cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

Dee Minor

http://t.me/HidenChat_Bot?start=5707867459 باتلاق از نو: https://t.me/+-znSybeM7mxhNDNk آرشیوِِ شنیداری: @DeeTheCollectionner

Більше
Рекламні дописи
374
Підписники
-124 години
Немає даних7 днів
+1130 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

حقارت بر وزنِ حماقت بر وزنِ کثافت. Lol.
Показати все...
👍 6
۱۴۰۲/۱۱/۲ «لحظه‌ی عجیبِ امن»
Показати все...
👍 4
00:16
Відео недоступнеДивитись в Telegram
به‌قولِ الینگتون، «در یک مودِ سانتیمانتال».
Показати все...
1.99 MB
سلام عزیزم. این روز و شب‌ها عجیب می‌گذرند. مغزم پر می‌شود از صدا. ایستگاهِ بعد، میدانِ حضرتِ ولی‌ِعصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مسافرانی که قصدِ ادامه‌ی مسیر به سمتِ... پارکِ لاله! ضلع شمالیِ مایل به شرق، نیمکتِ سوم، ساعتِ پنج و نیمِ عصر. "باید پیدات کنم؟" نشسته‌ام این‌جا. اولین ورودی، بعد از موزه‌ی هنرهای معاصر (که مرده‌شورِ اسمش را ببرند!)، می‌رسی به یک میدان... که نه، یک محیطِ باز تر از راهی که گرفتی، روبه‌روی حوضچه‌ای پر از گل. در سرم هیچ نیست عزیزم. در سرم همه‌چیز هست عزیزم. تمامِ صداهایی که شنیدم، چیزهایی که دیدم، اشک‌هایی که نگه‌شان داشتم برای موقعیتی که نمی‌دانم. نورِ آفتابی هم که نیست، می‌زند توی چشم‌هام، می‌رود توی مغزم، می‌شود دردی که فقط جیغ می‌توانم بزنم‌اش. بعد، سر و کله‌اش پیدا می‌شود. نگاهی نمی‌کنم. خودم را جمع‌وجور می‌کنم، نباید حرف بزنی دریا جان. حرف می‌زند این دریای دیگر... "یک استادی داشتیم، که اسمِ مضرابش کاظم بود. ازش پرسیدیم چرا، گفت چون هروقت که هنرجو حرصم می‌ده، فشارش می‌دم و کظم غیظ می‌کنم...." به من نگاه که می‌کند، سطل آب یخ می‌ریزند روی کله‌ام. نگاهی نمی‌کنم. زیاد نزدیک که می‌شوم، صداها می‌روند. صدایی نباشد، هرج‌ومرجی نیست. هرج‌ومرجی نباشد... امشب انگار همه‌جا موسیقی هست! تو فکر نمی‌کنی؟ "نه ممنون، نمی‌خوام آبیِ کسی باشم." کلید از دستم لیز می‌خورد، می‌افتد کنار خطِ زردی که حریمِ ایمنِ ماست و ایستگاهِ توحید! مسافرانی که قصدِ تغییر مسیر به سمتِ... یک بازارچه. این‌جاست. گفت که حرف نمی‌زند، خواست حرف زدنِ خودش را حرف بزند... که سخنی نیست، تنها می‌توان چایِ... آلبالو دوست داری؟ دارچین و نبات اما چیزِ دیگری‌ست. امتحان نکردید؟ گوشه‌ای امن از دارِ دنیا دارم... بیا. "نیومدی. نیومدی. نیومدی." این‌جا برای من امن‌‌تر شاید باشد. کجا؟ پشتِ موتور؟ شبیه به قاتل‌ها... چایِ چه می‌خوردم؟ نبات و...؟ دارچین گفت. دارچین شبیه به خودم است... می‌گوید! و تکه‌وپاره می‌کند پوستِ کنارِ ناخن‌هاش را. خون می‌چکد. روی چه‌چیز، نمی‌دانم. خون اما می‌پاشد بیرون از آجرهای دیوار. هرچه فکر می‌کند، هیچ کلمه‌ای به‌کارش نمی‌آید. "اجازه بده دیوارها... من می‌تونم! و این یک خواب یا توهم نیست." فقط روبه‌روی خود دیوار می‌بیند. پشت سرش دیوار. دیوار، پشتِ دیوار. تا انتهای جهان دیوار. کسی اطراف آخرین دیوارش دیده نمی‌شود. "همین الانِ عجیبِ من! همین الانِ امن... منِ..." فکر می‌کند، به آن‌سوی همه‌ی دیوارهای جهان. باورش دشوار... به دیوارهای بی‌پایانی که آدمی برای آدمی می‌سازد. ساعت، پنج‌ونیمِ عصر بود و دیوارها، کم‌تر از قبل ادامه داشتند. دیوارهای بی‌راه، بی‌در، بی‌پنجره... که نمی‌شود! غرفه‌ی ۹ متری. بخریم‌اش؟ "تو زیبایی." این‌جا همه‌چیز عوض می‌شود. می‌کشد_ام کنار، ماشین‌ها سرعت می‌گیرند، چراغِ سبز گیر می‌کند روی عددِ ۳، بعد، می‌شود ۶ ماه و ۱۵ سال که من گیر می‌کنم در آن لحظه. زمان‌ها یکی که می‌شوند، نام‌ها به یاد می‌آوریم. خیره که می‌شود، مریضِ نوشتن می‌شوم. باز هم باید همین کلمه را تا انتهای جهان، تکرار کنم. "غرفه‌ی ۹ متری غرفه‌ی ۹ متری غرفه‌ی ۹ متری غرفه‌ی ۹ متری غرفه‌ی ۹ متری." آن‌قدر تکرار کنم، که دیوارها به یاد آورند که دیوارند. فقط دیوارند... و آدمی، هرگز شایسته‌ی ماندن در بندِ این‌همه دیوار نبوده‌ست... و خانه، و کوچه، و شهر... که بدونِ نور شهر نمی‌شود! "تو چرا می‌خندی؟" "پروانه کجا بود؟" "کدامین باد بی‌پروا، دانه‌ی این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟" "خدا شوخی می‌کند با ما. همه‌چیز می‌شود قرمز و آبی و پیدا می‌شوی در تمام آثاری که گم کرده بودی." "من هم دارم... می‌میرم. دیر می‌فهمم!" "اسمِ من خاطرت می‌مونه؟" "بلوط..." "موومانِ دومِ سمفونیِ پنج اگر تجسم..." "آرامشِ آبی... آبیِ آرامش؟ قرمز اما قطعا، هرج‌ومرجی که آرام و قرار می‌گیرد." اما این‌جا ضلع غربی‌ست. ساعت هنوز سه و نیمِ بامداد، روی چندمین نیمکتِ رو به حوضچه. هنوز نرسیده است. فکر می‌کنم... به نخستین آغوشِ... "شما چطور؟ نور رو دوست داری؟" این روز و شب‌ها عجیب... عجیب. تا بعد، عزیزم. بیست و نهمِ دی، هزار و چهارصد و دو.
Показати все...
روز هفتم درخواست از کائنات برای برخورد یک شهاب‌سنگ خیلی گنده با کره‌ی زمین
Показати все...
👍 5
انقدر 🤏🏼 فاصله دارم تا برای دریا فیونرال مارش بنویسم.
Показати все...
روز ششم، دفعه‌ی دوم درخواست از کائنات برای برخورد یک شهاب‌سنگ خیلی گنده با کره‌ی زمین.
Показати все...
👍 7
روز ششم درخواست از کائنات برای برخورد یک شهاب‌سنگ خیلی گنده با کره‌ی زمین
Показати все...
👍 9
باتلاق در بایو هست. اگر خواستید که با هم فرق بشیم! دوباره...
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.