cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

دلـبـ🔞ـر ددی

﷽ ممنوعه/ رده سنی بزرگسالان🔞 شروع رمان👇🏼 t.me/c/1871672847/3 N_R

Більше
Рекламні дописи
19 429
Підписники
+3324 години
+1 3267 днів
+1 08330 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

۳۸ سالمه متاهلم دوستدارم زنم به غریبه بده جلو خودم.. یه روز رفیقمو بردم خونه و به زور زنمو به تخت بستمو دوتایی.... : مشاهده کامل اعتراف🔞💦
Показати все...
00:04
Відео недоступне
سکس؟! دو سانت واژن باکرت من سی سانتی تو خودش جا نمیده دختر جون! - واسه همینه راست کردی؟! - اون جاکش رو نگاه نکن هر هلویی ببینه سیخ وایمیسته! با من بخوابی پاره میشی... لبش را گاز گرفت و دستش را با حالت تحریک کننده ای روی مردانگی اش کشید. - اگر بخوام پاره شم چی؟؟ بخوام بندازیم رو تخت و همه جام رو سیاه و کبود کنی... در ثانیه ای لب هایش اسیر مرد شد و دکمه های مانتویش روی زمین پخش و پلا... - جوری میکنمت که حتی نتونی واسه شاشیدن بری توالت! 🔥⚡️ https://t.me/+Ae8sykg6XFFiMDFk
Показати все...
Фото недоступне
داستان متنی سک‌سی دختر شهوتی و رابطه گروهیش با دوستاش😏🔞 مشاهده داستان سک‌سی🔥💦
Показати все...
Фото недоступне
🚫⛔️شورت خیس کن ترین فیلم ها رو اینجا داره💦👇 🎥 فیلم ممنوعه: زندانی های حشری🔞💦 🎥فیلم فوق اروتیک تجاوزی : برگشت ناپذیر❌ 🎥فیلم ورژن فول قدیمی بکن بکن: اسپارتاکوس📛 مشاهده فیلم💦 مشاهده فیلم💦
Показати все...
00:05
Відео недоступне
🔞گیفای مالشی خشن و تنبیهی 😈💦 بکن بکن وحشیانه فوت فیتیشی⚠️⛔️ https://t.me/+FhlEHqacgTkyYjI8
Показати все...
اگه ۱۵ تا ۲۵ سالته، و وضع مالی خوبی نداری، به این‌ کانال نیاز داری.. 🖤 • LINK-CHANNEL روزی 1 تا 4 میلیون در بیار 🙏🏻
Показати все...
- اییی سورن غلط کردم نههه نهههه قهقهه هیستریکی زدم و سگ های درشت و سیاهم رو به سمت بدن لختش هل دادم. - بخورین این کلوچه و ممه ای که پر شیره ماله شماست پسرای من - سورن تو رو خدا با ول کردن سگ ها به سنتش یورش بردن و بدنش رو گاز گرفتن و یکیشون یهویی کلفت و درازش و ...🔞💦 https://t.me/+lAoZuedQZHUxNmY0
Показати все...
- حالا تو یه نظر ببینش شاید به دلت نشست مادر! زانوهایم را توی شکمم جمع کردم و اخمو لب زدم: -این همه سال اون ور اب بوده، نه من اونو خوب یادمه و نه اون خوب منو میشناسه... مگه ازدواج کشکه اخه؟! مامان ناراحت دستی به موهایم کشید: -منم دلم خونه مادر، ولی می دونی که هیچکس رو حرف خان حرف نمی زنه. اشک هایم مظلومانه ریخت از این زور و اجباری که پدربزرگم به اسم مصلحت به ریشم بسته بود. -لباساتو بپوش دخترم... با آقا خان هم همجوابی نکن من نمیتونم طاقت بیارم دست روت بلند کنه. صدای در اتاق را که شنیدم سرم را توی پتو فرو کردم و زار زدم! من امشب در این مهمانی حاضر نمی شدم... نشانشان می دادم که نمی توانند به گندم زور بگویند. *** (چندساعت بعد) صدای آقا خان از پذیرایی می امد و من با وحشت در اتاق را قفل کرده بودم تا دور از چشمشان از خانه بیرون بزنم. -گندم کجاست عروس، نیومد دست بوسی! لباس ها و ملافه ها را به هم گره زدم و از پنجره آویزانش کردم! کوله ام را پشتم انداختم و قبل از اینکه گیرشان بیفتم با ترس از ملافه های بهم گره خورده آویزان شدم. پایم که به زمین رسید نفس راحتی کشیدم اما همان لحظه صدای بم و مردانه ای از پشت تنم را لرزاند. -داری فرار می کنی؟ شانه هایم از ترس بالا پریدند و او از فرصت استفاده کرد و نزدیکتر شد. -اینجوری دزدکی از پنجره ی اتاقت اومدی پایین که این وقت شب کجا بری خانم کوچولو؟ نگاهم روی چند تار مویی که روی پیشانی اش افتاده بود ماند... چقدر جذاب بود. -تو باغبون جدید خونه ای نمیشناسمت؟؟! اول تعجب کرد اما بعد گوشه ی چشمش چین خورد و سر تکان داد. -آره باغبونم. با اخم جلو رفتم و انگشتم را به سینه اش کوبیدم: -خب پس آقای باغبون، به نفعته چیزایی که دیدی رو فراموش کنی و دهنت رو بسته نگه داری خب؟ -من به کسی حرفی نمیزنم ولی لااقل بگو چرا داری فرار میکنی از خونت، اونم دور از چشم بقیه؟ نفسم را با بغض بیرون فرستادم و ناخوداگاه برایش توضیح دادم: -منو میخوان بدن به پسرخاله‌ی بابام که تازه از فرنگ برگشته... اصلا نمیشناسمش نمیدونم چه ملعونیه! ندیده حالم ازش بهم میخوره... مرتیکه هنوز منو ندیده سریع قبول کرده زنش شم. امشب که دستش تو پوست گردو موند میفهمه چخبره. با سرگرمی داشت تماشایم می کرد که به خودم امدم... خواستم به سمت در حیاط بروم که بازویم کشیده شد و در آغوش ان پسرک جذاب باغبان قفل شدم. -داری چه غلطی میکنی ولم کن برم!!؟ همان لحظه در خانه باز شد و همه ی خانواده بیرون امدند. اقا خان عصایش را به زمین کوبید و با خوشحالی گفت: -ظاهرا عروس و دامادمون قبل از اینکه ما بگیم با هم اشنا شدن و به نتیجه رسیدن! با تعجب به مردی که با تفریح تماشایم میکرد نگاه کردم: -تو کی هستی؟ چشمکی زد: -همون پسرخاله‌ی ملعونِ بابات! https://t.me/+zezmfcJXWTs1ODhk https://t.me/+zezmfcJXWTs1ODhk https://t.me/+zezmfcJXWTs1ODhk https://t.me/+zezmfcJXWTs1ODhk یه مرد سکسی و هات ورزشکار با هیکلی گنده در برابر یه دختر ریزه‌ای که از قضا نشون کرده‌ش هم هست!🙈 یه خانِ شیر دل و متعصب...🔥 مردی که کلی خاطرخواه داره! این آقای خوش‌تیپ عاشق دختر جذاب قرتیمون میشه... یه دختر هات و سکسی که هیچ چیزش با تعصب های پسرمون سازگار نیست و دستور میده تا آدماش دختره رو برای زندگی باهاش به عمارتش ببرن ولی...🥹🔥
Показати все...
-بچتو فروختم به مشتری... زن بدبخت اجاقش کور بود دادم دعامون کنه! با سر و صورت کبود از جام بلند شدم چطور می تونست انقدر بی رحم باشه -بچمو... بچمو چکار کردین هر چقدر تحمل کرده بودم بس بود دیگه داشتن دیوونم می کردن نوزادم، پاره ی تنمو داده بود به یه زن دیگه موهاشو توی چنگم گرفتم -تو غلط کردی بچمو دادی به یکی دیگه من مادرشم تو چکارشی که بچه ی منو فروختی عوضی؟ جیغی زد و دست بی جون منو دندون گرفت که از درد فریاد زدم -خفه شو زنیکه چشمم روشن به منی که مادرشوهرتم میگی عوضی؟ همون فریاد بذار بیاد خوب ادبت می کنه روی زمین نشستم و زار زدم خدا چرا به من نگاه نمی کرد گناهم چی بود که انقدر عذابم می دادن مگه فریاد عاشقم نبود؟ پس چرا همش با کمربند نوازشم می کرد؟ صدای کوبیده شدن در که اومد لرزیدم به خودم -زنت بچتو فروخت فریاد هر کاری کردم نتونستم جلوشو بگیرم نوه ی بیچارمو داد به یه زن بی سر و پای گدا چطور می توانست انقدر راحت دروغ بگوید در اتاق که باز شد و چشمان به خون نشسته اش را دیدم عقب عقب رفتم -فریاد تو که باور نکردی نه؟ مامانت دروغ می گه کار خودشه! خودش بچمو فروخت به یه زنه بخدا من تقصیری ندارم پوزخندی زد و کمربندشو دراورد که با ترس به گریه افتادم نزدیکم زانو زد و موهامو نوازش کرد -نترس خوشگلم نمی خوام بزنمت دیگه کارای دیگه ای باهات دارم که خودم خوشت میاد حتما از موهام گرفت و بلندم کرد منو چسبوند به دیوار و شلوارمو با یه حرکت پایین کشید -اوف باسن خوشگلت داره داد می زنه که قرمزش کنم ضربه ای روش زد که از درد ناله کردم -هیش ناله هاتو بذار واسه وقتی که تا دسته توتم من بد جرت می دم امروز آوا فقط مواظب باش جیغ نزنی چون عصبانی می شم و اون وقت برات بد می شه گوشیشو برداشت و زنگ زد به بادیگاردش -محمد بیا بالا قراره یه حوری رو با هم جرش بدیم! اون می خواست به همراه بادیگاردش با من سکس کنه؟ قرار بود جفتشون به من تجاوز کنن؟ https://t.me/+_2Q3ErAZ0Zs4MmI0 https://t.me/+_2Q3ErAZ0Zs4MmI0 https://t.me/+_2Q3ErAZ0Zs4MmI0 https://t.me/+_2Q3ErAZ0Zs4MmI0 ⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️🚫🚫🚫🚫🚫
Показати все...