چشم های آهیل❤️🔥
نوشته ح.ص جوانه نویسنده ی رمان ها بر اساس واقعیت پارت گذاری منظم به وقت لیلی درگیری بازیگر تنهایی شاه ماهی قرمز شیرین دخت چشم های آهیل کپی پیگرد قانونی دارد
Більше3 914
Підписники
-1824 години
+2617 днів
+70430 днів
- Підписники
- Перегляди допису
- ER - коефіцієнт залучення
Триває завантаження даних...
Приріст підписників
Триває завантаження даних...
#p299
حالم گرفته شد..
از همین میترسیدم که با کسی حرف بزنم وبه جای فرمول برای حل مسئلهام در سرم بکوبند که خودت مقصری
سکوتم که کش آمد...
جدی لب زد
_پسرم دیشب یه نفر بهم گفت اگه تک پسرت بهت از حالشو زندگیش نمیگه چون تقصیر توئه
راست میگه بابا جان
الان وقت مواخذه کردن تو نبود
که چه ضعفای اخلاقی داری
تو داشتی با من درد ودل میکردی ومن غرورتو نشونه گرفتم
ببخشید بابا جان که بعد شصتوسه سال زندگی کردن..نتونستم هم دردت بشم..
آه پسرم..آه...
_ول کنید. من نیاید به شما اینا رو میگفتم
به دوستتون بگین فردا عصر بیاد در خدمتم
گوشی را قطع کردم وبه طرف خانه راندم
با رستوران معروفی تماس گرفتم ودو پرس چلو ماهیچه سفارش دادم..
خدیجه خانوم هم خودش را بعد از آهو ،از این خانه دریغ کرده بود
ومن طی این چند ماه بالای پانزده نفر را رد کرده بودم
در را باز کردم
ساعت ده شب بود
پونه با دیدنم سلامی داد وسرش را دوباره بند مشقهایش کرد
طی این چند وقت فهمیده بودم که مشق نوشتن را در وسط خانه دوست دارد
_کو خواهرت بابا جان؟
حرکت پاهایش ایستاد ودورش را نگاه کرد
_الان داشت بهم دیکته میگفت
فکر کنم رفته سرویس..
_زود مشقاتو بنویس واست ماهیچه سفارش دادم..
میخواستم خوشحال باشد
اما پونه چلو ماهیچه ای که مادرش حضور نداشت را دوست نداشت که تشکری سرسری کرد وخودش را به اتاقش رساند...
خبر خبر برسه به پارت 300 افزایش قیمت داریم
یعنی یه پارت دیگه❌❌
رمان در وی ای پی به #اتمام رسیده برای درخواست شرایط رمان #کامل در وی ای پی به @gavanehelma پیام بدین
رمان کامله و1000 پارته💖💖
❤ 26💔 12👍 7
85220
#p298
تمام برقهای مطب خاموش بود وذهن من حوالی زنی در خانهی بزرگ بود که راهش را از من جدا کرده بود
میخواست به زندگی اش بدون من رنگ و بوی جدیدی تزیق کند
ساعت را نگاه کردم زنی تا یک ساعت پیش چشم انتظار زنگ زدن من بود
تا به خواستگارش جواب منفی دهد
وبه طرف من پرواز کند
چه صحنه زشتی!
من از آیناز فراری و آهو از من..
گوشی ام که به صدا درآمد یاد بچه هایم افتادم
به خودم قول داده بودم شبها زودتر به خانه بروم تا هنوز بچه ها نخوابیدهاند کمی با آنها وقت بگذرانم
کمی بیشتر نزدیک شوم
تا نبود این سالهایم جبران شود
اما هنوز نتوانسته بودم برنامههایم را منظم کنم
_بله؟
_سلام پسرم
گوشی را حتی نگاه نکرده بودم تا ببینم چه کسی زنگ زده
_سلام بابا خوبید؟
_ممنون پسرم..کجایی میتونی حرف بزنی؟
_آره بگین..
_یادته اون روز تو خونتون گفتم این دوستم میخواد واسه کمرشو پاهاش بیاد مطبت؟
_آره
اتفاقا منتظرش بودم..چرا نیومد؟
_گفته باهات تماس بگیرم
اگه اکی هستی فردا صبح بیاد
لبم را زیر دندانم کشیدم وبه فکر فرو رفتم فردا طرف صبح نمیتوانستم
نمیتوانستم چون باید آخرین صدایم را به گوش آهو میرساندم..
_بگین عصر بیان. عذر خواهی کنید بگید صبح فردا استثنا مطب نیست
_باشه فقط...آهیل جان؟
_بله پدر
_چه خبر از زندگیت..
کلافه موهایم را به چنگ کشیدم
ودو دکمه بالای پیراهن سفیدم را باز کردم
_خوب نیستم حاج آقا
دارم له میشم
_چی شده که آهیل مغرور که به زور خنده رو لباش میاد مستاصل شده وتصمیم گرفته با پدرش حرف بزنه، میگه دارم له میشم...؟
توجه توجه❌
نگم از پارتای بعدش 😍😍 استثنا
امروز هم برای خوندن کل رمان که 1000 پارته‼️ 45.000 تومن پرداخت کنید به کارت :
6037998155769143
( صدقی)
:
وشاتشو به @gavanehelma بدین
از فردا دوباره رمان افزایش قیمت داره❌❌❌
❤ 27👍 7💔 4
1 35820
#p297
ساعت هشت شب بود ومطب خالی از بیمار
امروز از آن روزهای کم کارم بود
خدا رحم کرده بود چون به زور خودم را تحمل میکردم چه برسد به دیگران مخصوصابیمار
حوصله فکر کردن به چیزی را نداشتم
به عنوان یک پزشک که درآمدم همیشه از بیماری افراد بود
واگر بر فرض مثال بیماری وجود نداشت ما هم درآمدی نداشتیم،
اما هیچ وقت دوست نداشتم آدمها به مطبم مراجعه کنند؛
دلم نمیخواست مریض شوند؛
پوکی استخوان بگیرند؛
تراکم استخوان داشته باشند؛
به سرطان مغز و استخوان درگیر شوند؛
دست وپایشان در گچ باشد؛
عمل قلب باز کنند و تمام استخوان های قفسه سینهشان را جراح با اره بشکند
اصلا هر نوع مریضی را دوست نداشتم
دلم نمیخواست...
مخصوصا کودکان!
وقتی به مطبم میآمدند
دستهای مغزم را فلج میکردند
اگر درد داشتند دلم را به درد میآورد
آخر کودکان همان کودکان بزرگ نشده
پاکی بودند که قلب و عقلشان فقط به مهربانی میچرخید
سرم را روی شیشه سرد میزم گذاشتم
آیناز دیروز به شهرشان رفته بود وبا گریه گفته بود
"دارد میرود که به خواستگارش جواب مثبت دهد.."
گفته بود
" هنوز تا ساعت هشت امشب که میخوام جواب مثبتمو بدم منتظرت میمونم
زنگ بزنی کافیه"
گفته بود
" میدونم که طلاق گرفتی
هیچ مانعی برای ازدواج با من برات وجود نداره"
اما مگر میشد؟
با چشمانی بسته زمزمه کردم
_این دل صاب مرده فقط یکیو میخواد
یکیو که خیلی بی رحم شده
یکی که اصلا منو نمیبینه
یکی که خوب اسمشو براش انتخاب کردن
یکی که هیچ وقت نفهمید چه قدر دوستش دارم
به مناسبت تولد ادمین همین امروز تخفیف گذاشتیم 🎉🎉🎉🎉🎉
نگم از پارت بعدش😍
رمان در وی ای پی به #اتمام رسیده برای درخواست شرایط رمان #کامل در وی ای پی به @gavanehelma پیام بدین
رمان 1000 پارته
یعنی دو سال از این جا جلوتر💖💖💖
👍 36💔 12❤ 3❤🔥 2🤔 1
1 46240
Repost from N/a
برای اولین بار توی آسانسور باهاش آشنا شدم!
اون آروم بود... و بینهایت عصبانی... پارادوکس عجیبی که فقط از شخصیت اون مرد برمیومد!
درست لحظهای که انتظار داری داد بزنه و دعوا کنه، کلماتشو سرد و آروم توی صورتت میکوبه... تحکم صداش دقیقا همون چیزیه که برای تسلیم شدن بهش نیاز داری و اون اینو خوب میدونه!
گاهی هم تنها جوابی که ازش میگیری، سکوته... سکوتی که با هزارتا راز عجین شده و از همه چیز وهمانگیزتره!
یه ویژگی دیگه هم داره... یه عصای سفیدرنگ داره که همهجا همراهشه!
آره... اون نابینا بود ولی من کورتر بودم!
یه روز چشمامو باز کردم و فهمیدم همهچیز بازی بوده... حقیقت روبهروم بود... یه جفت تیلههای طوسیرنگ آشنا که پردهای از کینه و نفرت روشون سایه انداخته بود... تیلههایی که من از خیلیوقت پیش دلم رو بهشون باخته بودم!
https://t.me/+aciopQmVMnQ2YWY0
https://t.me/+aciopQmVMnQ2YWY0
سوگند عزیزی ♡ سودای تقدیر ♡
🍂 به نام خدا 🍂 به قلم سوگند عزیزی سودای تقدیر درحال تایپ معشوقه مرداب آفلاین جسد خاکستری آفلاین کپی ممنوع🚫 اینستاگرام من Instagram.com/sogand_azizi16
18320
Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️🔥
🩵دوست صمیمیم با همدستی نامزدم بهم خیانت کردن واموالم رو بالا کشیدن من روراهی زندان کردن اونجا بازنی اشناشدم که
💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
🩷 دخترونگیم رو گرفت و رهام کرد
🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و
❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...
💜لینک رمان های آنلاین اینجاست
💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
❤️عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ...
❤️دوست داشتنش ساده نیست
🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه
💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل
🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
💜عشق تا بینهایت
💚پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...
💛صدف دختری که بعد مرگ عموش اسیر پسر عمومذهبیش میشه
🩷عشق عجین شده خون و باروت
💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🩶عروس خونآشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه
💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🩵اون مرد دیوانهوار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که....
❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم
💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
💛ازدواج اجباری با قاتل زنم.
🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
🧡شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره
💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم
💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...
🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود
🤎من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد
❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🖤همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام
🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام
💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه...
🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
🩵عشقم بهم خیانت کرد
🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
💙رابطهای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز
💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم!
❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
2900
Repost from N/a
دختره نامزد عشق سابقش رو میدزده😭💔
https://t.me/+uygwDOZlMsQwMmE0
نگاهم به چهره اشکی اون دختر افتاد. معصوم بود.. خیلی پاک! پوزخندی زدم. منم یه روزی مثل خودش بودم.. ولی نذاشتن......
هیراد با نگاهی که ازش خون میبارید خیره منو کیان بود. حقم داشت... عشقشو دزدیده بودیم!
مردی که یه روز فکر میکردم من تنها معشوقه زندگیشم... تا ابد!
_ بذار مریم بره نفس.. هرچی میخوای بهت میدم.. مشکل تو با منه.. به اون کار نداشته باش!
با حسادت به سمت اون دختر ظریف رفتم و از موهاش کشیدم. از درد جیغ کشید!
_ چیه... برای این داری یقه جر میدی؟ اون موقع که با من بازی میکردی یادت نبود عزیزانت قراره کارما پس بدن؟!
سرم داد کشید: دستتو بکش!
https://t.me/+uygwDOZlMsQwMmE0
https://t.me/+uygwDOZlMsQwMmE0
با فریادش به خودم لرزیدم و ولش کردم. با دستای بسته آروم خودش رو روی زمین کشید و به هیراد چسبید. اونم دستاش بسته بود!
صدای درماندش بلند شد:
_ باشه... میدم.. هرچی پول میخوای میدم.. فقط بذار این بره!
کیان: حرفشو گوش نکن نفس... یادت نره چطور گولت زد.. اون خوب بلده دروغ بگه و نقش بازی کنه.. تا پولو نگرفتیم، ولش نمیکنیم!
نگاهم توی نگاه گیرای پر احساسش گیر افتاده بود. یه نگاه عاشق قدیمی که باهاش خاطرهها داشتم!
ولی.....
کیان راست میگفت. خوب بلد بود بازی کنه.. اینو وقتی متوجه شدم که تو یه لحظه از غفلتم استفاده کرد و دستاشو باز کرد. اسلحش رو به سمتم گرفت و با دست دیگش اون دختر رو توی آغوشش حبس کرد.
نمیدونم چرا... ولی جسورانه به سمتش دویدم و اونم ماشه رو کشید. درست جلوی پاشون افتادم.. با خونی که با شدت از قلبم بیرون ریخت.. قلبی که عاشق بود!
نگاه بهتزدش دردی دوا نمیکرد.. اون خیلی وقت بود که منو کشته بود و نمیدونست!
کنارم زانو زد.. صداش رو نمیشنیدم ولی لب خونیم عالی بود:
_ من چیکار کردم!
چشام داشت بسته میشد که به سمتم هجوم آورد و توی آغوش محکمش به سیاهی مطلق سلام گفتم!
https://t.me/+uygwDOZlMsQwMmE0
بیاین ببینید سر پسره چه بلایی میاد😭💔💔
13510
Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️🔥
🩵دوست صمیمیم با همدستی نامزدم بهم خیانت کردن واموالم رو بالا کشیدن من روراهی زندان کردن اونجا بازنی اشناشدم که
💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
🩷 دخترونگیم رو گرفت و رهام کرد
🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و
❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...
💜لینک رمان های آنلاین اینجاست
💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
❤️عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ...
❤️دوست داشتنش ساده نیست
🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه
💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل
🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
💜عشق تا بینهایت
💚پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...
💛صدف دختری که بعد مرگ عموش اسیر پسر عمومذهبیش میشه
🩷عشق عجین شده خون و باروت
💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🩶عروس خونآشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه
💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🩵اون مرد دیوانهوار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که....
❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم
💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
💛ازدواج اجباری با قاتل زنم.
🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
🧡شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره
💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم
💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...
🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود
🤎من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد
❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🖤همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام
🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام
💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه...
🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
🩵عشقم بهم خیانت کرد
🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
💙رابطهای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز
💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم!
❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
2100
Repost from N/a
نفس و هیراد رو میشناسین😂👇
نگاهم از روی هیرادی که روی کاناپه کتاب میخوند، گذشت و به تلویزیون روشنی رسید که داشت برای خودش داستان زندگی عقابهارو پخش میکرد!
کنارش نشستم. نیم نگاهی بهم انداخت و دوباره سرشو کرد تو کتاب!
حرصی از بیتوجهیش، ولوم تلویزیون رو تا ته بردم بالا!
بهت زده دوباره بهم خیره شد اما بدون نگاه کردن بهش، زل زدم به تلویزیون که بگم مثلا من چقدر به سرنوشت اون بچه عقاب علاقه دارم!
میدونستم از صدای بلند بدش میاد. با حرص کتاب رو ورق میزد.. خندم گرفت. مطمئن بودم هیچی از کتاب نمیفهمه!
یهو کتاب رو پرت کرد رو میز و بهم خیره شد. حالا این من بودم که با بهت هنوز به تلویزیون زل زده بودم. چون حتی نگاهش رو یک سانتم جابهجا نمیکرد و میدونست من از اینکه یکی بهم خیره بشه بدم میاد!
با حرص پامو تکون دادم و آخر تسلیم شده و عصبی بهش خیره شدم. نیشخندی زد و به یک جهش روم خیمه زد. متعجب و با ضربان بالا رفته گفتم:
_ چی چیکار میکنی؟!
لبخند کجی زد:
_ از اونجایی که خیلی به عقابها علاقه داری.. خواستم عملی بهت نشون بدم این پرنده چطوری طعمشو شکار میکنه!
_ چ چیی میگی.. برو اونور!
بینیش رو توی موهام فرو برد و گفت:
_ هوم... بوی یه طعمه چاق و چله میدی... واقعا عقاب صبوریم که هنوز یه لقمه چپت نکردم!
هولش دادم و خواستم بلند شم که با کاری که کرد....🔥🔥
https://t.me/+uygwDOZlMsQwMmE0
https://t.me/+uygwDOZlMsQwMmE0
https://t.me/+uygwDOZlMsQwMmE0
خدایا😂😂
این دختر و پسر عجوبه تاریخیان!
برای هم جون میدن ولی هر روز باید برن روی مخ همدیگه.تازه تهشم که به کارهای خوبی ختم میشه😂🤣
24700