cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

『رُوْحِ مَنْ♡...🕊

♡رُوْحِ مَنْ♡: ⊰•أنا "أحبُّك" بروحِي والرّوح لاتتوقَّف أبداً و لاتنسي•⊱ . . . #ازمطالب‌ڪانال‌فوروارید‌ڪــــــــنید #لفت‌ندی‌بی‌صدا‌کن

Більше
Рекламні дописи
1 015
Підписники
+724 години
+77 днів
+11530 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

[ #منبر_مجازی 📿] #امام‌صـادق{عَلَیھ‌ِالسَلامـ}می‌فَرمایَند: ایمـاݩ خـود را قَبـل اَز ظُھور ٺَڪمیل ڪُنید ، چوݩ دَر لَحَظاٺِـ ظُھور ، ایمـاݩ ها بِھ سَخٺۍ مـورِدِ اِمٺَحاݩ و اِبتِلا قَرار می‌گیرَند... 📚اُصولِ ڪافۍ ، جِلد۶ ، صَفحہ۳۶۰ #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج🌙 •روح من•C᭄‌
Показати все...
Repost from N/a
💐امشب میخوام یه فرصت در اختیارت بزارم که با عضو شدن توی کانالای زیر بتونی معلومات خود را بالا ببری و به کانال‌های که می‌خواهی رایگان دسترسی پیدا کنی 👇👇 https://t.me/addlist/Ylrc_1whX5gzZTg1 فقط کافیه روی دکمه ADD بزنی تا عضو بشی برای شرکت در لیست و رزرو کردن تبلیغ به آیدی زیر پیام بدید 👇👇👇 @HHo_bb
Показати все...
قوت قلب اینجا که خداوند میگه : « وَإِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ. » اگه من بخوام به چیزی برسونمت،میرسونمت؛ کسی هم نمیتونه مانع‌ام بشه!💚🌱 #آیھ‌گرافی🌱 •روح من•C᭄‌
Показати все...
5❤‍🔥 1🥰 1
«💖🥰 » ساعتای یازده و نیم ظهر بود که با تکونای دست فاطمه از خواب بیدار شدم. متکارو محکم تو بغلم گرفتم و با لگد سعی کردم فاطمه از خودم دور کنم _اه فاطی برو گمشو میخوام بخوابم فاطی: بابا ظهر شد پاشو دیگه انتربانو پاشووووو _برو ولم کن میخوام بخوابمممم فاطی: بدرک من و بگو بیدارت میخواستم بکنم بریم بلیط بگیریم اسم بلیط رو که آورد یهو بلند شدم و نشستم سرجام _باشه عزیزم من الان میرم دست و رومو بشورم بریم بلیط بگیریم توهم آماده شو فاطی: عجب آدمی هستی تو که تاحالا خوابت میومد. یه چشمک به فاطمه زدم و بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون... دست و رومو شستم و دو سه تا بیسکوییت چپوندم تو دهنم و با فاطمه از همه خدافظی کردیم و سوار ماشین شدیم. فاطی: کاشکی اول همه رو راضی میکردی بعد بریم دنبال بلیط... حداقل یه خبری بهشون میدادی... _بابا به من اعتماد کن مطمئن باش راضیشون میکنم فاطی: مگه غیر اعتماد کردن راه دیگه ای هم دارم... ماشین رو پارک کردم. _پیاده شو دیگه فاطی: وا چرا اومدی فرودگاه _آخه تو خود فرودگاه یه آژانس هواپیمایی هست فاطی: مگه میخوایم با هواپیما بریم _بعله پس چی فکردی فاطی: هزینه اش چی آخه؟ _نترس اون قدر پسنداز دارم. با فاطمه رفتیم توی آژانس هواپیمایی و دو تا بلیط برای صبح یک شنبه اول فروردین ساعت پنج صبح گرفتیم ساعت هشت و خورده ای سال تحویل بود. دلم میخواست کنار شهدا باشم تا ازشون کمک بگیرم. با فاطمه بلیط هارو گرفتیم و از آژانس بیرون اومدیم. از پنجره هواپیما هارو نشون فاطمه دادم ... امروز بیست و دوم اسفنده و دقیقا یک هفته مونده تا نزول بلای آسمونی به سرم امروز با مامان اینا رفته بودیم خرید وسایل سفره عقد و این چیزا هر لحظه که توی بازار قدم بر میداشتیم فکر و ذهنم پیش محمد بود... چی میشد الان اون کنارم راه میرفت... اگه اون بود دوتایی مغازه هارو میگشتیم... اون برام لباس انتخاب میکرد... من برای اون... دست تو دست هم راه میرفتیم... هی... ولی الان چی... من و فاطمه عقب... مهدی و علی پشت سرمون... من توی فکر محمدم... مهدی تو فکر چزوندن من... از مهدی متنفرم... آرزوی مرگشک دارم... ولی من که به لطف این سرنوشت لعنتی قراره زنش شم... نامردیه فکرم پیش محمد باشه... ولی چیکار کنم که این قلب و این فکر پیشش مونده و دیگه نمیشه پسش گرفت ساعت هشت و نیم بود و از بس طول و عرض بازار رو رفته بودیم و اومده بودیم پاهام از درد آتیش گرفته بود فقط خرید آینه و شمعدونی مونده بود عین بقیه خریدا بدون هیچ دخالتی انتخاب رو به بقیه سپردم. هیچ شور و اشتیاقی نداشتم... فاطمه جلوی یه آینکه بزرگ قدی ایستاد و گفت: فائزه عکس بگیر از این زاویه ازم با دوربین عکسشو توی آینه انداختم و بهش لبخند زدم گوشیم توی جیب شلوارم شروع به لرزیدن کرد... به بدبختی آوردمش بیرون و نگاهم مات شماره ای شد که پیام داده بود... دستام میلرزید و به نفس نفس افتاده بودم چشمام پر از اشک شده بود و دهنم خشک... صفحه پیام رو باز کردم و سریع چشمامو بستم... رد اشک گونه هامو گرم کرد... احساس مختلف توی قلبم سرازیر شد... ترس... عشق... هیجان... دیگه نمیتونستم تحمل کنم و چشمامو باز کردم و پیام رو خوندم سلام علیکم خانم جاهد... میخواستم تماس بگیرم ولی گفتم شاید... به هرحال اینجوری بهتره... خواستم هم بهتون تبریک بگم بابت ازدواجتون هرچند تاریخ دقیق رو نمیدونم و دعوتتون کنم برای شب بیست و نهم اسفند جشن عقدم... خوشحال میشم با خانواده و همسرگرامی تشریف بیارید... فاطمه جانم سلام میرسونه... خدانگهدار* جریان خون توی رگام یخ بست... احساس سرمای شدیدی بهم دست داد... دستمو به دیوار گرفتم تا نیوفتم... بالاخره تموم شد... سرنوشت تلخ من سلام... عشق اول و آخر من خداحافظ... 🥰¦↫#قسمت_نود_یکم 🌸¦↫#قسمت_نود_دوم ✨¦↫#ادامه_دارد ڪلیڪ ↩️@ROH_MAN_fa
Показати все...
😢 7💔 1
«💖🥰 » اون شب به اسرار من قرار شد این مراسم عقد خیلی کوچیک و مختصر باشه و فقط خیلی درجه یکا رو دعوت کنیم. و اینکه همون شب توی خونه عاقد بیاد و عقد ببنده نه اینکه از صبح بریم محضر... حتی یک ساعت دیرتر محرم شدن با مهدیم برام غنیمت بودامروز بیستم اسفنده و یعنی فقط نه روز مونده بود تا بدبختی از امروز به بعد دیگه کلاسای دانشگاه تق و لق برگزار میشن منم تصمیم گرفتم دیگه نرم. با بچه ها خداحافظی کردم و از در دانشگاه اومدم بیرون. سوار ماشین شدم و زنگ زدم به فاطی و گفتم آماده شو میام دنبالت بریم یکم بگردیم در خونه سوارش کردم و رفتیم. فاطی: به سلام عروس خانوم _علیک سلام ننه بزرگ فاطی: کوووفت بی ادب اگه به علی نگفتم _اگه منم به گودی نگفتم فاطی: یاحسین گودی کیه؟ _مهدی گودزیلا رو میگم ها فاطی با خنده گفت: خاک تو سرت ناسلامتی قراره زنش شی ها _ببین من زن اینم بشم بازم واسه من همون زامبی ی گودزیلا ی جنگلیه فاطی: اینجوری که تو پیش میری ماه اول طلاقت داده ها _اتفاقا قصدمم همینه که بره طلاقم بده بگه مهرم حلال جونم آزاد فاطی: این مثل برای خانوماس ها _ایش اون جنگلی اسلا قاطی ادم نیست چه برسه خانوم یا اقا باشه فاطی: کجا داری میری زنه جنگلی؟ _هیچی فعلا بپر پایین دوتا کاسه آش بگیر دلم هوس کرده بعد بهت میگم فاطی: تو دهات شما خجالتم خوب چیزی هست؟ _نه نیست فاطمه پیاده شد و از مغازه دوتا کاسه آش رشته خرید و سوار شد. همونجور که میخوردم راه افتادم. فاطی: تصادف میکنیم ها وایسا بخور اول _نترس ننه جون فاطی: خب کجا میخوای بری حالا _اوه بابا تو چقدر عجله میکنی خب خودت میفهمی یکم صبرکن فاطی: باشه بابا حالا بیا منو بخور.... توی پارکینگ جنگل قائم ماشین رو پارک کردم و یه آخیش طولانی گفتم به فاطمه نگاه کردم داشت با تعجب نگام میکرد. فاطی: واسه چی اومدیم اینجا _اومدم بگردونمت خواهری فاطمه مشکوک نگاهم کرد: واسه چی اینجا؟ نفس عمیقی کشیدم و گفتم: هیچی همینجوری چون اینجا خوش هواست با فاطمه از ماشین پیاده شدیم و از محوطه سرسبزش رد شدیم تا رسیدیم به حوض بزرگی که پر از فواره بود. _فاطی بیا همینجا بشینیم رو چمنا فاطی: ای بابا حداقل بزار بریم یه چیزی بگیریم بخوریم. _حالا دو دقه بشین هوا بخوری بعد بفکر اون شیکمت باش حاج خانوم من و فاطمه روی چمنای کنار حوض نشستیم و خیره شدیم به آبشار مصنوعی که از پشت فواره ها معلوم بود... من با قصد و فاطمه بی قصد... _فاطمه فاطی:جانم _شب عقدمون من میام خونه شما فردا صبحم با یه بلیت دوتایی میریم جنوب... خوبه؟ فاطمه نود درجه گردنشو چرخوند و تقریبا داد گفت: چی؟؟ _همینی که شنیدی فاطمه حرف اضافم نباشه فاطی: بریم جنوب؟ روز اول عقدت؟ روز عید نوروز؟دوتا دختر؟ _رضایت همه یا من تو فقط بیا... فاطی: بلیط گرفتی؟ _نه فردا میریم دوتایی دنبالش فاطی: فائزه... محمدجواد کی عقد میکنه؟ _هی.... احتمالا همین روزای آخر اسفند... فاطی: نمیخوای زنگ بزنی حداقل به محمدجواد تبریک بگی؟ _چی میگی واسه خودت فاطمه آقای حسینی از زندگیه من برای همیشه حذف شدن فاطمه همونجور که بلند میشد زیر لب گفت: باشه منو گول بزن... دل خودتم میتونی... شب تا ساعتای هشت و نیم جنگل بودیم بعدم شام خوردیم و فاطمه با من اومد خونمون بخوابه که صبح باهم بریم بلیط بگیریم. وقتی رسیدیم خونه خاله و مهدی زامبی هم اونجا بودن سر دردو بهونه کردم و رفتم تو اتاقم بست نشستم. حوصله بیرون رفتن و قرار گرفتن تو محیطی که برام مثل جهنم بود رو نداشتم روی تخت دراز کشیدم و پتو رو تا سرم کشیدم. امروز آهنگ بی بی بی حرم حامد اومده بود روی سایتا... دانلودش کردم و بعدم پلی ش کردم... یاد محمد افتادم... تصور کردم محمدو که داره اون آهنگ رو میخونه... هی.. خیلی سخته تا آخر عمر حتی با شنیدن صدای خواننده محبوبت یاد عشق اولت بیوفتی... یا زهرا کمکم کن... بچگانس این آرزو... و خیلی محال... اما وقتی طرف حسابت بی بی بی حرم باشه هیچ چیز محال نیست... یازهرا یعنی ممکنه محمد مال من باشه... 🥰¦↫#قسمت_هشتاد_نهم 🌸¦↫#قسمت_نود ✨¦↫#ادامه_دارد ڪلیڪ ↩️@ROH_MAN_fa
Показати все...
👍 3 1
00:16
Відео недоступнеДивитись в Telegram
حضرت علی‌‌از نظر ارتباطات عاطفی    بسیار به خانوم فاطمه‌زهرا توجه       داشتند ایشان گاهی فاطمه               را با تعابیری مثل               حبیبتی زهرا ✨🩵               «محبوبه من زهرا»                بنفسی انت ✨🩵                 «جانم فدات»               صدا میزدند و        حضرت زهرا پاسخ میدادند         روحی لروحک الفداه✨🩵          «روح من فدای روحت»         حضرت علی علیه السلام            در تعبیری عشق میان               خود و زهرایش         را بدین گونه شرح دادند        انا کنا کزوج حمامه فی ایکه          🩵✨من و زهرا ✨🩵 مثل دو کبوتر عاشق در لانه ای بودیم عاشق بشین شبیه علی، مثل فاطمه♡ •روح من•C᭄‌
Показати все...
5.51 MB
5🎉 1
#بهترین‌الگو‌برای‌ازدواج‌جوانان عروس فاطمه زهرا س  دخت نبی اکرم ص، و داماد نخستین امام امت؛ اما ازدواجی ساده با ساز و برگی اندک، ولی صفا و صمیمیتی بسیار، ره توشه خانه محقرشان شد تا در پس تحسین همگان اسوه‌ای باشند برای آیندگان و رهروانشان... حضرت علی(ع) فرموداز بهترین شفاعت‌ها، شفاعت بین دو نفر در امر ازدواج است تا اینکه خداوند آنان را مجذوب یکدیگر گرداند.» و چه زیباست الگو گرفتن از چنین سنت پاک و عاری از زرق و برقی برای جوانان امروزمان؛ تا به این واسطه ازدواج‌های آسان رقم بخورد و مایه آرامش و سعادت باشد. پیامبر خدا(ص) فرموده است:«کسی که ازدواج کند، نصف دینش را حفظ کرده است.»  پس چه زیباست که به این بهانه هر یک از ما به اندازه توان خود گامی هر چند کوچک در این مسیر بردارد و در شرایط کنونی تسهیل گر ازدواج جوانان این مرز و بوم باشد تا از برکاتش در زندگی و قیامت بهره مند گردد چرا که امام صادق (ع) فرمود: کسی که مجردی را تزویج کند و امکان ازدواج او را فراهم نماید از کسانی است که در قیامت خداوند به آنان نظر لطف می کند. خجسته سالروز ازدواج امام علی(ع) و حضرت زهرا(س) و روز ازدواج مبارک باد.🌱 •روح من•C᭄‌
Показати все...
6🎉 1🤩 1
#عاشقانه_علوی یڬ بغݪ عۺـــــق            عݪے بامہر فاطمے حاݪ اهســـــتہ گو        بانـــــو عرو ســـــم مے شوے #خجسته_سالروز_ازدواج_امام_علی_ع_و_حضرت_زهرا_س_و_روز_ازدواج_مبارک_باد.
Показати все...
5🥰 1
خَطَطَ اللّه دائماً أجملُ من أمنياتنا نقشه های خدا هميشه از خواسته های ما قشنگ‌تره..🌱🩵 •روح من•C᭄‌
Показати все...
1
#مهدےجان... صدا‌ ڪردنت‌سخت‌ نیست.. من‌ سختش‌ ڪردہ‌ام....😔 | اَدْعوُكَ‌يا‌سَيدي‌بِلِسان‌قَدْ‌اَخْرَسَه‌ذَنْبُه | مےخوانمتٺ‌اےآقایےمن‌‌بہ‌زبانےڪہ گناه‌لالش‌‌ڪرده..💔 #العجل‌مولاےمن
Показати все...
6