✨خـون بـرای نــور✨
47 422
Підписники
-12724 години
-127 днів
+80030 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
Repost from N/a
افتادی دنبال پسری که حتی پلیسم نمیتونه بگیرتش بچه...
شونه ای انداختم بالا و توجهی به قیافه پر از حرص و اخمش نکردم:
- خب منم از همین ویژگیت اصلا خوشم اومده
محکم و با حرص کوبید تو پیشونیش و غرید:
- اینارو نمیگم که بیشتر ازم خوشت بیا تو باید از من بترسی احمق نه که عاشقم شی
با عجز خودمم توپیدم:
- خب چیکار کنم نمیترسم
اخماش پیچید توهم و اینبار بلند غرید:
- باید بترسی...
جوری که محافظ پشت سرش یک قدم اومد جلو و گفت: - آقا چیزی شده؟
دستی لای موهاش کشید و سری انداخت بالا و روبه من ادامه داد:
- همین الان خانوم گلی سوار ماشین میشی مستقیم میری مدرست دیگم دور و برم نبینمت
کولمو روی دوشم جابه جا کردم که سمت اسبش رفت و بلند گفتم:
- اسمم فرگل نه گلی درضمن ترم یک دانشگاه شدم دیگه مدرسه نمیرم
کمی سمتم مایل شد که لبخندی زدم:
- اومده بودم همین اسممو بگم چون دیگه تلفنامو جواب نمیدی
- اکی گفتی حالا به سلامت گل گلی
ناخوتسته خندیدم که سوار اسب مشکی رنگش شد و خیره بهم گفت:
- دختر جون برو، من تورو توی اون مهمونی مست بودم اشتباهی یه گوهی خوردم بوسیدم تموم شد برو دیگه نیا پی من
باور کن من همیشه این قدر مهربون نیستم
لبخندم جمع شد، چرا ازش نمیترسیدم؟
از هیکلش که دو برابر من بود از تتو های ترسناکش و حتی از آدماش که هر کدوم یه قیافه عجیب غریب داشتن و حتی اسلحه دور کمرش؟!
یا جای چاقوی روی صورتش!!
چرا نمیترسیدم؟
بی توجه به تهدیداش جلو رفتم که نچی کرد:
- دارم زر میزنم ور میزنم عر میزنم هر چی میزنم اصلا به یه ورتم نمیگیریا
-نمیخوای سوار اسب کنی منو؟
تو چشمام خیره شد، به آدماش نیم نگاهی کرد و آروم جوری که خودم بشنوم توپید:
-میدونستی اولین نفری هستی که تهدیدای منو به تخمت میگیری برو دیگه
بیادب بود و منم جوابش رو با شوخی دادم:
- من چون ندارم
- چی نداری؟!
- همون تخم
احساس کردم خندش گرفت چون دستی روی لب هاش کشید ولی با اخم تصنعی گفت:
-من آدم نرمالی نیستم برو پی زندگیت
بمونی شر میشه واست
شونه هامو انداختم بالا:
-از زندگی نرمال بدم میاد، درضمن ازت نمیترسم
با پایان جملم بینمون سکوت شد و کمی با تردید نگاهم کرد اما در آخر لبخند خیلی خیلی کمرنگ ومحوی زد و گفت:
-خب... اسم منم امیر... امیر عصار
و این شروع داستان ما بود...
https://t.me/+asQHRaJ0ku9mOTlk
https://t.me/+asQHRaJ0ku9mOTlk
https://t.me/+asQHRaJ0ku9mOTlk
-آییی درد داره درد داره... امیر
بازوشو چنگ میزدم و هق هقم دیگه تو اتاق پیچیده بود و هر کار میکرد که لذت جایگزین درد بشه من باز فشار خیلی زیادی رو داشتم حس میکردم که پچزد:
-همیشه این چونت در حال فک زدن حتی تو اوج درد و لذت هیش الان تموم میشه دیگه
تا حالا همچین دردی رو تو این ناحیه حس نکرده بودم و نالیدم:
-تمومش کن آیی این درد و تموم کن نمیخوام دیگه اصلا پاشو دارم میمیرم پاشو
بلند نشد فقط دوتا دستام که به عقب هولش میداد و گرفت و بالا سرم قفل کرد و با دست دیگش سرم و سمت بالشت چرخوند و در گوشم لب زد:
-یادت گفتم باید بترسی از من نترسیدی اینم آخر عاقبتش دختره ی لوس ننر
نالیدم: - خیلی بدی
-خودت گفتی عاشق بد بودنمی یادته؟
https://t.me/+asQHRaJ0ku9mOTlk
https://t.me/+asQHRaJ0ku9mOTlk
https://t.me/+asQHRaJ0ku9mOTlk
❤ 5👍 2
3 033210
Repost from N/a
_تو هم دیشب صدای گریه و التماس از اتاق تازه عروس شنیدی؟
کوکب تندی جواب داد:
_خوشم اومد نرگس انقدر التماس کرد زن آقا بشه اون وقت آقا نگاشم نکرده.
_اوف آره به خدا اما فکر کنم بعدش آقا دلش براش سوخته.
قلبم فرو ریخت. نمی توانستم تحمل کنم . دست روی قلب دردناکم فشردم.
_چطور مگه؟
_آخه صبحی دیدم نرگس با لبی خندون رفت اتاق عمهاش...فکر کنم حال یه آدم پیروز رو داشت. بیچاره آیپارا که فکر می کنه شوهرش دیشب با این عفریته خانم نبوده. حق این دختر خون بس این نبود.
اشکم سرازیر شد. درد تمام سینه ام را پر کرد .
نزدیکای صبح بود که آسید مرتضی به اتاق برگشته بود. آن قدر اخم داشت که نتوانستم چیزی بپرسم و خودم را به خواب زدم.
با شنیدن حرف های خدمه تاب و تحمل از دست دادم و به اتاق برگشتم.
با دیدن آسید مرتضی که لباس تازهای به تن کرده بود غم عالم به دلمنشست.
کجا می رفت؟ لابد شب عروسیش زیادی خوش گذشته بود که حال و هوایش این طور خوب به نظر می رسید.با دیدنم گفت:
_آی پارا کجا بودی؟
بغض بدی توی گلویم نشسته بود .
اخم کرد:
_رنگت چرا انقدر پریده؟ می گم کجا بودی؟
اشکم سرازیر شد و به طاقچهی جلوی پنجره پناه بردم:
_دیشب باهاش... دیشب ... وای خدا اصلا نمی تونم حرفشو بزنم.
اخم کرده جلوی پاهایم نشست:
_مگه خواستهی خودت نبود؟
نفس در سینه ام حبس شد. نگفت نه... انکار نکرد. کاش لااقل می گفت نه ...
این قلب دیگر قلب نمی شد.
فریاد زدم:
_چرا نمی گی نه آسیدمرتضی؟
_دیوونه شدی ؟ این چند وقته شب و روز برام نذاشتی که باید زن بگیرم و بچه دار بشم...
پس تمام شده بود ... پس دیشب کار تمام شده بود. قلبم تپشی فراتر از تصورم داشت ...حسادت مثل یک خنجر تیز قلبم را پاره می کرد. انگار این قلب دیگر مال من نبود . انگار می خواست از سینه بیرون بزند.
دهان باز کردم اما کلمات درست خارج نمی شدند.
_ تو.... تو... با ... ها ... شش... آ.... آ...
دستان قوی سید مرتضی دور بازوانم حلقه شد:
_غلط کردم قربونت برم... تو خواستی ... تو مجبورم کردی...
چرا نمی گفت نه؟!
چشمانم سیاهی می رفت که فریادش در گوشم نشست...
_آی پارا...
https://t.me/+CDTKr01ndL00YWY0
https://t.me/+CDTKr01ndL00YWY0
#چندماهبعد😭
صدای ناله های پر درد نرگس کل عمارت را پر کرده بود.
قابله فریاد زد:
_بچه داره میاد.
لبخند تلخی زدم. صدای سید مرتضی را می شنیدم که داشت دلداری اش می داد.
_نرگس جان طاقت بیار.
بغض همزمان به گلویم نشست.
درد داشت و سید مرتضی نازش را می کشید.
قابله خواسته بود در این لحظهی حساس کنار او باشد.
داشتم خفه می شدم.
کسی تنه زنان از کنارم گذشت:
_باز که سر راه وایستادی... برو آب گرم آماده کن. بچه داره دنیا میاد.
چشمان خیسم را به در اتاق نرگس دوختم.
منه حسرت به دل قدمی به سمت آشپزخانه برداشتم. باید آب گرم آماده می کردم. هر چه بود بچهی شوهرم داشت به دنیا می آمد. بچهی عشقم... همانی که باید مال من می بود اما آن ها حسرتش را به دلم گذاشتند.
پا توی آشپزخانه گذاشتم. این مرد دیگر مال من نمی شد. نرگس کار خودش را کرده بود.
همان بچه ای که سید مرتضی می خواست را به او داده بود کاری که من نتوانسته بودم.
کنار آتش نشستم.
ته دلم داشت می سوخت.
من که گفته بودم می توانم تحمل کنم . من که خود رضایت داده بودم . پس این چه حال بدی بود؟
با صدای نورخانم به عقب برگشتم.
صورتش مثل همیشه جهنمی بود. من این زن را هیچ وقت باور نکردم حتی آن وقتی که به التماس خواست رضایت دهم تا سید مرتضی نرگس را بگیرد.
چشمان خیسم را که دید جلو آمد و مقابلم ایستاد:
_من که بهت گفته بودم حق به حق دار می رسه... دیدی ... سید مرتضی از اولشم مال نرگس بود... تو فقط یه خون بسی آی پارا... تا آخرشم خون بس می مونی... بذار برو از این جا... بذار آسید مرتضی کنار زن و بچه اش آسوده زندگی کنه...
لب هایم لرزید:
_من که کاری به زندگی شون ندارم... بذارید بمونم....
_ آسید مرتضی عاشقت نیست فقط بهت تعهد داره... اما اگه تو واقعا عاشقشی ...اگه تو بری اونا خوشبخت می شن. برو از این خونه...خودتو گم و گور کن... نذار پیدات کنه...
قلبم فرو ریخت. حکم مرگم را صادر کرده بود.
اشکم فرو ریخت.
سرم را به طرفین تکان دادم. می مردم اما نمی رفتم.
صدای سید مرتضی از بیرون به گوش رسید:
_آی پارا کجایی ؟ بچه به دنیا اومد.
من که میمردم برای بابا شدنش... برای این صدای خوشحالش...
نگاه تیز نور خانم به من بود هنوز...
_ باید بری آی پارا... همین حالا ....
توی این رمان دوتا قصه داریم قصه گلبرگ و قصهی مادربزرگش آی پارا. عاشقانه های خاص این رمان به قلم عاشقانه نویس معروف تلگرام خانم شهلا خودیزاده نوشته شده و دلتونو آب می کنه جا نمونید که به زودی لینک کانال برای ورود باطل خواهد شد. تم خونبسی😍💥
1 07760
Repost from N/a
- خانم محترم صفه ها؟!
برگشتم به پسری که تو صف اول قهوه ایستاده بود خیره شدم و کلافه از سرمای زیاد زمستون با صدای گرفتم توپیدم:
- عه نه بابا فکر کردم کفه!
بابا من میخوام این صد تومنیو خورد کنم قهوه نمیخوام بخرم
اخمی کرد و بی توجه بهش داد زدم:
- آقا آقا این صدیو خورد میکنی
مرد فروشنده که مشغول قهوه فروختن بود اخمی کردو پولو ازم گرفت و با بی میلی خوردش کرد و همزمان دو لیوان قهوه به مرد کنارم داد و گفت:
- خوشومدید گفتم براتون از فردا قهوه هاتونو بزارن کنار دیگه این جوری تو صف واینستید
مرده سری تکون داد و هیکل گندش اجازه نمیداد از در مغازه به اون کوچیکی برم بیرون و خواستم از کنارش رد شم که یک باره به خاطر خیس بودن کفشم به لطف بارون روی سرامیکا سر خوردم و قبل این که کله پا شم ناخواسته دست مرد کنارمو گرفتمو...
بــــــوم!
لیوان شیر قهوه ی داغش روی بافت یقه اسکی سفیدش ریخته شد و صدای دادش کل مغازرو لرزوند و اون وسط منم جیغ کشیدمو و بد بخت سووووخت!
هول شدم و سری لباسشو گرفتمو به عقب کشیدم تا به تنش نچسبو وضعیت افتضاحی بود و خودشم که بالا پایین میپرید!
یکم که آروم شد نفس نفس زنان سرم غرید:
- دختره مگه کوری؟؟؟
- نه من کور نیستم تو خیلی گنده ای کل در ورودی و گرفتی
کل مغازه خیره ما بودن در اخم و خیرون از مغازه بیرون زد و منم دنبالش رفتم و تند تند گفتم:
- خوبی حالت خوبه آقا؟!
با حرص سمتم برگشت و غرید:
- آخه صد تومن پول چیه که بخوای خوردشم کنی... به خاطر خورد کردن صد تومن گند زدی به کل روزم و لباس سه تومنیم الان میگی خوبی؟؟؟
فقط نگاهش کردم و الان خوردم کرد؟!
پشتشو بهم کرد که مظلوم لب زدم:
- ببخشید...
ایستادو ادامه دادم:
- بابت لباستون و روزتون که خراب شد
من اشتباه کرده بودمو عذر خواهیم کردم پس دیگه نیستادمو بدو سمت ایستگاه اتوبوس دویدم تا دیر نرسم به شرکتی که قرار بود توش استخدام شم...
https://t.me/+NEelMYnTK-czYzBk
https://t.me/+NEelMYnTK-czYzBk
https://t.me/+NEelMYnTK-czYzBk
-خوبی؟ بگم بیان برای مصاحبه
پر اخم سرمو آوردم بالا:
- نه...
- بابا بیخیال یه لباس دیگه
ربطی به لباسی که توسط اون دختر چشم آبی به گوه کشیده شد نداشت حالم، اشتباه کرده بودم به خاطر پولش تحقیرش کردم در صورتی که اون معذرت خواهی کرده بود
دستی روی صورتم کشیدم:
- ولش... بگو بیان داخل برای مصاحبه
باشه ای گفت و رفت نگاهم به اسم مصاحبه گرمون نشست
هوم
یاس آرمان چه جالب پس این همون...
یکدفعه در اتاق باز و باعث شد سرمو از روی پرونده بالا بیارم و اما با دیدن دختری که در پشت سرش بست و سلام ارومی داد بهت زده شدم.
حالش گرفته بود و ناراحت روی صندلی نشست و همین که سرشو آورد بالا چشماش گرد شد و صداش بالا رفت:
- تــــــــــــووو؟!
نیشخندی روی لبم نشست
این دختر کوچولو اگه می فهمید من کی هستم چه واکنشی نشون می داد ؟
https://t.me/+NEelMYnTK-czYzBk
https://t.me/+NEelMYnTK-czYzBk
https://t.me/+NEelMYnTK-czYzBk
https://t.me/+NEelMYnTK-czYzBk
https://t.me/+NEelMYnTK-czYzBk
https://t.me/+NEelMYnTK-czYzBk
https://t.me/+NEelMYnTK-czYzBk
https://t.me/+NEelMYnTK-czYzBk
1 409110
Repost from N/a
_ آیه واسه چی کیک پختی؟
آرایشم کردی! چه خبره؟
دخترک با ذوق و خجالت لب باز کرد
- ب...برای تولد آقا معید پختم. کیک شکلاتی دوست داره من...
پق خنده ی سهیل و دخترها به هوا رفت و مائده با خنده پرسید
- واسه تولد داداشم!
می دانست مسخره اش می کنند اما مهم نبود.
- ب... بله خودش گفت براش کیک بپزم میاد خونه...
گفت و ناامید چشم به ساعت دوخت.از 12 شب گذشته بود ولی می آمد دیگر نه؟
جواب سوالش را سهیل با لودگی داد
- آره بابا میاد منتها فردا صبح... الان خود خدام بره بالا سرش اون داف و ول نمی کنه بیاد ور دل تو کیک بخوره...
کیک شکلاتی!
دوباره صدای خنده ی دخترها بلند شد و اینبار سوگل به حرف آمد. دختر عمه ای که
همیشه از او بدش می آمد
- معید مسخرت کرده خنگ... اون تا حالا از دست تو چیزی خورده با این ریختت که بگه براش کیکم بپزی؟
مائده هُلی به سوگل داد
- اه برید بالا دیگه... توام جمع کن برو صورتتو بشور آیه... داداشم جشن تولدشو گرفت امشب تو باغ هممون دعوت بودیم...
جشن تولد؟ در باغ؟ قطره اشکی از چشمش سر خورد
سوگل روی میز خم شد و ناخنکی به کیک زد
- آخی گریه نکن... حالا میاد کیک تو رو هم میخوره احمق کوچولو...
نگاه کادو هم خریده... چیه؟
قبل آن که دست دراز کند سوگل جعبه را باز کرد
- ساعته! فیکه که... نازی هم ساعت خریده بود... ولی نه فیک... واقعا فکر کردی معید آدم حسابت کرده؟ مسخرت کرده خره اون الان تو بغل دوست دخترشه... دوست دختر شو می شناسی؟
برو سرچ کن نازنین فخار... دختره باباش تاجره، خودش باربیه... معید اون و ول میکنه بیاد سمت تو؟
اشاره دست سوگل با تحقیر بود که مائده عصبی دستش را گرفت و کشید
- اه بسه برو بالا توام اینا رو جمع کن واسه ما یکم خوراکی بیار آیه!
چشمش خفه بود.تا همان جا نفس داشت که با رفتن دختر ها سقوط کرد.
تمام وجودش می لرزید
معید مسخره اش کرده بود؟
معید نامرد...
عصبی ساعت را کنار انداخته و گوشی اش را در آورد
سوگل گفته بود، نازنین فخار؟
سرچ کرد... دید... استوری های دخترک..پست هایش تمام فیلم و عکس های معید با نازی را...
راست می گفت سوگل معید مسخره اش کرده بود...
صبح روز بعد
- عشقم کجا؟ بمون با هم دوش بگیریم
معید آخرین دکمه پیراهنش را هم بست و خم شد برای بوسیدن لب های نازنین
- جلسه داریم میرم خونه پرونده رو بردارم برم شرکت تو بخواب!
نازی با دلبری بوسیدش و او سمت خانه رفت. دیرش شده بود جلسه داشت
با ورودش به خانه بلند صدا زد
- آیه؟ پرونده منو از رو میز بردار بیار..
سرش درد میکرد با باز کردن یخچال دوباره دخترک را صدا زد
عجیب بود که نیامده بود استقبالش اما...
متعجب به کیک شکلاتی داخل یخچال نگاه می کرد که صدای مائده آمد
- آیه نیست داداش ...
معید مات به کیک نگاه می کرد. به دخترک گفته بود کیک بپزد
- کجاست؟ آیه؟
مائده شانه بالا انداخت
- برگشت خونه خالش اینا... اینم داد بدم به تو... برای تولدت خریده بود.
تو گفته بودی برات کیک بپزه؟ دیشب تا صبحم منتظرت موند...
معید دیگر نمی شنید تنها نگاهش خیره مانده بود به اتاقی که دخترک چشم عسلی هرروز با ذوق استقبالش می آمد اما حالا نبود...
دیگر نبود نه تا وقتی که چندسال بعد معید دوباره او را دید اما...
https://t.me/+wUeG0GV3APJlOWI0
https://t.me/+wUeG0GV3APJlOWI0
https://t.me/+wUeG0GV3APJlOWI0
👍 1
2 60480
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.