میمِ ثاٰنی؛
چون در زندگی چاٰرهای نیافتم؛ نوشتم! بعد افتادم پیِ زندگی تا شاید قدری از آن را لابهلای زنده ماندنم پیدا کنم. . . ᴍʏ ɴᴏᴛᴇꜱ: @ghesehforush ☁️ . . لطفاً کپی نکنید؛ فقط فوروارد. این نوشتهها تکههاٰیی از مناند. من را پراکنده نکنید!
Більше3 190
Підписники
-224 години
-17 днів
-230 днів
Час активного постингу
Триває завантаження даних...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.Аналітика публікацій
Дописи | Перегляди | Поширення | Динаміка переглядів |
01 🎥 : The 100 | 837 | 13 | Loading... |
02 اگه من یه خلافکار بودم…:)))))) | 598 | 17 | Loading... |
03 چون که اسراٰرت نهانْ در دل شود
«آن مرادت زودتر حاصِل شود.»
مولاٰنا. | 1 038 | 57 | Loading... |
04 ؛
چون که اسراٰرت نهانْ در دل شود
«آن مرادت زودتر حاصِل شود.»
مولاٰنا. | 1 | 0 | Loading... |
05 امشب براٰی یه هدفِ دیگهی امسال سی دلار هزینه کردم که فقط یه بازه خیلی کوتاه؛ فرض کنید دو هفته ؛ «کوچ | مربی» داشته باشم. از قدمهای کوچیک، هزینههاٰی خرد و متوسط در جهتِ بهبود و ارتقای سلاٰمت روحی و جسمیم و همچنین توسعهی فردیم تو سال ۱۴۰۳ بسیار راضیام. و از خود اقداماتْ بیشتر، از این خرسندم و البته نتیجه گرفتم که درباره هیچ یک از اتفاقات و اهداف یا جزئیاتِ برنامههام با هیچکس حتی افراد خانوادهم صحبت نکردم. و خب حق با پدرمون امیرالمومنین علی «ع» بود که فرمود: اَنْجَحُ الاُْمُورِ ما اَحاطَ بِهِ الْکِتْمانُ. | 1 029 | 42 | Loading... |
06 ؛
با صدای بلند ویدیو رو پلی کنید. | 562 | 4 | Loading... |
07 باراٰن شبیه چِک و چِکِ جوهری شفاف میخورْدْ به خاکِ تنش و پخش میشد. هر قطره چند میلی خاطره را گِل میکرد، بالا می آورد تا نقطه نقطه روی تنش خشک شوند و چند روزی بِخاٰرَنْد. آنقدر که زیرِ ناخن، زخم شوند، خون بیوفتند و بریزند و تمام! باران آدم را جسور میکند تا با خاطراتِ گِل شده مواجه شود. انگار تا این رویایی اتفاق نیوفتد، نه تصویری میریزد، نه یادی پاک میشود. پنجره ماشین را پایین کشید و دستِ امیدوارش را زیر سایهی آسمان گرفت. خاطرات خیس شد، سوخت، خارید و از انگشتهایش روی آسفالت ریخت. با خودش فکر کرد باران خوب است! باران شفاست و نفسش را آزاد کرد…
لواساٰن-تهران | از شبی روشن؛ | 1 158 | 40 | Loading... |
08 درباٰره نوشتن هم صدق میکند. | 1 121 | 13 | Loading... |
09 ؛
درباٰره نوشتن هم صدق میکند. | 1 | 0 | Loading... |
10 هرقدر کمتر صحبت کنی
به همان اندازه بیشتر شنیده میشوی. | 1 162 | 37 | Loading... |
11 حالا مسئله چیه؟ اینکه من بشدت بشدت در رابطه اجتماعی قوی عمل میکنم. یعنی یه ادم فوق العاده خوش مشرب و اگاه به زبان بدن هستم. وقتی صحبت میکنم همیشه از دیگران این فیدبک رو میگیرم که چقدر خوب صحبت میکنی. شمرده و اماده و مرتبط با هر موضوعی که بحثش پیش میاد! اما مسئله اینکه اگر بخودم باشه ساکت ساکتم و همیشه دوری از ادمارو انتخاب میکنم. این دوتا نقطه مقابل همن | 261 | 19 | Loading... |
12 همراهم: سالاد رو اوردن بگو سس مخصوص هم بیارن. سس مخصوصش متفاوته و یچیز دیگهس. با اینیکه روش میریزن فرق داره.
من: میشه اومد خودت بگی؟ | 310 | 7 | Loading... |
13 بعد از ارسال این پیام
خطاب به کناریم:
پاشو پاشو بریم…
وقتی یه درونگرا بدون ناخالصی هستی | 313 | 6 | Loading... |
14 لنیما | 346 | 8 | Loading... |
15 اسم رستورانش چیه ماجان؟
بگید شاید هم و دیدیم. | 346 | 6 | Loading... |
16 نه بچه ها واقعا دو نفریم
میز رو چهارنفره چیده بودن
بنده خدا اتفاقا خیلیم دقیق بود.
ولی بازم باید ناامیدتون کنم:) | 359 | 3 | Loading... |
17 https://t.me/mimsani/6948
فرستنده ی این پیام خیلی بی دقت هستا ماجان
چون روی میز4 تا بشقاب هست😂 | 366 | 1 | Loading... |
18 ینی دوتا دختر نمیتونن برن بیرون؟ | 360 | 2 | Loading... |
19 با حضرت یار رفتین رستوران؟؟؟
بالاخره پیدا شد؟ | 368 | 3 | Loading... |
20 ما هنوز تو رستورانیم. و همچنان فوتبال میبینیم. درحالیکه همچنان از پیروزی هیچ کدوم از تیم ها هیچ حس خاصی بهم دست نمیده. ولی خب بهرحال تبریک به هر کسی فوتبالیه و امشب تیمش برنده شده:) من همینکه تشویق مردم رو میبینم به وجد میام. اصلا در کل زندگی رو همین میدونم. تماشا کردن ادما و خوشحالیشثن حتی اگر هیچ درکی از شادیشون نداشته باشم | 378 | 4 | Loading... |
21 همیشه هم برام سوال بوده چی میشه یعده استقلالی میشن و یعده پرسپولیسی و غیره…
من تنها فوتبالی که میدونم باید برای یه تیم خاص دست بزنم و شادی کنم بازیِ ایران با سایر کشورهاست. انگار فقط همین طرفداری منطقیه. بقیهش هیچ اساسی نداره و نمیدونم علتش چیه | 617 | 10 | Loading... |
22 تبریک به طرفدارهای پرسپولیس.
البته من هرگز طرفدار هیچ تیمی نبودم
یعنی هیچوقت نفهمیدم از کجا و به چه دلیلی باید یه تیم رو بیشتر دوست داشت؟ •-• | 462 | 8 | Loading... |
23 یه زن میتونه ذاتا زن خوش ذوق و پر مهر و عاطفه ای باشه. ازین زنهایی که با عشق و دخترانگی هرچیزی میخرن میان و عین بچه های پنج ساله نشون مرد میدن و بعد ورجه وورجه و خوشحالی میکنن. اما تو یه یه مرد میتونه انقدر نابلدی و نامهربونی کنه که همین زن تبدیل شه به کسی که نه تنها دیگه دست و دلش نمیره به این جور برون ریزی ها، بلکه در دنیای تنهاییِ خودش هم دیگه به قدر قبل برای خرید لوازم و لباسهای رنگی و زیبا هیجان زده نمیشه…. | 914 | 62 | Loading... |
24 Media files | 975 | 10 | Loading... |
25 کلید در ورودی پارکینگ رو نداشتم، زنگ زدم همسایه درو باز کنه. صدای خانم اومد که گفت:« سلام، جانم؟» گفتم:«سلام خسته نباشید…» بعدش خیره موندم به دیوار…
چرا اخه خسته نباشید؟!
ازون بدتر این بود که نمیدونم چرا وقتی ساکت شد هول شدم و یهو به ذهنم رسید بپرسم:« صدامو میشنوید؟»
واع زن این کارا چیه سر صبحی زنگ در مردمو میزنی فکر میکنن یطوریته! •-• | 994 | 19 | Loading... |
26 ؛
گمون میکنم یحتمل برا خیلی از مردم، رها کردن و تنهاٰ موندنِ حیوونِ خونگی واسه چند روز هم، هیچ عیب و آسیبی نداره و این یادداشت پوزخند میکاره کنجِ لبشون. ولی من مگه فراموشم میشه، شبی رو که قفسِ سفیدِ نبات رو سپردن دستم و گفتن:«مولتی ویتامینش یادتون نره.» و دو تا دکمهی براقِ سیاه از لای شیارهای فلزی، مضطرب و ترسیده زل زدن بهم. مگه فراموشم میشه، شبی رو که قفسِ سنگین رو تو کل خونه و اتاقهاٰ گردوندم و گفتم :«اینجا خونته نبات. دوستش داری؟.»
مگه فراموشم میشه که خونمون براٰ نبات، همهی دنیاشه! خیاٰل میکنه لابد جهاٰن همین دیوارهای شیری و لوسترهای چهل شاخهس. یه ساٰله چِشم وا کرده و چهارتا صدای آشنا شنیده. من و ماما و مهدی و بابا رو دورش دیده و لاٰبد ما تنها بازماندگانِ زمینیم براش. جز ما کی و جز این خونه چی داٰره؟!… | 2 282 | 24 | Loading... |
27 صُبحی، به گمونم وقتی گرگ و میشِ آسمون ریخت رو شهر، بابا سوئیچ چرخوند و لا به لای چُرتَکِ بعد از صلاةِ صبحِ مردم و عطرِ تافتونِ نونواییِ محل، رفتن زنجان. دیشب یجایی سمتِ غرب اجباراً موندگار شدم و نشد لپم رو فشار بدم به لپِ ضد چروک خوردهی ماماٰ و سبدِ مسافرتی بدم دستِ بابا و بگم:« به خوشی ان شاالله.» و تا بسته شدنِ در آسانسور سیر نگاهشون کنم.
حالاٰ با وجودِ اینکه چهار و نیمِ سحر چشم بسته و خوابیده بودم، ساٰعت هشت عینهو یه کبوترِ جلد، وقتی هنوز صاحب خونه خواب بود شال کشیدم سرم و واسه خاطرِ «نبات و گردو» تا شرق تهرون و خونه پر زدم. خیالِ اینکه تنهاٰ بمونن نمیذاشت دلِ سیر بخوابم. | 2 091 | 26 | Loading... |
28 ماماٰ برا چندمین بار طیِ امسال چمدون بست و سر رو شونهی بابا و دلقرص به «الله لا الٰه الا هوَ الحیّ القیوم» راهیِ جاده شد. و من مثل همهی دفعاتِ قبل، تنها، زنبیل گوشه اتاقم گذاشتم که تهرون بمونم و چنبر بزنم رو همون فرداٰیی که وقتی با موفقیت میرسه، یعده میپرسن:«یا شانس بوده یا بابایِ پولدار.» | 1 977 | 31 | Loading... |
29 اینکه کسی نباشد تا بتوانی از روزت، از چیزهایی که مغزت را جویده، دلت را به تنگ آورده، صبرت را تمام کرده، به او بگویی، دردناک نیست! رنج اینجاست که کسی باشد و نتوانی… | 946 | 54 | Loading... |
30 فکر میکردم اگر کسی بیاید و باشد
دیگر تنهایی معنا ندارد…
آمدی، تنهاییام را بهم زدی.
مدتی بهار آوردی.
بعد زمستان شدی!
دلم در سرمایت مُرد…
حالا من و لاشهی دلم تنها ماندهایم. | 923 | 55 | Loading... |
31 البته بعد ازینکه ازینجاٰ فارغ و سیر شم.🧡 | 2 229 | 24 | Loading... |
32 https://t.me/HarfinoBot?start=a012ebf935c8483
قصد تمرین دارم امّا اینبار با شما!
هفت کلمه براٰی من بفرستید.
تا من با کلماتتون،
متن یا داستان کوتاه بنویسم.☁️ | 2 008 | 20 | Loading... |
33 https://t.me/HarfinoBot?start=a012ebf935c8483
قصد تمرین دارم امّا اینبار با شما!
هفت کلمه براٰی من بفرستید.
تا من با کلماتتون متن یا داستان کوتاه بنویسم.☁️ | 1 | 0 | Loading... |
34 🎥 : Whiplash | 2 235 | 39 | Loading... |
35 ؛ | 1 | 0 | Loading... |
36 میگفت:«دردناک ترین قسمت رابطه ما این بود که من هروقت میخواستم از احساسم بهت بگم تو فکر میکردی میخوام دعوا راه بندازم و این کم کم باعث شد که من درباره احساساتم باتو صحبت نکنم.» | 1 317 | 60 | Loading... |
37 در آخر جداٰیی؛ حاصلِ بیتوجهی به خرابیهای کوچیک رو تنهی رابطهست. کلماتِ فروخورده، مسائلِ حل نشده، گفتوگوهایی که از ترسِ از دست دادن یا تخریب شدن پا نگرفته، بحثهایی که بدونِ آغوش و بوسه خاتمه یافته، تذکر و تقاضاهاٰیی که جدی گرفته نشده و….
پس جداٰیی؛ حاصلِ یک شب و یا یک اتفاقِ بزرگ نیست. به مرور و ذره ذره رخ میده. | 2 503 | 103 | Loading... |
چون که اسراٰرت نهانْ در دل شود
«آن مرادت زودتر حاصِل شود.»
مولاٰنا.
امشب براٰی یه هدفِ دیگهی امسال سی دلار هزینه کردم که فقط یه بازه خیلی کوتاه؛ فرض کنید دو هفته ؛ «کوچ | مربی» داشته باشم. از قدمهای کوچیک، هزینههاٰی خرد و متوسط در جهتِ بهبود و ارتقای سلاٰمت روحی و جسمیم و همچنین توسعهی فردیم تو سال ۱۴۰۳ بسیار راضیام. و از خود اقداماتْ بیشتر، از این خرسندم و البته نتیجه گرفتم که درباره هیچ یک از اتفاقات و اهداف یا جزئیاتِ برنامههام با هیچکس حتی افراد خانوادهم صحبت نکردم. و خب حق با پدرمون امیرالمومنین علی «ع» بود که فرمود: اَنْجَحُ الاُْمُورِ ما اَحاطَ بِهِ الْکِتْمانُ.
00:40
Відео недоступнеДивитись в Telegram
باراٰن شبیه چِک و چِکِ جوهری شفاف میخورْدْ به خاکِ تنش و پخش میشد. هر قطره چند میلی خاطره را گِل میکرد، بالا می آورد تا نقطه نقطه روی تنش خشک شوند و چند روزی بِخاٰرَنْد. آنقدر که زیرِ ناخن، زخم شوند، خون بیوفتند و بریزند و تمام! باران آدم را جسور میکند تا با خاطراتِ گِل شده مواجه شود. انگار تا این رویایی اتفاق نیوفتد، نه تصویری میریزد، نه یادی پاک میشود. پنجره ماشین را پایین کشید و دستِ امیدوارش را زیر سایهی آسمان گرفت. خاطرات خیس شد، سوخت، خارید و از انگشتهایش روی آسفالت ریخت. با خودش فکر کرد باران خوب است! باران شفاست و نفسش را آزاد کرد…
لواساٰن-تهران | از شبی روشن؛
IMG_1977.MOV14.61 MB