طــوفـــانِسُــــ🩸ــرخ
❁ بــهـ نـٰامِــ خُـدایِ عِـــشٖـقْ ❁ رمانِ: "طـــوفــانِ سُـــــرخ" با احــترام؛ نــویـسـنـده: «یگانه سلیمیاصل»♥️🌱
Більше1 392
Підписники
-224 години
-207 днів
-10830 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
#پارت_۱۸۰
#طوفان_سرخ
من هم عصبی میشوم.
-اه! آداب غذا خوردن میخوای بهم یاد بدی؟ولم کن من الان گشنمه، تشنمه، اذیتم نکن بده نوشابه رو!
حرصش میگیرد ، بلند میشود و نوشابه را سمت سینک ظرفشویی میگیرد و همین که کجش میکند جیغم بلند میشود.
- اصــــــلـــــــان!
صدای زنگ آیفون مانع از ریختن نوشابه در سینک میشود و چشم غرهی غلیظی هم نثارم میکند.
سمت آیفون میرود و من سریع نوشابه ام را چنگ میزنم تا از دستِ اصلان نجاتش دهم اما صدای اصلان ، قلبم را از کار میاندازد.
- نفس...ماموره!
نوشابه را روی میز رها میکنم و به سرعت از آشپزخانه خارج میشوم.
میبینم کلافه دستش را درون موهایش فرو میبرد. صدای تقههای بلندی که به در میخورد نشان میدهد که بدون اینکه ما در را باز کنیم کسی دیگر آنها را تا اینجا و این طبقه کشانده.
وحشت از نگاهم سرازیر میشود و اصلان سمتم میچرخد:
-نمیتونی قایم بشی ممکنه با مجوز ورود به ساختمون اومده باشن!
-حالا چیکار کنیم اصلان ؟ دوتامون و میگیرن!
-برو آماده شو!
پیج نویسنده در اینستاگرام: @yeganh_sa
👍 6
14620
#پارت_۱۷۹
#طوفان_سرخ
-بیا میدونستم سالاد بهت نمیخوره، بیا یه گاز بزن دلت نشکنه!
صورتش درهم میرود و دستم را عقب میزند:
-نمیخوام خودت بخور.
خب به درک! من احمق که تعارف میکنم.
-همون سبزیجات واست خوبه.
با پوزخند میگویم و پر از تمسخر.
تلافی نکند که اصلان نیست. مچ دستم را میگیرد و تهدید میکند:
- نزار بشه آخرین پیتزایی که میخوری و مجبورت کنم همراهم سبزیجات بخوری!
تهدیدش را جدی میگیرم و سریع سر به تایید تکان میدهم.
-حله...اصلا به من چه!
سالاد سزاری که سفارش داده را باز میکند و چنگالش را درونش فرو میبرد. نوشابهام را باز میکنم و همین که قصد خوردن میکنم، صدایش بلند میشود:
-نفس!
-عه...چته چرا داد میزنی زهرم ترکید!
نوشابه را با فکی فشرده از دستم میگیرد.
-وسط غذا نباید نوشیدنی بخوری، بعد از غذا.
❤ 10👍 4
26920
#پارت_۱۷۸
#طوفان_سرخ
نیم ساعتی از آمدنمان میگذرد که بالاخره سفارش پیتزایی که دادیم میرسد به قدری گشنه هستم، که از شدت ضعف شکمم صدا میدهد.
سریع پشت میز مینشینم و جعبهی پیتزا را باز میکنم که بالاخره اصلان با موهای خیس وارد آشپزخانه میشود.
ده بار هم حمام برود کَمَش است. علاقهاش را به دوش گرفتن نمیتوانم هضم کنم.
جدا خوب حوصلهای دارد. بیشتر از من که دخترم به خودش میرسد و اعتراض هم وارد نیست!
بعضی وقتها واقعا حس میکنم مرا به اندازهی یک دختر سه ساله میبیند که خودش پدرم است. درست است اختلاف سنِ هر دویمان ده سال است ولی خب او زیادی نسبت به من احساس پدر بودن میکند.
مثل الان که دستش را روی موهایم میکشد و کنارم مینشیند و رفتارش که دیگر واقعا شبیه پدرهاست!
-بازم از این غذاهای پر ضرر سفارش دادی.
بیتوجه به حرف هایش گاز بزرگی به پیتزایم میزنم.
-باشگاه میری میسوزونیش بیخیال بخور!
-با دهن پر حرف نزن.
فقط سرم را تکان میدهم و گاز دیگری هم به پیتزایم میزنم، هنوز هم نگاهش به خوردنِ من است.
-لقمه های من و میشماری؟ خب بخور دیگه.
باز هم فقط به نگاه میکند. پیتزای گاز زدهام را سمتش میگیرم.
❤ 8👍 1
24520
#پارت_۱۷۷
#طوفان_سرخ
لعنتی ، میداند بدم میآید و غافلگیرانه بوسهی خیسی روی گونه ام مینشاند و سریع هم فاصله میگیرد.
با اینکه خوشم نمیآید و میدانم برای در آوردن حرصم این کار را میکند ، ولی باز هم احساساتم را به شور میاندازد.
میداند این رفتارش چه بلایی بر سر من میآورد؟ دقیقا با احساسات من چه کار میکند؟ میفهمد دارد با قلب و روانم بازی میکند؟
این بار گریهام از سر طغیان احساساتی است که درکشان نمیکنم ، بوسهی آب دار روی گونهام را با سابیدن گونهام به پیراهن مشکیاش تلافی میکنم.
بیجوابم نمیگذارد و موهایم را نه چندان محکم میکشد، آخ میگویم و امان از صدای پر از خندهاش:
- بیلیاقت!
بالاخره میان آن همه اشک و ناله میخندم و از اصلان فاصله میگیرم ، نگاهش که میکنم، نگاهم میکند و نگاهش روی لبخندم گیر میکند و با صدای بوقی هر دو از جا میپریم.
اصلان عصبی فحش میدهد و من زیرِ خنده میزنم.
چقدر خوب توانسته بود مرا از آن همه فکر و دغدغه دور کند، او واقعا مرا بهتر از خودم میشناسد و هربار بیشتر به آن پی میبرم و چطور میشود عاشقش نبود؟
****
پیج نویسنده در اینستاگرام: @yeganh_sa
👍 10❤ 3
32120
#پارت_۱۷۶
درد میکند دلم هنوز هم از آن نامهی لعنتی!
دستش جلو میآید بازویش را دور کمرم حلقه می کند و تنم را با همان یک دست جلو میکشد و درون آغوشش فرو میروم، با یک دست کنترل فرمان را به دست میگیرد و با یکی دیگر موهای فرِ روی صورتم را کنار میزند و سرم را به سینه اش فشار میدهد.
عمق احساساتش در یک جمله خلاصه میشود:
-تو دخترمی، چطور از دخترم بگذرم؟
گریهی بیصدایم صدا دار میشود:
-ولی از من گذشتی!
-نگذشتم....منِ بیپدر مجبور شدم.
تمام غصهام در یک آه خلاصه میشود و او روی موهایم بوسه میزند.
-تو پر از نازی و من سراسر ز نیاز.
میخرم ناز چَشمانِ تو را با هر ساز.
از این صدا....قلبم تکان محکمی میخورد و بوم، صدا میدهد.
برای اولین بار....برای اولین بار برایم شعر میخواند، با ریتم...و خدایا مگر میشود دلم نلرزد؟
او اهل مطالعه و کتاب بود. اما هرگز فکر نمیکردم شعر هم بخواند! آن هم عاشقانه ، آن هم با این احساس و آن هم برای من!
رفتارِ بعدیاش شوکهام میکند، با اینکه انتظارش را داشتم.
بعد از رفتار محبت آمیزش، اصلا بعید نیست که بلافاصله ضد حال بزند!
پیج نویسنده در اینستاگرام: @yeganh_sa
👍 10❤ 2
29830
Оберіть інший тариф
На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.