cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

°• تَمـَنـــاےِ لِذَّتــ •°

رُمانِــ : تَـمــَنـــاےِ لــــذَّتــ مُناسبِــ اَفرادِ بالاـےِ 18+ سالـ❌ نویسنـــدگان: شیـــنـــا اونـ لحظہ ڪـــه زیرِ بدنـ داغتـ دارم از لذتـ بہ خودمـ میپچمـ💦🤤 کپــے مَمنوعـ 🚫 عاشقانـہ/مافیایی/بزرگسال

Більше
Рекламні дописи
9 470
Підписники
+12624 години
-717 днів
-20030 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

00:05
Відео недоступне
من دختری بودم با نیاز های جنسی بالا ، وقتی شوهر دوستمو دیدم نتونستم مانع قلبم بشم. دل بسته بودم به شوهر‌ دوستم و اون بهم محل نمیداد. https://t.me/+PtaquFFrVcVmOGM0 چاره ای برام نزاشته بود جز اغفال کردنش....یه شب که دوستم خونه نبود لخت رفتم روی تخت پیش شوهرش....🔞🔞🔞 #دارای_صحنه‌های_باز #زیر۲۰سال‌نیاد
Показати все...
IMG_1793.MP46.24 KB
-توژال بگو که اون حرو.مزاده بهت دست نزده! بگو که باهااات کاری نکرده. اشکایی که بی‌اختیار پشت هم میریختنو با پشت دستم پاک کردم: -چطور تو میتونی با دوست من ازدواج کنی فرماان! من نمیتونم با باباش باشم؟ اصلا کی به تو اجازه دخالت داده؟ https://t.me/+PtaquFFrVcVmOGM0 توژال برای انتقام از عشقش ، میره با پدر زنِ عشقش ازدواج میکنه💔
Показати все...
من زنتم اما هنوز باکره‌ام... چطور می‌تونی جلوی من با زنای دیگه بخوابی؟ نیشخندی زد و نگاه کثیفش رویم چرخ خورد. -هوس داری، که انقدر عز و جز می‌کنی؟! از او عُقم می‌گرفت. اما خسته بودم انقدر تحقیر شدم. خسته بودم بس که هر شب زنی را مقابلم برهنه می‌کرد و از من می‌خواست تا تهِ رابطه‌شان را نگاه کنم. -مگه زن خودت چشه؟! من چه ایرادی دارم که با هرزه‌ها می‌خوابی؟! برایم مهم نبود که خدمه صدایمان را می‌شنوند. حتی برایم اهمیت نداشت اگر صدای زجه‌هایم را هامون، شریکِ تجاری‌اش که با او آمده بود بشنود. -دوست داری یکی و بیارم با تو بخوابه من نگاه کنم؟! وا ماندم. دهانم باز ماند و اشک‌هایم خشک شد. -حالم بد می‌شه با دختری که پدرش همینجوری پیشکش کرد بهم بخوابم. با لکنت پچ زدم: -طلاقم بده. وگرنه خودم و می‌کشم. هیستریک خندید و نزدیکِ منی که گوشه‌ی آشپزخانه پناه گرفته بودم شد. -به‌نظرت بدمت هامون یه حالی بهت بده؟! منکر جذابیت هامون و آن چهره‌ی فریبنده‌اش نمی‌شدم. اما نه برای من که اسم شوهر رویم بود و تعهد داشتم. بزاقم را سخت قورت دادم. -فقط طلاقم بده. -طلاقت بدم؟! زن صیغه‌ای و طلاق نمی‌دن. فقط عطاش و به لقاش می‌بخشن و می‌گن هِرری... دستش چنگِ سینه‌ام شد و مرا جلو کشید. -هامون زیاده واست. بدمت دستِ ممدعلی همون پیرمرده، بگم یه شب تا صبح حال کنه باهات بلکه خفه شی. دیدم چطور هیز نگاهت می‌کنه. باورم نمی‌شد این حرف‌ها را بزند انقدر بی‌غیرت باشد. -من شوهر دارم. دست هر مردی بهم بخوره خودم و می‌کشم و خونم گردنته. نیشخندی زد. -اصلا هوس کردم یکی جلوی من باهات باشه. چون من و تحریک نمی‌کنی. چشم ریز کرد. -صیغه هم می‌بخشم و عین یه هرزه کنار خودم نگهت می‌دارم. باقی مدت صیغه و بخشیدم. حلالت. دیگه متعهدم نیستی. تنم لرزید. از حرف زدن پشیمان شدم. حال کجا می‌رفتم؟! همانطور که از آشپزخانه خارج می‌شد پچ زد: -واسه امشب آماده‌ باش و خوشگل کن. وحشت‌زده به جای خالی‌اش خیره شدم. انقدر خیره ماندم که جایش را هامون گرفت. هامونِ صدرِ اعظم... مردی که همیشه تنها بود و نگاه و صدایش تنت را می‌لرزاند. -بپوش با من میای. جای تو، تو خونه‌ی این بی‌ناموس نیست. سر بلند کردم و به چشمانش خیره شدم. اخمی غلیظ داشت و چشمانش به خون نشسته بود. -من... جایی ندارم. آستین‌هایش را بالا زد. -جات می‌شه کنارِ من. طلاقت داد؟! خودم عقدت می‌کنم! با چه منطقی؟! مردی که تا دیروز حتی نگاهی به من نمی‌انداخت حال می‌خواست عقدم کند؟! لابد دیده بود چقدر بدبختم و می‌خواست استفاده ببرد. -از شما مردا... از همه‌تون متنفرم. سر تکان داد و لبخندی حرص‌درآر روی لبش نشست. -خوبه از همه بدت بیاد! اما قراره عاشقِ من شی! بغض کردم... عشق‌... چه واژه‌ی غریبی. -من هیچی ندارم. نه خوشگلی نه پول و نه خانواه. من حتی نمی‌تونم شریک تختت باشم. چون تحریکت نمی‌کنم. نزدیک و نزدیک‌تر شد و با هر قدمش ضربان قلبم تندتر شد. -می‌برمت. خودم می‌شم خونه‌ت و کَس و کارِت... چانه‌ام لرزید... اصلا بزار سوء استفاده کند. فقط تا همیشه با همین زبان‌بازی‌ها کمی قلب شکسته‌ام را ترمیم کند. دستش بندِ چانه‌ام شد. -باقی مدت صیغه و بخشید؟! اشکم چکید و سری به نشانه‌ی تایید تکان دادم. -عده‌ت که تموم شد بهت نشون می‌دم که چقدر واسم لوند و لذیدی! خجول سر به زیر شدم. احتمالا از اواسط بحثمان رسیده بود و نمی‌دانست هنوز باکره‌ام. -من عده ندارم آقا! انگشتانش روی چانه‌ام محکم شد و مجبورم کرد نگاهش کنم. -پس همین امشب نشونت می‌دم چطور قابلیت وحشی کردن و تحریک کردنم و داری کاپ‌کیک! https://t.me/+f3eOEJInkPRiY2Jk https://t.me/+f3eOEJInkPRiY2Jk https://t.me/+f3eOEJInkPRiY2Jk https://t.me/+f3eOEJInkPRiY2Jk #عاشقانه #مافیایی #بزرگسال
Показати все...
Repost from N/a
یه چیز دراز و کلفت میبینم توی طالعت.. زیر زیرکی میخندم و ویش گونی از رونش میگیرم که پرید هوا.. _احمق خر.. دراز و کلفت چیه آخه! اول صورتش و ببین اسم و رسم طرف و بگو عهد اول کاری زدی تو کار پایین تنه و سایزش؟ جای ویشگونش و میماله و بلند میگه.. _اسکلی دیگه یه ذره ته فنجون قهوه گذاشتی میخوای از سر تا نوک پاش و با شماره شناسنامه تقدیمت کنه! اصل کاری رو داده دیگه، لامصب عجب چیزیم هست، عجیب راسخه.. میگن مردا هر چی چیزشون بلندتر و کلـــ.... پولدارتر و خوشگلترن. دستم و میزارم روی دهنش.. کم مونده بود همه آدمای کافه بفهمن دوتا دختر سرخوش اینجا در مورد پایین تنه مردا دعوا میکنن. اونم چی، تو فال قهوه شون _خب ولش کن از اون چیزش بکش بیرون.. دیگه چی میبینی.! فنجون و کج و راست میکنه و با چشمهای جمع شده انگار تلسکوپ انداخته اون ته میگه.. _آها دوتا گردالو هم دیدم.. _زردالو؟ چشم غره ای بهم میره.. _آره خوردنی هم هستن بیا وردار تعارف نکن ..  اصلا منو باش وقتم و حروم توی الاغ میکنم. الان باید ور دل مسعود بودم همچین حالی به حالیم می‌کرد. از بس خری هرکی سلامت میده همچین رنگ به رنگ میشی که میفهمه هیچی بارت نیست. همین مرده جیگر رو میبینی میز کنارمون نشسته زل زده به لب تابش.. اگه یکم روسریت و بکشی عقب صورت و موهات و ببینه الان جای من اون نشسته بود ور دلت.. حیف مسعود هست وگرنه تورش میکردم. لب و لوچم آویزون میشه و تقصیر من چی همه دنبال یه دختر سروکون لخت و پَتی میگردن یا به اصطلاح خودشون روشن فکر و امروزی !.. من تو خانواده مرفه اما تقریبا مذهبی به دنیا اومدم و میخواستم کسی که منو میخواد به خط قرمزهام احترام بزاره. ولی انگار همچین کسی دوروبر من تاب نمیخورد. _اوف حالا اخمات و باز کن و اون لبای نازت و غنچه نکن.. باور کن اگر بدونن زیر این مانتو گشاد و روسری بزرگت چه لعبتی خوابیده شبانه میدزدنت.. من برم که کلاسم دیر شد. مریم که میره فنجون قهوه رو برمیدارم و زل میرنم به تهش که صندلی کنارم کشیده میشه. _بدش من ببینم مشخصات توی فالت چقدر با مال من تطابق داره! منه خشک شده و فنجونی که از بین انگشت هام بیرون میکشه.. _هوووم.. به نظر که مو نمیزنه سایز و اندازه یکی.. نظر تو چی!؟ ناخودآگاه خیره به صورت سه تیغ و جذابش زمزمه میکنم.. _منکه ندیدمش! نیشخندی میزنه و من تازه فهمیدم چه زری زدم محکم میکوبم تو دهنم. _هی به اموال من آسیب نزن خوشگله.. میتونی استفاده بهتری از دستات بکنی تا رو نمایی از اصلش، با حس لامسه ات سایز و اندازه شو مطمئن بشی سرت کلاه نره. به قول دوستت ببینی جذابیت صورتم با تصویر کلفتیش هماهنگه؟ از هنگی من استفاده میکنه و ادامه میده.. _اما در مورد اون دوتا گردالو نظرم با دوستت یکی نیست فکر میکنم دوتا هلو خوشدست افتاده این ته که نوکشون و از زیر مانتوت میتونم ببینم. خاک بر سرت مریم کل حرفای چرت و پرتمون و شنیده. میخوام سریع بلند بشم و فرار کنم که جدی جدی دستم و میکشه و مینشونه روی پاهاش و از اونجایی که گوشه دنج کافه نشستیم کسی نمیبینه و جیغ کوتاهم و بین لب هاش خفه میکنه و اهمیتی نمیده کسی چشمش بهمون بیفته.. _میبینی هنوز قشنگیای زیر لباست و ندیده اینجور راسخ شده.. https://t.me/joinchat/FifRhvSM28NmMzc0 https://t.me/joinchat/FifRhvSM28NmMzc0 https://t.me/joinchat/FifRhvSM28NmMzc0 من دختر یکی یه دونه طایفه بزرگ دنبال یکی مثل خودم آفتاب مهتاب ندیده بودم.. گشتم و گشتم و در آخر بین پیغمبرا یه جرجیسش به تورم خورد.. مردی جذاب و پولدار ازم خوشش اومد که از دختر بازی گرفته تا قمار و قاچاق حرف اول و تو کشور میزد. که بین سران مافیا مشهور بود به " آس " " آس " یعنی تک خال و خیلی خاص، همه فن حریف.. طوری که رو دستش کسی نبود. به نظرتون من میتونم پشت این حریف قدر و به خاک برسونم.!؟ 600 پارت آماده.. #پارت‌اول سر میز قمار 🔞🔞 **
Показати все...
از کفر من تا دین تو...

هلال ماه در حال چاپ از کــــفرمـــن تادیــــن تو... آنلاین : فاطمه موسوی 🥀 مـــــــرزشکن... آنلاین : آذر اول 🍂 پارت گذاری هرروز هفته🤩 تگ کانال @haavaaa62 تعرفه تبلیغات در کانال #از‌کــفر‌مـــــن‌تا‌دیــن‌تو @kofre_man_moosavi ♠️♥️♣️♦️

Repost from N/a
. امشب کُرسِت نپوش ببین اصلا جناب سروان راست میکنه؟ لب‌هایش را روی هم فشرد. برای جلب توجه مثلا شوهرش به چه روزی افتاده بود. -خفه شو لادن! این بود راه حلت؟ لادن مقنعه‌ی مدرسه را روی سرش کشید. باید زودتر می‌رفت. مادرش رفت و آمد با زن شوهردار را برایش ممنوع کرده بود. -آره! یه رژ لبم بزن. از اون قرمز براقا که از دور داد میزنه بیا من و بکن! چشم‌هایش گرد شد. لادن واقعا جدی بود؟ -الان جدی هستی؟ لادن جلوی آینه مداد سیاه را پای چشمش می‌کشید. -اوهوم. این جواب نداد میگم فردا دامن کوتاه بپوشی بدون شورت ! دیگه اونم اگه وا نداد دیگه قیدش و بزن! متاسفانه شوهرت مردی نداره... کوسن مبل را به طرفش پرتاب کرد. -گمشو خونتون ! نخواستم . الان دیر میکنه ننه‌ش زنگ میزنه اولین نفر مارو جر میده. دیگه خبر نداره دخترش واسه منِ خیر سرم شوهردار کلاس آموزشی گذاشته. لادن پقی خندید. -اونم چه کلاسی. چه گونه شوهرمان را اغفال کرده و به تختخواب بکشانیم تا ترتیب ما را بدهد. بعد همانطور که سمت در می‌رفت جیغ جیغ کرد: -کاری نداری؟ یادت نره چی گفتم. سوتین نپوش. تو سینه‌هات قد هندونه‌ست نکنیشون تو اون سوتین‌های تنگ حتما یه تکونی به اون شوهر یبس نچسبت میده! سرش را میان دو دست گرفت: -جیغ جیغ نکن. مادرش گوش وای میسه همیشه. حالا میشنوه میاد جیگرم و به سیخ میکشه. لادن از جلوی در خم شد. -حالا تو به حرفای من گوش نکن ببین ننه‌ی سلیطه‌ش دست زن سابق شوهر جونت و میگیره برمیگردونه تو این خونه یا نه! بدبخت تو الان باید بدون فوت وقت حامله شی از آقا پلیسه که میخت و بکوبی. هنوز گوشه‌شم نشونش ندادی! سرش را بالا گرفت و دستش را به نشان سکوت روی بینی گداشت. -برو لادن ! لادن بی‌جواب در را به هم کوبید و رفت. بیراه هم نمیگفت. اگر مریم برمی‌گشت حتما خودش را میکشت. با همین فکر از جا بلند شد و کمی بعد همان‌طور که لادن برایش نسخه پیچید مقابل آینه ایستاده بود و رژ لب سرخ را روی لب‌هایش می‌کشید. موهایش را هم دوگوشی بسته بود. دیگر چه طور باید به شوهرش در باغ سبز نشان می‌داد. -اگه امشبم نیای خیلی خری آقا امیر حسین! -پسر من با این چیزا خر نمیشه، فتنه خانم . خرم باباته! با شنیدن صدای مادرشوهرش هینی کشید و از جا پرید -مادر.‌‌مادر جون شما اینجا چیکار میکنید؟ -همینم مونده واسه این که بیام خونه‌ی پسرم از یه دختر بچه اجازه بگیرم. گفت و نگاهی به سر تا پایش انداخت و ادامه داد: -چرا مثل زن خرابا لباس پوشیدی؟ تازه متوجه لباس‌های تنش شد و آه از نهادش درآمد. -اینا...اینا چیزه... -اون رفیق خرابت یادت داده مثل زن پولی‌ها لباس بپوشی، ها؟ میخوای پسر من و خر کنی؟ صدای چرخیدن کلید توی در وحشتش را دو برابر کرد. بدون شک امیر حسین بود. -اومدی پسر جان؟ امیر حسین کیفش را بی‌حوصله گوشه‌ی در رها کرد و کتش را روی دسته‌ی کاناپه انداخت. از صبح قرار دادگستری داشت. -شما اینجایید مادر؟ می‌دانست که از این زن در امان نخواهد بود و درست هم فکر می‌کرد. -بیا ببین زنت چه ریختی کرده خودش و ... چشم ننه‌ت روشن پسرک بخت برگشته‌ی من! امیر حسین تازه چشمش به مهان افتاد و چشمانش گرد شد. از وقتی محرمش شده بود جز با بلوز و شلوار دخترک را در خانه ندیده بود. -خبریه خانم؟ خیر باشه. چشم ما روشن. مادرش اخم کرد. -میخواد تورو خرت کنه پسره‌ی ساده! خیر سرش خودش و واست خوشگل کرده. نگاش کن. شبیه ... -واسه شوهرش نکنه برای کی بکنه، مامان! بعد جلو رفت و دخترک را برای اولین بار به چشم خریدار برانداز کرد. بلا گرفته زیادی خوشگل بود. -بله بله! خوشم باشه. واسه یه الف دختر بچه تو روی مادرت در میای ؟ بی توجه گردنش را به عقب گرداند . -مارو تنها میذاری، مادر؟ میخوام حرف بزنم با مهان. پیرزن پشت چشم نازک کرد و غر غر کنان سمت در رفت. -حرف بزنی یا زیر شکمت باد کرد یهو؟ ای خاک بر سرت، امیر حسین. مگه قرار نبود دختره رو سر سال نشده برگردونی خونه ی باباش؟ بی‌جواب پشت مادرش رفت و از بستن در مطمئن شد‌. بعد به سمت دخترک رنگ پریده چرخید . چطور تا امروز او را ندیده بود؟ -چی میخوای از شوهرت که این‌جوری آفت چشم و دلش شدی یهو پدر سوخته؟ https://t.me/+gNAITh4mQDUwYjJk https://t.me/+gNAITh4mQDUwYjJk همکار عزیز کپی ممنوع. پارت واقعی❌
Показати все...
Repost from N/a
-بی‌بی دست آذینو دیدی؟ رد قاشق داغ روشه. شوهرش داغِش کرده‌ چشمان دخترک از درد و خجالت پر شد. آستینش را پایین کشید. -ساکت مهری. دختره می‌شنوه خجالت میکشه‌ -بی‌بی یه خورده بهش غذای مقوی بده بخوره. پیمان همش بهش نون خشک میده...نگاه چقدر لاغر و ضعیفه. ریزش موهاشو دیدی؟ دخترک بغض کرده زیر اُپن آشپزخانه جمع شد. -پاشو یه بشقاب قرمه سبزی بده دستش بگو زود بخوره تا پیمان نیومده مهری وارد آشپزخانه شد و او از خجالت نگاهش را پایین انداخت. بشقاب قرمه سبزی را دستش داد: -بیا مادر...بخورش تا نیومده. دختر منم هفده سالشه ولی اینقدر کوچولو نمونده. دخترک آب دهانش را پر صدا قورت داد و تند تند قاشقش را پر کرد. صدای مرد آمد و غذا در گلویش پرید: -آذین کجاست؟ -داره آشپزخونه رو تمیز میکنه دکترجان...تا تو لباساتو عوض کنی میاد اتاق دخترک لیوانی آب نوشید و آستینش را روی لب‌هاش کشید. با گام‌هایی کوچک و لرزان به اتاق رفت. مرد لبه‌ی تخت نشسته بود. کراواتش را به چپ و راست کشید و شلش کرد. با لحن ترسناک و صدای خشنی پرسید: -خوشمزه بود؟ ترسیده پرسید: -چی؟ -اینقدر دستپاچه بودی که ریختی رو لباست! دخترک با چشم‌های اشکی قدمی عقب رفت. -ببخشید...بخدا مهری جون اصرار کرد. گفتش...گفتش که من خیلی کوچیک موندم از همسن و سالام پیمان تو گلو خندید و ضربه‌ای کنارش زد: -بیا اینجا -تو رو خدا...هنوز درد دارم مرد دلش به حال او نمی‌سوخت. این دخترِ بی‌کس و کار باعث تعلیق پرونده طبابتش شده بود و محال بود راحتش بگذارد! وقتی شونزده ساله‌اش بود با مبلغ بزرگی او را از پدر تریاکی‌اش خرید و اسیر خانه‌اش کرد. -غذای خوب خوردی عزیزِدلم! یه جون به جونِ سگ جونت اضافه شد. اَدا نیا کوچولوم....لباساتو درآر و بیا! دخترک هق زد: -زیر شکمم درد می‌کنه...میشه بهم سخت نگیرید؟ مرد در سکوت و سرد نگاهش کرد و او ناچارا مجبور شد لباس‌هاش را در آورد. پیمان موهای بلندش را نوازشی کرد. ابروهاش در هم رفت. دخترک ترسیده تنش را جمع کرد. ضرب دست سنگین مرد روی ران پایش نشست و غرید: -موهات چرا اینقدر چربه بی‌شعور؟ -آخ...نزن تو رو خدا...آب قطع بود -که آب قطع بود؟ دروغگو! تن سبک دخترک را روی تخت بالا کشید و رویش خیمه زد. دخترک از درد و ترس نفس نفس می‌زد. -بسه...درد دارم -غذا خوردی! -غلط کردم...غلط کردم پیمانی -یه سگ فقط باید نون خشک بخوره! مشت کوچکش را روی سینه‌ی مرد کوبید و با بغض داد زد: -اشتباه کردم...اشتباه کردم... بوسه‌ی خشن مرد روی چانه‌ی کوچکش نشست و رهاش کرد. زیر بغلش را گرفت و بلندش کرد. -م..می‌خوای..بندازیم زیر زمین؟ -باید بری حموم! -میشه بعد برم؟...یه کم دراز بکشم تو رو خدا بی‌توجه او را به داخل حمام هدایت کرد و در را بست. -قشنگ بشور خودتو آذین جون! احمقی که فکر کردی اگه حموم نری و بوی گوه بدی نمی‌برمت تو تخت. دیدی که! دخترک با گام‌هایی بی‌جان زیر دوش ایستاد. سرش داشت گیج می‌رفت. پیمان روی تخت دراز کشید و منتظر ماند تا آن موجود کوچک بیاید و در آغوشش بخوابد. یک ساعتی گذشت و دخترک نیامد. -کجا موندی مونارنجی؟ لفتش نده اینقدر، کاریت ندارم! صدایی از دخترک نیامد و او پوفی کشید و بلند شد با دیدن خونابه‌ی راه گرفته در حمام ماتش برد. دخترک بی‌جان زیر دوش نشسته بود. صدای بی‌حال و ترسیده دخترک در امد: -آذین داره می‌میره با گام‌هایی شتاب زده به سمتش رفت و تنش را بالا کشید. گونه‌ی سردش را بوسید و غرید: -می‌ریم دکتر خوب میشی. فکر کنم...فکر کنم باردار بودی https://t.me/+hB7xZl-ZTcFmZDQ0 https://t.me/+hB7xZl-ZTcFmZDQ0 https://t.me/+hB7xZl-ZTcFmZDQ0 https://t.me/+hB7xZl-ZTcFmZDQ0
Показати все...
پـیـݼَـڪـ

✋بنرها تماما پارت رمان هستن ، کپی ممنوع ✨ پارت‌گذاری روزانه و تعداد بالا 🌪انتقامی ، عاشقانه ، بزرگسالان 🖊 به قلم چاوان مقدم 💫 پایان خوش 💫

❌کوچولوی وحشی💦 دختر مظلومی که با مادربزرگش زندگی میکنه و شبا وقتی مامان بزرگش میخوابه پسر میاره خونه. تا این که یک مردوحشی وارد زندگیش میشه و جوری جرش میده که همه ی محل بفهمن و... https://t.me/+iYWznDfLSyZhMzY0 #رابطه‌ی_ممنوعه 🔥
Показати все...
-توژال بگو که اون حرو.مزاده بهت دست نزده! بگو که باهااات کاری نکرده. اشکایی که بی‌اختیار پشت هم میریختنو با پشت دستم پاک کردم: -چطور تو میتونی با دوست من ازدواج کنی فرماان! من نمیتونم با باباش باشم؟ اصلا کی به تو اجازه دخالت داده؟ https://t.me/+PtaquFFrVcVmOGM0 توژال برای انتقام از عشقش ، میره با پدر زنِ عشقش ازدواج میکنه💔
Показати все...
-سقطش میکنم. چاره ای ندارم. نمیتونم وقتی میپرسن بابای بچه کیه ، بگم شوهر دوستم! مشتش را روی میز کوبید: -خودم حاملت کردم. خودمم گردنش میگیرم . بقیه گه میخورن بخوان نظر بدن. https://t.me/+PtaquFFrVcVmOGM0 از شوهر دوستش حاملست😨
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.