cookie

Ми використовуємо файли cookie для покращення вашого досвіду перегляду. Натиснувши «Прийняти все», ви погоджуєтеся на використання файлів cookie.

avatar

ܦ߳ܤࡐܤِ عرࡅ߲ߺܨ

❌️هر روز یک پارت به جز آخر هفته ها و ایام تعطیل ❌️

Більше
Рекламні дописи
1 531
Підписники
-3224 години
+2287 днів
+33430 днів

Триває завантаження даних...

Приріст підписників

Триває завантаження даних...

#part133 #قهوه_عربی _ واقعا خسته شدم تو عمرم انقدر راه نرفته بودم و خرید نکرده بودم خندیدم و با خنده برگشتم سمتش و گفتم : _ منم همین طور اولین بار بود اصلا میومدم خرید ابروش و انداخت بالاو گفت : _ گرسنه هستی؟؟ سرم رو تکون دادم که صاف نشست سر جاش و گفت : _ پس صفت بشین که میخوام یه شام درست و حسابی مهمونت کنم دست هام رو کوبیدم بهم و گفتم : _ بزن بریم نمیدونم چرا ولی کنارش احساس راحتی میکردم و خجالت دیگه ازش نمیکشیدم و چیزایی رو باهاش داشتم تجربه میکردم که تاحالا مثلش و ندیده بودم . بعد نیم ساعت جلوی یه رستوران خیلی مجلل پارک کرد و گفت : _ پیاده شو اینجا غذاهاش واقعا خوشمزه هستن مخصوصا کوبیده اش از ماشین پیاده شدیم و سویچ رو داد به گارسون جلوی در که ماشین رو جای مناسبی پارک کنه و همراه هم وارد رستوران شدیم که صدای موسیقی آروم و بی کلام و برخورد قاشق و چنگال ها گوشم و نوازش داد جای دنجی بود و فضای آرمش بخش سنتی ای داشت... به انتخاب زهیر روی یه تخت سنتی یه جای دنج رستوران نشستیم روبه روی هم که بعد چند دقیقه گارسون آمد و گفت : _ چی میل دارید؟؟؟ زهیر بدون پرسیدن از من سفارش داد : _ دو دست چلو و کوبیده مخصوص و مخالفت محلی ایش و دوتا دوغ خنک و بعدش هم چایی و قلیون میخواستیم ابرو هام پرید بالا که زهیر لش کرد روی بالشت های کنار دستش و گفت : _ باید غذاشون و بخوری تا معنی واقعی کوبیده رو بفهمی خندیدم و گفتم : _ ببینیم و تعریف کنیم #کپی_ممنوع
Показати все...
👍 4 1
پارت جدید تقدیمون ری‌اکت فراموش نکنید😍
Показати все...
#part132 #قهوه_عربی اولین ستی که برداشت واقعا شکیش کرده بود یه دست کت شلوار اسپرت مشکی بود که انگار برای خودش دوخته بودنش و پیراهن مشکی ماتی که باهاش ست شده بود و کفش کراوت مشکی ستش واقعا رنگ مشکی پر جذبه اش میکرد . دومین کت و شلواری که پوشید یه دست کت و شلوار رسمی کرم رنگ برداشت با پیراهن سفید براق ساده و یه کرواط و دستمال جیب سبز یشمی که خیلی بهش میومد ‌‌‌‌. سومین ستی که پوشید و واقعا بهش میومد هم یه کت و شلوار مشکی خوش دوخت رسمی برداشت و برای زیرش یه پیراهن زرشکی خوش رنگ برداشت با کرواط و دستمال جیب مشکی و در آخر یه کت و شلوار سورمه ای شیک هم برداشت و با لباس آبی روشنی تری ستش کرد و کرواط سورمه ای . چنتا کت تک اسپرت و شلوار و پیراهن هم برداشت که همشون خاص و قشنگ بودن . اصلا این بشر هرچی میپوشید بهش میومد و جذابش میکرد . بعد اینک خرید هامون اینجا تموم شد شاگرد بوتیک خرید هامون واسمون رو توی ماشین گذاشت و به اسرار صاحاب بوتیک من چای و زهیر قهوه‌ خورد و باهم از بوتیک خارج شدیم . و یک ساعت دیگه هم به کفش خریدن برای زهیر و وسیله هایی که نیاز داشت گذشت وقتی همه کارمون تموم شد خسته و کوفته نشستیم توی ماشین که زهیر با خنده گفت .... #کپی_ممنوع
Показати все...
11🥰 3👍 2
sticker.webp0.45 KB
👍 1
دوستان مهربون عزیزم VIP رمان ܦ߳ܤࡐܤِ عرࡅ߲ߺܨ به فروش میرسه🌝💫 میتونید پارت های جلوتر رو بخونید و هرچقدر بگذره فاصله پارت ها بیشتر بیشتر می‌شود الان اختلاف پارت ها داره به صد میرسه لطفا کسایی که مایل به خرید هستن مبلغ ۳۲ هزار تومن به آیدی زیر در سریع ترین زمان پیام بدن🌼🌙 @TAdmin_4889
Показати все...
👍 2
#part131 #قهوه_عربی بعد اینک کلی لباس خونگی و لباس زیر هم خرید کردم بالاخره زهیر رضایت داد تا برای خودش خرید کنیم البته که لباس زیر ها رو تنهایی خریدم ولی خیلی اسرار داشت که حتمی باید بخری البته از وسایل آریش و بهداشتی هم چیزی رو از قلم ننداخت اولین بار بود توی عمرم انقدر برای خودم خرید کرده بودم اصلا من اجازه خرید نداشتم . بیخیال نمیخواستم امروزم رو با گذشته خراب کنم و حال خودم بد کنم. خرید ها رو که گذاشتیم توی ماشین انقدر خسته شده بودیم که تصمیم گرفتیم تو کافی شاپ پاساژ یکم استراحت کنیم و بعدش به خرید های زهیر رسیدگی کنیم . روبه روی زهیر پشت میز نشسته بودم و معلوم بود اونم خسته اش هست که با خجالت گفتم : _ واقعا ممنونم امروز خیلی تو زحمت افتادید واقعا به خاطر من لبخند محجوبی زد و گفت : _ اشکالی نداره به زودی همش رو واسم جبران میکنی مگ نه؟؟ با ذوق خندیدم و گفتم : _ معلومه گارسون آمد و منو رو داد بهمون که نگاهی به منو کردم و شیک کیت کت سفارش دادم و زهیر هم یه قهوه‌ با کیک تلخ سفارش داد که با تعجب گفتم : _ واقعا انقدر تلخی اذیتت نمیکنه؟؟ زهیر همون طوری که خیره نگاهم میکرد توی جاش کمی تکون خورد و گفت : _ معلومه که اذیت میشم ولی وقتی به تلخیش عادت میکنه زبونم یه احساس قدرتی بهم دست میده یه احساس انرژی متعجب ابرو هام رو انداختم بالا و دیگه حرفی نزدم . که بعد پنج دقیقه گارسون سفارش هامون رو آورد و بعد خوردن سفارش هامون زهیر میز و حساب کرد و باهم سوار آسانسور شدیم و رفتیم طبقه ای دوم تا برای زهیر لباس انتخاب کنیم . اینبار وارد بوتیک خیلی بزرگی از کت و شلوار های برند شدیم که صاحب مغازه اش زهیر رو میشناخت و خیلی بهش احترام میذاشت و اینبار جاهامون عوض شده بود زهیر وارد اتاق پرو شد و من روی مبل نشسته بودم تا بهش نظر بدم .... #کپی_ممنوع
Показати все...
👍 5🥰 5
دوستان مهربون عزیزم VIP رمان ܦ߳ܤࡐܤِ عرࡅ߲ߺܨ به فروش میرسه🌝💫 میتونید پارت های جلوتر رو بخونید و هرچقدر بگذره فاصله پارت ها بیشتر بیشتر می‌شود الان اختلاف پارت ها داره به صد میرسه لطفا کسایی که مایل به خرید هستن مبلغ ۳۲ هزار تومن به آیدی زیر در سریع ترین زمان پیام بدن🌼🌙 @TAdmin_4889
Показати все...
👍 1
#part130 #قهوه_عربی و لباس رو پوشیدم که شدیدا بهم میومد و حسابی روی تنم نشسته بود و سینه های سفیدم با اون لباس قرمز قاب قشنگی و درست کرده بودن ... داشتم با لبخند خودم و بر انداز میکردم که یهو در اتاق پرو باز شد و زهیر با دیدنم چشم هاش برق زد و گفت : _ واقعا شیک شدی خیلی بهت میاد با ذوق گفتم : _ واقعا مرسی نمیدونم چی بگم نیاز نبود به لباس مجلسی زهیر با اخم های درهم خیره نگاهم کرد و گفت : _ برای همچیز نیاز طراح من باید وقتی توی مهمونی ها شرکت میکنه باید بدرخشه از شنیدن این حرف از دهنش ذوق مرگ شدم که یهو گفت : _ چند لحظه صبر کن اینو هم امتحان کن بعد بریم باشه ای گفتم که لباسی و گرفت سمتم که دوباره مشغول عوض کردن شدم ( یه لباس مجلسی کوتاه تا روی زانو شاین که به رنگ گلبهی بود و می‌درخشیدو دامن پف و پرنسسی و از کمر به پاین لباس گشاد میشد و بالا تنه ای پوشیده و جذبی داشت با آستین ها پرنسسی ) واقعا بهم میومد و زهیر با دیدنم تعجب کرد و روبه فروشنده گفت : _ هردو لباس و میخوایم و خودش از اتاق پرو رفت کنار که من با ذوق مشغول پوشیدن مانتو و شلوار خودم شدم ... چقدر حس خوبی داشت برای خودت خرید کنی و یکی با دیدنت ذوق کنه و تاییدش کنه با احساس خوبی از اتاق پرو خارج شدیم که زهیر هم لباس ها رو حساب کرده بود و همراه هم از مغازه آمدیم بیرون . #کپی_ممنوع
Показати все...
7👍 2😍 2
part129 #قهوه_عربی و دیگه اجازه ای صحبتی به پسره نداد و بعد پس گرفتن کارتش با عصبانیت خرید ها رو چنگ زد و دست منی که شوکه بودم از حرفش رو کشید و همراه خودش برد بیرون ..... لعنتی با جدیت وقتی گفت نامزدت هستم هری ریخت دلم پاین . که زهیر با عصبانیت گفت : _ پسره ای چشم چرون پرو به خودم آمدم و گفتم : _ چیزه بریم دیگه من خرید هام تموم شد با شنیدن حرفم با تعجب نگاهم کرد و گفت : _ هنوز خرید که نکردیم منم میخوام خرید کنم نکنه خسته شدی ؟. با هیجان گفتم : _ واقعا؟؟ خندید و گفت: _ آره دیگه بیا و دستش رو گرفت سمت ادامه ای راهروی پاساژ همراهش شدم . و خرید های جدید رو دوباره داد به نگهبان و همون طوری داشتیم بین پاساژ ها میگشتیم که یهو زهیر گفت : _ نظرت راجب اون لباس چیه؟؟ رد نگاهش و دنبال کردم و رسیدم به: سرهمی مجلسی قرمزرنگی که بالا تنه ای جذب و یقه دلبری داشت و آستین هاش مدل پرنسسی بود و و از کمر سرهمی تنگ میشد و شلوار لش و بلندی داشت و یه کمر بند همرنگ لباس دور شکم بسته میشد و واقعا شیک بود) زهیر با دیدن چشم هام که برق زد دستم رو کشید و باهم وارد مغازه شدیم که زهیر رو به دختر محجبه ای که پشت پیشخوان بود گفت : _ میشه سایز 37 رو واسه این خانم از اون سرهمی پشت ویترین بیارید؟؟؟ چشم هام گرد شد سایز من و از کجا میدونست؟؟ همون طوری داشتم با تعجب نگاهش میکردم که لباس رو از دست دختره گرفت و با جدیت داد دستم و گفت : _ برو بپوش ببینم چطوری میشه روی تنت با تعجب و حیرت بدون مخالفت از دستش گرفتم و وارد اتاق پرو شدم #کپی_ممنوع
Показати все...
👍 8 4
#part128 #قهوه_عربی ست بعدی رو به انتخاب زهیر برداشتم : (شلوار بگ قرمز پارچه ای +شومیز مانتو ای سفید با طرح های توت فرنگی که مدل لش داشت و خفاشی بود کوتاه+ روسری مینی اسکارف قرمز همراهنگ شلوارم هم باهاش ست کرده بودن با یه کیف دستی ست مانتو +) ست بعدی ( یه مانتوی ای عروسکی کوتاه سبز رنگ بود + با شلوار جین مشکی دم پا + با شال مشکی که تبریک سبز داخلش بود+ و کیف دستی کوچیک مشکی که میفتاد یه وری روی شونه هات) و در آخر یه ست :(مانتو و شلوار جین آبی روشن که شلوار بگ آبی روشن داشت و یه شومیز مردونه ای سفید و یه کت جین آبی روشن کوتاه تر روش میخورد + و کیف کوچیک جین ستش + و شال سفید ساده ای رو باهاش ست کرده بودن) وقتی خرید هامون توی این فروشگاه تموم شد زهیر با اسرار خودش همه خرید ها رو حساب کرد و هرچی دوستش اسرار کرد که مهمون اون باشیم قبول نکرد . خرید ها رو زهیر داد به نگهبان تا بزارن توی ماشین و مشغول ادامه ای خریدمون شدیم . وارد یه مغازه ای کفش فروشی خیلی بزرگ شدیم و که فروشنده اش دوتا پسر جون لاغر و با صورت های معمولی و قد کوتاه بودن . و پسره با دیدنم لبخند کثیفی زد و بی توجه به زهیر که کنارم ایستاده با لحن چندشی گفت : _ بفرماید خانم چه کمکی میتونم بهتون بکنم؟؟ معذب از نگاه سنگینش گفتم : _ خودمون انتخاب میکنیم نیازی نیست لبخندش کم رنگ تر شد ولی بازم چیزی نگفت که با زهیر شونه به شونه ای هم مشغول انتخاب کفش برای لباس هام شدم.... شدیدا اخم های زهیر درهم بود و معلوم بود ناراضی هست که اینجا هستیم و از طرفی سنگین نگاه پسره اذیتم میکرد و بلاخره بعد انتخاب کفش ها نفسی گرفتیم و خواستیم تا برامون حسابشون کنن که یهو پسره گفت : _ داداش خوش سلیقه ای دارید واقعا خانم خیلی کمکتون کردن زهیر با صدای خشمگين گفت: _ ولی من داداش نیستم که پسره با تعجب گفت : _ عه پس چیکارشون هستید؟؟ زهیر همون طوری که دندون هاش رو می‌کشید روی هم دیگه گفت : _ من نامزدشم.... #کپی_ممنوع
Показати все...
👍 13😁 6 2😱 1
Оберіть інший тариф

На вашому тарифі доступна аналітика тільки для 5 каналів. Щоб отримати більше — оберіть інший тариф.