cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

ترجمه های مامیچکا ۲

پارت گذاری: سه پارت در روزهای فرد

Більше
Рекламні дописи
2 530
Підписники
Немає даних24 години
-157 днів
-6030 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

Фото недоступнеДивитись в Telegram
جلد یک و دو و سه: ایدن جلد چهار: زاندر جلد پنج: رونان جلد شش: کول جلد صفر(تصویر سمت چپ): لوی کینگ(وقایع این رمان برای یک سال قبل از شروع این شش جلد است) . . . 🔴چهار جلد اول آماده فروش هستن. فایل کامل، هرجلد ۴۰ تومان 🟠 کانال VIP جلد صفر ۳۰ تومان پیام بدین:  @dorsa2867
Показати все...
#شاهدخت_پولادین #پست۲۳۶ "نکرد. بی دفاع اونجا وایساده بود." "تو رو تحریک کرد." "منو تحریک کرد؟" به نوازش موهایم ادامه می دهد:" یه مدتیه اینجوری بود. نه تنها کوینز تو رو تهدید می کنه، بلکه تحریکت هم می کنه." "فکر می کنی به اون خاطر زدمش؟" "بله. تو بی دلیل به آدمها حمله نمی کنی. تنها دنبال اونایی می ری که تو رو تهدید یا تحریک می کنن." "از کجا می دونی؟" از بازویم می گیرد و مرا به سمت خودش می کشد. دیگر تاب نمی خورم و روی پایش می نشینم. "این یه نظریه اس." از پشت دیدگان تارم به او نگاه می کنم. "داری منو روانکاوی چیزی می کنی؟" به خشک کردن موهایم ادامه می دهد. "شاید. نیازی نیست دیگه نگران کویینز باشی. حالا جایگاه خودشو می دونه و دیگه تحریکت نمی کنه." "چرا؟" "مجبورش کردم." "چطور مجبورش کردی؟" تبسمی می کند:"با روشهای بهتری؟" و جا می خورم. انگشتی زیر چانه ام می گذارد و بالا می آورد تا به او نگاه کنم:"نیاز نیست از کسی که با من هستی خجالت بکشی السا. می تونی یه دیوونه لعنتی باشی و من بازم ولت نمی کنم."
Показати все...
36👍 8
#شاهدخت_پولادین #پست۲۳۵ من کی این آدم شدم؟ کی شروع به خیالبافی در مورد آزار دیگران کردم؟ "السا." کسی جلوی من دولا می شود. درست مثل عمو رگ در آن کابوس. دوباره یک استخر قرمز خواهد بود؟ آیا در کابوسهای بی انتهایم گیر کرده ام؟ با چشمان وحشی به او خیره می شوم. پیراهن ایدن هم خیس آب است و حالا عضلات سفت را نشان می دهد. باید کتش را جایی گم کرده باشد چون آستینهایش را تا آرنج تا کرده است. تاتوهایش مستقیم به قلبش نشانه رفته اند. حوله ای در دست دارد و با دقت مرا تماشا می کند. نفسهایم کمی آرام می گیرد ولی به اندازه ای نیست که حواسم از تصاویر ذهنم پرت شود. به اندازه ای نیست که فکر نکنم اگر جلویم را نمی گرفت چه بر سر سیلور می آوردم. هق هق می کنم:"چه مرگم شده؟ حتی بهم حمله نکرد و من کم مونده بود بکشمش." به آرامی حوله را روی سرم می گذارد انگار نمی خواهد جا بخورم. با دستان آرام بخش موهای خیسم را خشک می کند:"اون بهت حمله کرد."
Показати все...
👍 23 16
#شاهدخت_پولادین #پست۲۳۴ #فصل_بیست_و_سوم السا: دندانهایم بهم می خورند. می لرزم و سرفه می کنم. قلبم آنچنان محکم به سینه ام می کوبم که تعجب می کنم چطور از جایش بیرون نمی جهد. پیراهنم به خاطر باران خیس آب شده و به پوستم چسبیده است. حتی نمی دانم چطور وارد اتاق ایدن شده ام و گوشه ای نشسته ام و زانوهایم را بغل کرده ام. آخرین چیزی که یادم می آید این است که ایدن گردنم را فشرد و مرا از هاله ای که دورم کشیده شده بود بیرون آورد. قرمز یادم می آید. قطرات خون از سرم مانند آن استخر کابوسهایم بیرون می ریخت. چیز بعدی که یادم می آید این بود که داشتم سیلور را می زدم. می خواستم او را داخل آن استخر قرمز پرت کنم. می خواستم برود. اگر ایدن جلوی مرا نمی گرفت چکاری می توانستم بکنم؟ اشک چشمانم را پر می کند و بازوهایم را دور پاهایم حلقه می کنم و کنار دیوار خودم را به جلو و عقب تاب می دهم. من یک مرگم است.
Показати все...
👍 25 8🤯 7
Фото недоступнеДивитись в Telegram
#گرایشی #فوت_فیتیش با بادی که می وزه دامن سیاه کوتاه خال خالی "مینه" بالا میره 🔞 شورت صورتی کوچیک که کناره‌هاش گیپوره و تقریبا لای باسنش رفته پوشیده و باسن به سپیدی شیرش در معرض دید قرار می‌گیره‌.🔞 به خاطر ویراژ هم اون باسن‌ به سمت "فوعات" نزدیک میشه. امکان نداره که از توی آیینه این باسن رو نبینه. https://t.me/+Ixwwys15GvNlYTBk
Показати все...
👎 1🔥 1
Фото недоступнеДивитись в Telegram
جلد یک و دو و سه: ایدن جلد چهار: زاندر جلد پنج: رونان جلد شش: کول جلد صفر(تصویر سمت چپ): لوی کینگ(وقایع این رمان برای یک سال قبل از شروع این شش جلد است) . . . 🔴چهار جلد اول آماده فروش هستن. فایل کامل، هرجلد ۴۰ تومان 🟠 کانال VIP جلد صفر ۳۰ تومان پیام بدین:  @dorsa2867
Показати все...
#شاهدخت_پولادین #پست۲۳۳ دستم را دور گردنش می پیچم و فشار می دهم. دستانش خشک می شوند. چند بار پلک می زند. وقتی بالاخره به من نگاه می کند_یعنی واقعا به من نگاه می کند_ چشمانش پر از ترس می شوند انگار تازه می فهمد چکار می کرد. زمزمه می کنم:"دیگه این کارو نکن." اگر این کار را بکند چاره ای به جز پیروی از او ندارم. از چیزی که به آن تبدیل می شوم هیچ خوشش نمی آید. با اینکه نگاهش گم می شود سرش را خم می کند. او را در آغوش می کشم و دستانم را دور بدنش حلقه می کنم و صورتش را در سینه ام پنهان می کند. برای چند ثانیه همانجا زیر باران می ایستیم. السا روی سینه ام زمزمه می کند:"بهش بگو بره. بهش بگو از اینجا بره." به کویینز دستور می دهم:"برو." می ایستد و دهانش را باز می کند تا چیزی بگوید ولی بعد نگاهش به پشت سرم می افتد و دهانش باز می ماند. چشمان آبی روشنش از ترس گرد می شوند. ترس ناب و زیاد. هنوز به پشت سرم خیره مانده و با دستان لرزان در ماشین را باز می کند و سوار می شود. و بعد با سرعت در جاده می راند. در حالی که هنوز السا را به سینه می فشارم نگاهی به پشت سرم می اندازم. نش با دست در جیب در ورودی ایستاده است. پوزخند ظالمانه‌ای روی لبهایش است. #پایان_فصل۲۲
Показати все...
37👍 11👏 2
#شاهدخت_پولادین #پست۲۳۲ در حالی که از نزدیک تماشایش می کنم بدنم جمع می شود. این حرکت. همان حرکت لعنتی. هاله سیاهی سرم را احاطه می کند و نمی توانم چیزی ببینم. نه این یک دروغ است. می توانم یک پسر کوچک ببینم. دانه های درشت عرق روی پوستش. تاریکی اطرافش. ترس در چشمانش. همان ترسی که حالا در چشمان کویینز است و در مقابل حملات السا خم شده است. از بازویش می گیرم و او را محکم می کشم طوری که به سینه ام می خورد. سعی می کند تقلا کند و دستانش هنوز به سمت کوینز است. کویینز به زمین خیس می خورد و زیر باران سرفه می کند. السا آن را نمی بیند. هیچ چیز نمی بیند به جز عصبانیتی که جلوی دیدگانش را گرفته است. درست مثل آنها. درست مثل آنهاست. نه. نیست. این السای من است. السای من. و هیچ کس او را از من نخواهد گرفت. نه حتی خودش.
Показати все...
36👍 7🤯 4
#شاهدخت_پولادین #پست۲۳۱ می خواهم قدمی به عقب بردارم که دست کوچکی مرا کنار می زند. صدای نزدیک شدنش را نشنیدم و این به خاطر باران نیست. چشمان السا درخشش عجیبی دارند. روی کویینز قفل شده اند. مثل دفعه قبل ساکت است. بدجوری ساکت. از بچگی نسبتا به صداهای آرام حساس بوده ام. به خاطر صداهای آرام برگهای درختان تمام شب نمی توانستم بخوابم. امکان ندارد صدای نزدیک شدنش را نشنیده باشم. برای بار دوم. هنوز دارم صورت السا و بدن منقبض شده اش را بررسی می کنم که مشتش را به صورت کویینز می کوبد. دومی به گونه کویینز می خورد و وقتی السا به سینه اش مشت می کوبد دهانش باز می ماند. کویینز فریاد می کشد و هر دو دستش را دور بالا تنه اش می پیچد. السا از یقه پیراهنش می گیرد:"بهت گفتم از چیزی که مال منه دور بمون." و دوباره به او مشت می زند. کویینز سعی می کند جلویش را بگیرد ولی در مقابل قدرت السا کاری از پیش نمی برد. قدرت ناخودآگاه و زیاد السا.
Показати все...
👍 26 15🔥 3
Фото недоступнеДивитись в Telegram
جلد یک و دو و سه: ایدن جلد چهار: زاندر جلد پنج: رونان جلد شش: کول جلد صفر(تصویر سمت چپ): لوی کینگ(وقایع این رمان برای یک سال قبل از شروع این شش جلد است) . . . 🔴چهار جلد اول آماده فروش هستن. فایل کامل، هرجلد ۴۰ تومان 🟠 کانال VIP جلد صفر ۳۰ تومان پیام بدین:  @dorsa2867
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.