیرینیِ روزهام.
زندگی دیگه شبیه قبل نبود.
دل، دلِ سابق نبود. نازک شده بود
راه و بیراه تنگ میشد و میگرفت و میشکست.
رویاها چروک شده بوند.
رنگ باختند شبیه لباسهای کهنهی کمد.
پریشونیها قد کشیدند
شهر و آدمهاش غریبه شدند.
روزها غمِ فراقرو پنهون میکردم تو مُشتهام
و حواسِ پرتمو جمع میکردم مبادا جایی گوشهایش بزنه بیرون و ابرها شروع کنند به باریدن.
و شبها، شبها میلههای قفسی که آدمها بهش میگفتند «خونه» رو میشمردم.
خونه…راستی! شما خونهی من نیستی؟!
شما دستهای مهربونی داری.
شکلِ قفس نیست. پَر میده بهم.
میشمردم و خیالِ سرکشم حوالیِ آغوشتون پرسه میزد.
آغوش…چه پناهِ خوبی برای زیستن.
برای مُردن..
میشمردم و چشمهام گرمِ خواب و رویا میشد.
رویا…چه رنجِ شیرینی.
میشمردم و امیدرو وصلهپینه میکردم به دلِ زخمیم.
امیدِ لمسِ نگاهِ گرمت.
راستی! شما نگاهِ مهربونی داری.
.
#حُب
من حُبِ شمارو گذاشتم سمتِ چپ پیراهنم،
میون تپشهای قلب و دلهرهها و پریشونیها.
میون رویاهای دور و دراز که گاه گاهی نگاهش کنم.نمیدونم کدوم روز و دقیقه و ثانیه بود.
نمیدونم چیشد، چشم وا کردم دیدم سُر خورده
و جاری شده توی رگهام.
نشسته بود پشتِ پلکهام و شده بود یه دریا.
آرو آروم ریشه دووند زیر پوستم.
شبیه پیچکی به تنِ زندگیم پیچید و سبز شد.
دیگه مَنی نبود.شما بودی و غمت.
غم..غمِ مبارکِ شما..
نشست لابهلای شیرینیِ روزهام.
زندگی دیگه شبیه قبل نبود.
دل، دلِ سابق نبود. نازک شده بود
راه و بیراه تنگ میشد و میگرفت و میشکست.
رویاها چروک شده بوند.
رنگ باختند شبیه لباسهای کهنهی کمد.
پریشونیها قد کشیدند
شهر و آدمهاش غریبه شدند.
روزها غمِ فراقرو پنهون میکردم تو مُشتهام
و حواسِ پرتمو جمع میکردم مبادا جایی گوشهایش بزنه بیرون و ابرها شروع کنند به باریدن.
و شبها، شبها میلههای قفسی که آدمها بهش میگفتند «خونه» رو میشمردم.
خونه…راستی! شما خونهی من نیستی؟!
شما دستهای مهربونی داری.
شکلِ قفس نیست. پَر میده بهم.
میشمردم و خیالِ سرکشم حوالیِ آغوشتون پرسه میزد.
آغوش…چه پناهِ خوبی برای زیستن.
برای مُردن..
میشمردم و چشمهام گرمِ خواب و رویا میشد.
رویا…چه رنجِ شیرینی.
میشمردم و امیدرو وصلهپینه میکردم به دلِ زخمیم.
امیدِ لمسِ نگاهِ گرمت.
راستی! شما نگاهِ مهربونی داری.
.
#حُب
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.