cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

بگذار آرامشـت شـوم

پارت گذاری روزانه 2 پارت رمانی با ژانر عاشقانه ، انتقامی ! دومین اثر نویسنده🍁

Більше
Рекламні дописи
703
Підписники
-324 години
-237 днів
-11530 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

Repost from N/a
Фото недоступне
پادشاه خون‌آشام🔥 پسری جوان که عاشق شکار و خوردن خون گرم شکارهایش بود یک شب ناگهانی دختری با موهای نقره‌ای رنگی را دید و شیفته‌ی او شد اما آن دختر بخاطر سرنوشت و گذشته‌اش محکوم به مرگ بود و با افشا شدن راز رنگ نقره‌ای موهایش.... #عاشقانه_هیجانی_تخیلی🤤🔞🔥 https://t.me/+61JpOJNyOQE5N2Q0 https://t.me/+61JpOJNyOQE5N2Q0 صب بپاک
Показати все...
Repost from N/a
پادمیرا دختر ۲۳ ساله‌ای که تنها مانده و قبیله‌ی جادوگر مو نقره‌ای او بعد از چند سال که مخفیانه در کشوری زندگی می‌کرد توسط پادشاه سابق آن کشور که قتل عام مردم قبیله‌اش را دستور داده بود و قتل عامشان کرد ولی با ملاقات با مرد مرموزی که اون….🔞🔥 https://t.me/+61JpOJNyOQE5N2Q0 https://t.me/+61JpOJNyOQE5N2Q0 9پاک
Показати все...
Repost from N/a
00:03
Відео недоступне
شاهانی، مرد جدی و خشنیِ که آلفای قدرتمند‌ترین مجموعه‌ی گرگینه‌هاست. تو پارتیِ بالماسکه شریکش، جفتش رو پیدا می‌کنه و تو یه اتاق تاریک گیرش می‌ندازه! 🔥🔞 ولی جفتش همون سیندرلای مو مشکی از دستش فرار می‌کنه و تنها یک لنگه گوشواره‌ش دست آلفای گرگینه‌ها می‌مونه. ولی اون مرد بی‌خیالش نمیشه🤤 مخصوصاً وقتی که می‌فهمه جفتش می‌تونه جانشین بزرگترین دشمن‌هاش... یعنی ساحره‌ها باشه!❌😱 https://t.me/+HWf2at-FFeY5NWNh 9 بپاک
Показати все...
4.21 KB
Repost from N/a
- منِ احمق گفتم می‌خوام #بمیری که رفتی یه قوطی #قرص خوردی؟! #نعره میزد و سعی میکرد هرطور شده شیشه‌ای که سمتش گرفته بودم تا #نزدیکم نشه رو از دستم بگیره‌. - م... مگه همین... همین رو نمی‌خواستی؟ نگاهش سمتم میچرخه و با دیدن چشم‌های #سرخش قالب تهی می‌کنم. - #مردنت و می‌خواستم؟ قدمی سمتم برمی‌داره که اینبار جیغ می‌کشم. - #نامزد داشتی!! دختره نامزدت بود و تو بهم نگفتی! حیرت زده بهم زل می‌زنه. - چه نامزدی؟ چه دختری؟ - همونی که دیشب باهاش... قبل از کامل کردن جمله‌م #چشم‌هام‌سیاهی میره و شیشه... https://t.me/+HWf2at-FFeY5NWNh https://t.me/+HWf2at-FFeY5NWNh صب بپاک
Показати все...
Repost from N/a
من نیلم دختر ۲۲ ساله ی شیطون و پر شوری که برای رسیدن به آرزوش خیلی تلاش کرد. هرکاری کرد تا بازیگر بشه و درست جایی که فکر میکردم دیگه به آرزوم نزدیک شدم، بازیگر سرشناس کشور حامد سعادت بهم تعرض کرد! بعد اون اتفاف من دیگه دختر سابق نشدم. زندگی من یه شبه عوض شده بود و از دختر بچه ی شیطون خانواده تبدیل به یک مرده ی متحرک شدم!! کی باورش میشد حامد سعادت، بازیگر مشهور کشور به من تعرض کرده باشه؟ برای همین سکوت کردم و جلوی تهدیداش سر خم کردم تا عکسهایی که از من داشت رو پخش نکنه. به زورگیاش عادت کرده بودم تا وقتی که مهراد وارد زندگیم شد اون با ورودش به زندگیم همه چیز و عوض کرد. از دختری تو سری خور تبدیل شدم به....🔞🔥 https://t.me/+5dGm-P3fvm1lYzc0 https://t.me/+5dGm-P3fvm1lYzc0
Показати все...
Repost from N/a
Фото недоступне
مهراد مردی که تا سی سالگی فقط به دنبال یه چیز بود، انتقام خواهرش و باقی دخترا براش فقط یه سرگرمی و تفریح بوده🔥 https://t.me/+5dGm-P3fvm1lYzc0 من مهرادم، کسی که همیشه پسر بد خانواده بود و هیچوقت راه راست و انتخاب نمیکرد ولی وقتی صمیمی ترین رفیقم بدترین بلارو سر خواهرم آورد همه چیز من عوض شد! حالا من با عشق رفیقم بهش بدترین ضربه رو میزنم طوری ازش استفاده میکنم که تا ابد این درد و یادشون بمونه!!! ولی بی خبر از اینکه اون دختر قراره قلب من و...❤️‍🔥 https://t.me/+5dGm-P3fvm1lYzc0 https://t.me/+5dGm-P3fvm1lYzc0 صب بپاک
Показати все...
Repost from N/a
_من حامله ام شوکه شده کمی نگاهم کرد و یهو پقی زد زیر خنده.. _آی آی...آی دختر از این شگردای قدیمی هان؟که من حامله ام و بیا منو بگیر و بابام سرمو میبره و‌ اینا هان؟ ببین منو فکر کردی من هالوام؟منو چی فرض کردی؟ نشستی برنامه ریختی دیدی هان سروشکلم خوبه ماشین زیر پام فلانه کارت نمایشگاه رو هم دیدی گفتی جانمی جانمی چه کیسی تور کردم هان؟خودمو میندازم بهش و خانمی میکنم آره؟ با صدای لرزون ناشی از بغض گفتم: _نه... من فقط میخوام بندازمش برای اینکارم نیاز به پول. نذاشت حرفم رو کامل کنم تو صورتم بشکنی زد و گفت: _آ باریکلا همینه...همینو میخواستم بشنوم که پول میخوای! با حرص و کینه نگاهش کردم،با دستای لرزون زیپ کیفم رو‌باز کردم بی بی چک و برگه سونوگرافی رو کوبیدم تو سینه اش _سواد که دارید بخونید. نگاهی به برگه #سونوگرافی و #بی_بی_چک کرد و پرتشون کرد روی میز وسط بین مبلمان چرم مشکی... _خب که چی؟گیرم که تو راست میگی اصلا از کجا معلوم بچه منه؟ همون لحظه برادرش حاج امیرحسین صدر در اتاق رو باز کرد و جوری غرید که از وحشت به خودم ارزیدم https://t.me/+hA_uvWYjLwwzNjI0 https://t.me/+hA_uvWYjLwwzNjI0 صب بپاک
Показати все...
Repost from N/a
امیررضا پسر خلف حاج آقا صدر با گذشته تاریک و سرده که عاشق شده و ازدواج کرده اما توبه گرگ مرگه شبی که تا خرخره مست کرده تو مهمونی به دختر یتیم خدمتکار تعرض کرده و حالا امیررضا مونده با دوتا زن و یه بچه...🔥🔞 https://t.me/+hA_uvWYjLwwzNjI0 _تنها زندگی میکنی؟ سردرگم سرمو تکون دادم: _شما از کجا میدونی؟ _درو همسایه میگفتن. _ش...شما اومدی از درو همسایه آمار منو گرفتید؟ _بله _شما به چه حقی اینکارو‌کردید؟سوالی داشتید از خودم میپرسیدید نه اینکه راه بیفتید بیاید اینجا من فردا نمیتونم سرمو بلند کنم تو این کوچه،اصلا آدرس اینجارو از کجا پیدا کردید؟ _تعقیبت کردم. _چرا؟ _میخواستم بدونم کی ای چی ای چیکاره ای،همینطوری که نمیشد بیای بگی حامله ای و بری. _من نرفتم شما منو بیرون کردید. _حالا که میبینی که اومدم برو لباس هاتو بپوش بیا باید بریم. _کجا؟ _مگه نمیخوای از شر اون بچه خلاص بشی؟ https://t.me/+hA_uvWYjLwwzNjI0 https://t.me/+hA_uvWYjLwwzNjI0 صب بپاک
Показати все...
Repost from N/a
ماهور شمس دختری مظلوم و چشم رنگی🤤🥹 دختری که برای زنده موندن معشقوش مجبور به قبول کردن کاری میشه که آینده اش در برمیگیره..... باید از معشوقش که ناخواسته روز نامزدیشون قاتل شده بود جدا میشد و به عنوان خون بس وارد عمارتی میشد که همه اونجا به خونش تشنه بودن...🥺 عمارتی که میدونست قراره کلی اذیت شه توش و زندکی رو براش سیاه کنن و شبش رو باید کنار کسی میخوابید که دوسش نداشت و باید تن میداد به خواسته هاش و بازیچه اش میشد و...🔞❗️ https://t.me/+Snoauxuo6EVjMDE8 https://t.me/+Snoauxuo6EVjMDE8 صب بپاک
Показати все...
Repost from N/a
Фото недоступне
امیر سلطانی خانزاده ای جذاب و خوشتیپ...😮‍💨🤤 پسری که با کشته شدن برادرش توسط صمیمی‌ترین رفیقش مجبور به جدا شدن از نامزدش میشه و باید با خون‌بس‌ای که وارد عمارتشون میشد تن به ازدواج می‌داد❗️ خون‌بس‌ای که پدرش برای گرفتن انتقام از قاتل پسر کوچیکش وارد عمارتش می‌کنه و امیر هم به دلیل گرفتن انتقام خون برادرش و سرد شدن دل سوختش قبول می‌کنه و از عشقش جدا میشه و با اون دختر ازدواج می‌کنه و شبش باید دستمال خونی که رسم خان و خانزاده‌اس رو تحویل مادرش بده و....🔞💔 https://t.me/+Snoauxuo6EVjMDE8 https://t.me/+Snoauxuo6EVjMDE8 صب بپاک
Показати все...
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.